کاتب . [ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از کتابت . نویسنده
۞ . (برهان ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). دبیر. (مهذب الاسماء) (آنندراج ). منشی نثر. (آنندراج ). منشی . مترسل . آنکه مطالب خویش فصیح و بلیغ نویسد.
۞ ج ، کاتبین ، کاتبون ، کُتّاب ، کَتَبَه
: او کاتب ابن الکاتب و نقاب ابن النقاب و بحر ابن السحاب بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). کاتب باید که دراک بود واسرار کاتبی معلوم دارد. (قابوسنامه چ روبن لیوی ص
119). عبدالجبار خوجانی که خطیب خوجان بود قصه نیکو دانستی و ادیبی بود و کاتب جلد و زیرک و تمام رأی وبه همه کار کافی . (ایضاً ص
121). احمد رافع یعقوبی کاتب حضرت امیر خراسان بود. (ایضاً ص
121). کاشکی من هرگز کاتب نبودمی تا دوستی با چندین علم و فضل به خطّ من کشته نشدی . (ایضاً ص
121). هرگاه که معانی متابع الفاظ افتد سخن دراز شود و کاتب را مکثار خوانند و المکثار مهذار. (چهارمقاله چ لیدن ص
13). هر کاتب که این کتب دارد و مطالعه ٔ آن فرونگذارد خطر را تشحیذ کند و دماغ را صقال دهد و طبع را برافروزد و سخن را به بالا کشد و دبیر بدو معروف شود. (ایضاً ص
13).
از خط کاتب قدر بر سرحرف حکم تو
چرخ چو جزم نحویان حلقه شد از مدوری .
خاقانی .
|| دانا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || استاد خیک دوز را نیز گویند. (برهان ). مشک دوز. (مهذب الاسماء). دوزنده ٔ مشک . (ناظم الاطباء). || آنکه نسخه های کتاب نویسد
۞ . مستنسخ . || مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: کاتب (یاد آورنده ) منصب اعلی درجه در بارگاه داود و سلیمان (دوم سموئل
8:
16 و اول پادشاهان
4:
3) و پادشاهان یهودا بوده است (دوم پادشاهان
18:
18 و
26 و
37 و دوم تواریخ ایام
34:
8 و
9) علاوه بر داشتن منصب وقایعنگاری
۞ چنان مینماید که کاتب مشیر پادشاه نیز بوده است . (اشعیا
37:
3 و
22) و در اوقات جنگ و زمان تعمیرات هیکل هم مأمور امور مذکوره بوده .