ضب
نویسه گردانی:
ḌB
ضب . [ ض َب ب ] (ع مص ) خون آوردن لب . (منتهی الارب ). سیلان خون از لثه . روان شدن خون از دهن . خون آمدن لب و سیلان او. (منتهی الارب ).روان شدن آب یا خون یا آب ِ دهان . (منتهی الارب ). || دوشیدن با پنج انگشت ، و یا ابهام را بر سرپستان و انگشتان را بر ابهام گذاشته دوشیدن . (منتهی الارب ). به پنج انگشت دوشیدن شیر را. (منتهی الارب ). با تمام کف دوشیدن . (منتخب اللغات ). جمع کردن دو سر پستان در دوشیدن . (منتهی الارب ). دوشیدن شتر. (زوزنی )(تاج المصادر). دوشیدن ناقه . (دهار). || دوسیده شدن به زمین . || بسیار شدن سوسمار در جائی . (منتهی الارب ). || رفتن شیر اندک اندک . (تاج المصادر) (زوزنی ). || فراگرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). شامل بودن به چیزی . (منتخب اللغات ). به چیزی محتوی شدن . || خاموش شدن .خاموش شدن بر کینه . (منتهی الارب ). || آکنده و پُرگوشت شدن بَغل . || آماسیدن سپل شتر. || آماسیدن سینه ٔ شتر. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
زب . [ زَ ] (ص ) راست و مستقیم . (ناظم الاطباء). راست و درست . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 28) : چشم گردان سوی راست و سوی چپ زانکه نبود بخت نامه ر...
زب . [ زَب ب ] (ع مص ) پر کردن مشک را. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بسیاری موی گردن بعیر. (آنندراج ) ۞ . |...
زب . [ زُب ب ] (ع اِ) نره ٔ مرد یا عام است . ج ، اَزَب ّ و ازباب و زَبْبَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زب در لغت اهل یمن : ذکر...
زب رباح . [ زُب ْ ب ِ رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام گیاهی است . نامهای دیگر آن طراثیت ، زب الارض ، ذکرالارض و رِب ﱡ اَلاْرض و زب الریاح ...
ذب الریاد. [ ذَب ْ بُرْ ری ] (ع اِ مرکب ) کل . ذَب ّ. گاو دشتی ۞ . || مردی که با زنان بسیار مراوده و آمد و شد کند.