نتایج جستجو

۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
کپه . [ ک َ پ َ/ پ ِ / ک َپ ْ پ َ / پ ِ / ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (اِ) کبه . قبه . (ناظم الاطباء). شاخ و شیشه و کدوی حجامان باشد که بدان ح...
کپه . [ ک َ پ َ / پ ِ ] (اَ) خوشه های گندم و جو که در وقت خرمن کوفتن ، کوفته نشده و بار دیگر بکوبند و آن را کَفَه نیز گویند. (یاددا...
کپه . [ ک َپ ْ پ َ / ک َ پ َ/ پ ِ ] (اِ) بمعنی کفه است و آن چیزی است که در دو طرف ترازو آویخته و چیزها در آن نهاده ، کشند. (آنندرا...
کپه . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (اِ) مرضی است سوداوی که آن را به پارسی کریون گویند اصل آن گر است که به عربی جرب گویند و کپه را مع...
کاسه ی چوبی
کپه کپه . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ / ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) توده توده انباشته . (فرهنگ فارسی معین ).تَل تَل . توده های متعدد و پراکنده...
کپه کش . [ ک َ پ َ / پ ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه کپه کشد. کشنده ٔ کپه همچون ناوه کش . رجوع به کپه شود.
کپه کند. [ ک ُ پ ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. سکنه 163 تن . آب از چشمه . محصول آن غلات و...
کپه داغ . [ ک ُ پ َ ] (اِخ ) نام رشته کوهی است که در شمال خراسان و مشرق دریای خزر کشیده شده است . این کوه دنباله ٔ چین خوردگیها...
کپه دوز. [ ک َپ ْ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) که کپه دوزد. دوزنده ٔ کپه های ترازو و کپه های بقالان . آنکه کپه ٔ ترازو از انبان و پشم سازد...
کپه ریش . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) دارای ریش انبوه . پرریش . لحیانی . بلمه . ریش آور.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کپه شدن . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برفراز یکدیگر گرد آمدن . کوت شدن . (یادداشت مؤلف ). توده شدن . انباشته شدن .
کپه دوزی .[ ک َپ ْ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) علم کپه دوز. (یادداشت مؤلف ). || غلام بارگی . (یادداشت مؤلف ).
به ضم ک. جمع کردن. خرمن کردن. روی هم ریختن در گویش کازرونی(ع.ش)
کپه کردن . [ ک َ پ َ /پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعبیری از خفتن با قصد نفرین .کپه ٔ مرگش را گذاشتن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کپه گذاش...
کپه کردن . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرد کردن بر فراز یکدیگر. کوت کردن . کود کردن . خرمن کردن . توده کردن . قبه کردن . ت...
کپه گذاشتن . [ ک َ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عوام تعبیری است از خوابیدن با قصد دشنام و توهین به هنگام اوقات تلخی ....
کپه گذاشتن . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، قضای حاجت کردن . (از فرهنگ فارسی معین ).
کپه باباعلی . [ ک ُ پ ِ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. سکنه 164 تن . آب از چشمه . محصول آن غ...
صدف /sadaf/ quahog/hard clam ۱. نوعی جانور نرم‌تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می‌یابد. ۲. پوشش آهکی...