اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زحیر

نویسه گردانی: ZḤYR
زحیر. [ زَ ] (ع اِ) پیچاک شکم که خون برآرد. زحار و زحارة بمعنی زحیر آید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در اصطلاح طبیبان ، جنبشی (پیچشی ) است در روده ٔ راست (بزرگ ) که شخص را ناچار میکند که برای دفع براز برخیزد اما چون به مبرز رود، چیزی جز اندکی مخاط آمیخته به خونی رقیق او را بیرون نیاید. (از محیط المحیط). نام مرضی است و صورتش این است که روده ٔ فرودین که متصل به سفره است ، بی اختیار حرکتی و دردی میکند بجهت دفع کردن براز و هیچ خارج نمیشود از آن مگر رطوبت لزجه با خون آمیخته . و بفارسی این حالت را پیچش گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بیماریی است در شکم که خون برآرد. (از لسان العرب ). شکم رو با پیچش . برنیش ، بتازی زحیر. (از جهانگیری : برنیش ). پیچش با شکم رو را برنیش و بتازی زحیر گویند. (از برهان قاطع: برنیش ). اسهال دردناک . (از قاموس عصری ). پیچیدن شکم . (کنز اللغة) (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 131). پیچش شکم چنانکه خون می نشسته باشد. (منتخب اللغات ).پیچش شکم . و اطلاق آن بر صاحب این مرض مجاز است . (بهار عجم ). برنیش و نستک ۞ و پیچش شکم از غم . (مهذب الاسماء). اسهال خونی که نام دیگرش پیچش و دل پیچ است . (فرهنگ نظام ). دیسانطری یا ریسنطریا یا دیسنطری یا دوسنطاریه ۞ . زحار یا سحج . بیماری شکم روش استطلاق و جراحتی است در شکم که خلط و مخاط بیرون میدهد. (از معجم طبی ، انگلیسی - عربی ). زحیر عبارت است از جنبش روده ٔ مستقیم برای دفع آنچه حبس شده است در آن از فضلات آزار رساننده . و در غیر روده ٔ مستقیم ، چیزی از آن فضلات جمع نمیشود. کذا فی بحر الجواهر. و در شرح قانونچه گفته است که زحیر عبارت است از حرکت روده ٔ مستقیم هنگام دفع براز بر حسب اضطرار. و صاحب آن برای دفع فضلات بر میخیزد و میرود ولی جز چیزی مانند بزاق دفع نمیکند. و ابن سینا آن را بدین طریق تعریف کرده که : زحیرقلق و اضطراب شکم است بر سبیل توالی با بیرون آمدن رطوبات بلغمیه با مقداری اندک از کف . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). زحیر بر دو نوع است ، یکی زحیر راستین است و دیگری نه . اما زحیر راستین آن است که مقعد بگزاید و زودازود تقاضاء برخاستن همی باشد و هرگاه که بر خیزد چیزی اندک جدا میشود، چندانکه از بینی جدا شود.و چیزی باشد غلیظ و مخاطی و بعضی با خون آمیخته و بعضی نه و بعضی با ضراط بود و باشد که ضراط با براز وبا رنج و گریستن جدا شود و زحیر از بهر این گویند. و سبب این علت ، یا خلط تیز صفرائی بود یا خلطی بلغمی بود که از بالا بروده ٔ مستقیم فرود می آید و او را می رندد و میگزد و قوت دافعه ٔ این روده پیوسته آنرا دفع میکند، یا آماسی بود در این روده ... یا سرمایی بود که بمردم رسد با اسراف کردن در چیزهای سرد خوردن . و زحیر نه راستین چنان بود که ثفل خشک در روده ٔ مستقیم استاده بود و باز مانده و گاه گاه رطوبتی بر سبیل عصر در روده فرود می آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). زخمی است سرایت کننده که در روده ٔ بزرگ پدید آید و سبب بیرون شدن خون و مخاط فراوان گردد. این بیماری گاه در نتیجه ٔ وجود بعضی از انگلها و بخصوص شیف یا وجود یک نوع کرم روده عارض میگردد. (از الموسوعه ) :
رفت مردی بطبیبی بگله ٔ دردشکم
گفت او را تو چه خوردی که برسته ست زحیر.

مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 3 ص 25).


رجوع به تذکره ٔ انطاکی ج 2 ص 121 شود. || شکم روش . جوهری گوید: زحیر، استطلاق بطن است . (از لسان العرب ). سخت روان شدن شکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و بدین معنی است زحار و زحارة. (از منتهی الارب ). شکم رفتن . (کنزاللغة) (از کشف اللغات ). گشاده شدن شکم . (منتخب اللغات ). || (بمجاز) مطلق ناخوشی . بیماری .
- پرزحیر ؛ ناخوش . در معرض ناخوشی ها و رنجوری ها. گرفتار حوادث و آسیب های مزاجی :
نعمت حق را بجان و عقل ده
نی بطبع پرزحیر و پرگره .

مولوی .


و رجوع به غیاث اللغات شود.
- در زحیر ؛ بیمار. دچار بیماری . رنجور :
گفت پیری مر طبیبی را که من
در زحیرم از دماغ خویشتن .

(مثنوی ).


|| در فارسی بمعنی اندوه آمده است ۞ و بدین معنی با داشتن و خوردن نیز ترکیب می گردد : درویش گرسنه در محنت و زحیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372).
همیشه پادشها نیکخواه و بدخواهت
یکی ببزم نشاط و یکی به رنج زحیر.

مسعودسعد.


تو همه ساله بشادی و طرب
مانده اعدای تو در گرم و زحیر.

سوزنی .


خشم ویست دوزخ و خشم ورا اثر
بی حد عنا وگرم و فراوان غم و زحیر.

