سوخ . (اِ) پیاز است و به عربی بصل خوانند. (برهان ) (جهانگیری ) (اوبهی ) (فرهنگ رشیدی ) : می نیابم نان خشک و سوخ شب تو همه حلوا کنی ...
ثوخ . [ ث َ ] (ع مص ) ثوخ اِصبع؛ فرو رفتن انگشت در چیزی نرم و آماسیده .
سووخ . [ س ُ ] (ع مص ) فرورفتن در زمین . (منتهی الارب ).
صوخ . [ ص َ] (ع مص ) فرورفتن پای کسی بر زمین . (منتهی الارب ).