نتایج جستجو

۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
آجر.[ ج ُ ] (معرب ، اِ) معرب آگور، از فارسی یا بگفته ٔ منتهی الارب یونانی . خشت پخته . آجور. آگور : خم رها کن ، که بود چاهی ژرف سر به...
آجر. [ ج ُ ] (از فرانسوی ، ص ، اِ) (از فرانسوی ِ آژور) مشبک . بسوراخ ، و آن را شبکه و سه پایه نیز گویند.- آجر زدن ؛ سه پایه دوختن و ش...
آجر. [ ج َ ] (اِخ ) صورتی از هاجر، نام مادر اسماعیل علیه السلام .
آجر. [ ج ُرر ] (اِخ ) قریه یا محله ای از بغداد که چند تن از مشاهیر بنسبت بدان آجری لقب یافته اند، و آن را درب الاَّجر هم می گفته ا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خرده آجر. [ خ ُ دَ / دِ ج ُ ] (اِ مرکب ) قطعات شکسته ٔ آجر کوچکتر از چارکه . (یادداشت بخط مؤلف ).
نیمه آجر. [ م َ/ م ِ ج ُ ] (اِ مرکب ) آجر نصفه . رجوع به نیمه شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
آجر پاره. آجر شکسته، پاره آجر (رجوع شود به آجر و پاره). (فرهنگ عامیانه) عبارتی است عامیانه که اغلب در پاسخ به واژۀ «آره» بیان می گردد (توجه ...
آجر‌هایی‌ با ساختی ویژه که برای مصرف در شومینه کاربرد داشته، کمتر از چوب هوا را آلوده می‌کند. (به انگلیسی‌:biobrick)
به نوعی چیدن آجر به صورت پر کلاغی (کلاغ پر)به صورتی که نوک آنها بیرون کار قرار گیرد اطلاق میشد.
عجر. [ ع َ ] (ع مص ) گردن تافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || درگذشتن از بیم و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ...
عجر. [ ع َ ج ِ / ع َ ج ُ ] (ع ص ، اِ) بند ساق و ذراع استوار و درشت . (منتهی الارب ). وظیف عجر؛ سخت و محکم . (اقرب الموارد).
عجر. [ ع ُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ عُجرة. (منتهی الارب ). رجوع به عجرة شود.
عجر. [ ع َ ج َ ] (ع مص )درشت گردیدن و پرگوشت گشتن . || بزرگ شکم شدن . (منتهی الارب ). || درشت و فربه گردیدن اسب . (منتهی الارب ...
اجر. [ اَ ] (ع اِ) پاداش عمل . (منتهی الارب ). پاداش نیک . مزد. اجرت . مزد کار : بدرستی که او ضایع نمیگرداند اجر نیکوکاران را. (تاریخ...
اجر. [ اَ ج ُ ] (معرب ، اِ) (معرب آگور) لغتی است در آجر. خشت پخته . (منتهی الارب ). رجوع به آجر شود.
اجر. [ اُ ج ُ ] (معرب ، اِ) (معرب آگور) لغتی است در آجُر. خشت پخته . (منتهی الارب ). رجوع به آجر شود.
اجر. [ اُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ اُجرَت . (تاج العروس ).
اجر. [ اَ رِن ْ ] (ع اِ) اَجْری . ج ِ جَرو. سگ بچگان .
اجر. [ اَ ج َ ] (اِخ ) قریه ای است در راه قیروان به بونة، پس از جلولاء (بقول ابی عبید) وآن دارای دیوار و پل است و سنگلاخ است و ...
اجر. [ اَج ْ ج َ ] (اِخ )قلعه ای است در جوار قرطبه ٔ اندلس . (قاموس الاعلام ).
اجر و قرب . [ اَ رُق ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) (شاید محرف ارج و قرب ).- بی اَجر و قُرب ؛ بی ارز. بی حُرمت .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.