اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صرفة

نویسه گردانی: ṢRF
صرفة. [ ص َ ف َ ] (ع اِ) نیک بختی زمانه . (منتهی الارب ). ناب الدهر، الذی نفتر عن البرد او عن الحرّ. (اقرب الموارد). || مهره ای است که بدان زنان مردان را بند کنند. (منتهی الارب ). || فائده . سود. بهره :
خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه
نور بی صرفه دهد وعوع عوا شنوند.

خاقانی .


عذرا رخ سنبله در آن طرف
بی صرفه نکرد دانه ای صرف .

نظامی .


گر این صرفه نگه داری همه عمر
نه دینارت زیان باشد نه درهم .

سعدی .


ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما.

حافظ.


ندارد صرفه ای کشتی گرفتن با زبردستان
بود در خاک دائم هر که با گردون درآویزد.

صائب .


و در تداول با کردن و بردن و داشتن ونمودن ترکیب شود.
- باصرفه ؛ باسود. بافائده .
- بدون صرفه ، بی صرفه ؛ بی فائده . بی سود.
- به صرفه ٔ شما است ؛ به سودشما است . برای شما سود دارد.
|| بخل و تنگی در خرج . (غیاث اللغات ). || حیله و مکر. (غیاث اللغات ). || کمان خجک دار سیاه که تیر آن بهدف نرسد. (منتهی الارب ). القوس فیها شامة سوداء لاتصیب سهامها اذا رمیت . (اقرب الموارد). || ششترة. مرقیرة ۞ . || (اِمص ، اِ) افزونی . || فضل . || عدل . || فرصت .(غیاث اللغات ). || (مص ) پگاه دوشیدن ناقه را پس از آن گذاشتن آن را تا پگاه دیگر مانند آن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
صرفة. [ ص َ رَ ف َ ] (اِخ ) قریه ای است از نواحی مآب نزدیک به لقاء. گویند قبر یوشعبن نون بدان جا است . (معجم البلدان ).
صرفه . [ ص َ ف َ / ف ِ] (اِخ ) منزلی است از منازل قمر و آن یک ستاره است روشن پس زبرة و تسمیه ٔ آن بدین نام از آن جهت بود که با طلوع آن ...
صرفه . [ ص َ ف ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گروه بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . 18هزارگزی شمال ساردوئیه به 12 هزارگزی باختر راه مالرو...
صرفه . [ ] (اِخ ) (خانه ٔ فال گری ) و آن شهری فینیقی می باشد که در ساحل دریا در نزدیکی صرفند حالیه که هفت میل از صیدا و چهارده میل از صور...
سرفة. [ س ُ ف َ ] (ع اِ) جانوری است که درخت را سوراخ کند. (غیاث ) (آنندراج ). جنبنده ٔ خردی که درخت سوراخ کند و در آن جای گیرد. (بحر الجوا...
صرفه /sarfe/ معنی ۱. (نجوم) ستاره‌ای روشن از قدر اول بر ذنب اسد که منزل دوازدهم ماه است: ◻︎ بی‌صرفه در تنور کن آن زر صرف را / کاو شعله‌ها به «صرفه» و ...
سرفه . [ س ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) ۞ سرف . خروج هوای زفیری از ریه بطور مقطع و کوتاه بر اثر تحریک مجاری تنفسی خصوصاً قصبةالریه و ابتدای حلق . اک...
سرفح . [ س َ ف َ ] (اِخ ) نام شیطان . (منتهی الارب ). نام شیطانی است . (از اقرب الموارد).
صرفه جو. [ ص َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) مقتصد. آنکه در خرج کردن اندازه نگاه دارد. پس اندازنده .
بی صرفه . [ ص َف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + صرفه ) بی فایده . (ناظم الاطباء). بی سود. بی نفع. (آنندراج ): این جنس بی صرفه است ؛ بی سود است . و...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.