سوزنی .


- در زحیر ؛ اندوهناک . غمزده . مغموم . پر اندوه . غمگین :
شاد باش ای دوستان از دولت تو شاد خوار
دیر زی ای دشمنان از هیبت تو در زحیر.

سوزنی .


شیخ واقف بود و آگاه ضمیر
گفت او را چند باشی در زحیر.

(مثنوی ).


رجوع به پرزحیر شود.
- در زحیر بودن (از چیزی ) ؛ نگران آن چیز بودن . از برای بود و نبود آن اندوه بردن و غم خوردن و فکر کردن . رنج کشیدن . در فکر بودن :
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانْش در زحیر مباش .

؟


رجوع به ترکیب بالا و پر زحیر شود.
|| رنج . زحمت . مشقت . سختی و ناراحتی . سوز و گداز. پریشانی :
ور می بمرد خواهند این زندگان همه
بودش همی ز بهر چه باید بدین زحیر.

ناصرخسرو.


نقد نیکو شادمان و ناز ناز
نقد قلب اندر زحیر و در گداز.

(مثنوی ).


چون بدرد شرم گویم راز فاش
چند از این صبر و زحیر و ارتعاش .

(مثنوی ).


اندیشه میکنی که رهی از زحیر و رنج
اندیشه کردن آمد سرچشمه ٔزحیر.

مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 3 ص 24).


- اندر زحیر داشتن (کسی را) ؛ او را دچار رنج و اضطراب کردن و در ناراحتی قرار دادن . ایجاد رنج و زحمت برای او کردن :
چون کریمان یک درم نْدهند از روی کرم
تا ندارندم دو سال از انتظار اندرزحیر.

سنائی .


- پر از زحیر ؛ سخت اندوهگین و غمزده . دارای غم و رنج فراوان :
کنون مادرت ماند بی تو اسیر
پر از رنج و تیمار و درد و زحیر.

مولوی .


رجوع به در زحیر و پر زحیر شود.
- پرزحیر ؛ پر اندوه .پر غم . سخت اندوهناک : دل بنده پر زحیر است و خواستمی که مرده بودمی تا این روز ندیدمی . (تاریخ بیهقی ).
دلم پر زدرد است و جهال خلق
ز من جمله زینند دل پر زحیر.

ناصرخسرو.


رجوع به پر زحیرشود.
- در زحیر افکندن (خود را) ؛ در سختی و محنت انداختن . دچار رنج و ناراحتی ساختن :
بر تو آسان کرد و خوش ، آن را بگیر
خویشتن را در میفکن در زحیر.

مولوی .


رجوع به زحیر بمعنی مشقت و دشواری شود.
|| (ص ) بد. ناپسند. فرومایه . پست . زشت :
می برندت خانه ٔ تنگ و زحیر
نی در او قالی و نی در وی حصیر.

مولوی .


سرکه افزودیم ما قوم زحیر
تو عسل بفزا کرم را وامگیر.

مولوی .


|| بمجاز بر شخص مبتلا به بیماری زحیر اطلاق می گردد. (از بهار عجم ) :
گاه دل کاوی مرا ای چرخ از فرط ستم
میدواند هر نفس آشفته چون شخص زحیر.

علی خراسانی (از آنندراج و بهار عجم ).


|| (در تداول عامه بمجاز) ناخوش و آزرده ۞ را گویند و اگر بمجاز بمعنی ناخوشی و آزردگی مستعمل شود بهتر باشد مگر آنکه گوییم ، جایی که مبالغه منظور باشد، مصدر را بمعنی اسم فاعل استعمال کنند، چنانکه : زید عدل . پس در اینصورت زحیر بمعنی ناخوش هم درست باشد. (از غیاث اللغات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
زحیر. [ زَ ] (ع مص ) دم سرد و یا ناله بر آوردن . و زحار و زحارة بمعنی زحیر است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دم زدن زن هنگام زاییدن...
زحیر خوردن . [ زَخوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غم داشتن . اندوهگین بودن . نگران بودن . دچار سختی و اندوه شدن : یکچند شادکام چریدید شیروارامروز ...
زحیر داشتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) غصه داشتن . ناراحتی داشتن . سزاوار کیفر بودن . (کاری ) دارای تبعات و عواقب وخیم بودن : چون صورت حال بشن...
زحیر کشیدن . [ زَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن . اندوهناک بودن . نگرانی داشتن . رنج بردن . فکر کردن . اندوه به دل راه دادن : بهر صورتها...
زحیر درکشیدن . [ زَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) لب از ناله فرو بستن . ناله و زاری نکردن . خاموش شدن . ترک فریاد و فغان کردن : چند سیلی بر ر...
خورخه لوئیس بورخس (شاعر , مقاله نویس و داستان نویس آرژانتینی) مفهوم زهیر را متعلق به سنت اسلامی می داند و حدس می زند در آغاز سده ی هجدهم مطرح شده باشد...
در بوئنوس آیرس , زهیر , یک سکه ی معمولی بیست سنتاوی است , که با چاقو یا کاغذبر , رقم 2 را رویش کنده اند ؛ 1929 , تاریخی است که در طرف دیگر آن حک شده ا...
زهیر. [ زَ ] (ع ص ) شکوفه دار و درخت پرشکوفه . (غیاث ) (آنندراج ).
زهیر. [ زَ ] (ع ص ) لاغری بواسطه ٔ بیماری . || غمناک و دلگیر. (ناظم الاطباء). به هر دو معنی رجوع به اشتینگاس شود.
زهیر. [ زَ ] (اِخ ) نام پهلوانی ایرانی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) (از فهرست ولف ) : سر مایه و ۞ پیشروشان زهیرکه آهو ربودی ز چنگال شیر.ف...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.