اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مونس

نویسه گردانی: MWNS
مونس . [ ن ِ ] (از ع ، ص ) انس دهنده . || انس گرفته . خوگاره . خوگر. (ناظم الاطباء). همراز. (مهذب الاسماء). انیس . مأنوس . همنفس . رفیق . اَنِس . (یادداشت مؤلف ). همدم . (غیاث ) (آنندراج ). آرام دهنده . (آنندراج ) (غیاث ) (دهار). شادکننده . (دهار) :
می بر کف من نه که طرب را سبب این است
آرام من و مونس من روز و شب این است .

منوچهری .


خواندن قرآن و زهد و علم و عمل
مونس جانند هر چهار مرا.

ناصرخسرو.


با دل رنجور در این تنگ جای
مونس من حب رسول است و آل .

ناصرخسرو.


مونس جان و دل من چیست تسبیح و قران
خاک پای خاطر من چیست اشعار و خطب .

ناصرخسرو.


هرچیز که در هر دو جهان بسته ٔ آنی
آن است تو را در دو جهان مونس و معبود.

ناصرخسرو.


مونس من همه ستاره بود
قاصد من همه صبا باشد.

مسعودسعد.


مونسم شمع و هر دو تن گریان
من ز هجر بت آن ز مهر لگن .

مسعودسعد.


آباد بر آن شاه که دارد چو تو مونس
آباد بر آن شهر که دارد چو تو داور.

امیرمعزی .


ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم .

نظامی .


عدل تو قندیل شب افروز تست
مونس فردای تو امروز تست .

نظامی .


ای غمت روز و شب به تنهایی
مونس عاشقان سودایی .

عطار.


وقت است خوش آن را که بود ذکر تو مونس
ور خود بود اندر شکم حوت چو یونس .

سعدی (گلستان ).


ای مرهم جان و مونس جانم
چندین به مفارقت مرنجانم .

سعدی .


از من جدا مشو که توام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای .

حافظ.


- انیس و مونس شدن ؛ همدم و همراز شدن . همنفس و همنشین گشتن :
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ٔ ما را انیس و مونس شد.

حافظ.


- مونس آمدن ؛ مونس شدن . همدم و همنفس گشتن :
چو تنها بوی گریه ات مونس آید
به ویران درون جغد مسعود باشد.

ناصرخسرو.


و رجوع به ترکیب مونس شدن شود.
- مونس شدن ؛ همدم گشتن . همنفس شدن . خوگر و انیس گشتن :
گربه دست عالم آید زین عمل بیرون رود
کز فواید در وظایف مونس دانا شود.

ناصرخسرو.


تنها همه شب من و چراغی
مونس شده تا به گاه روزم .

خاقانی .


مونس خسرو شده دستور و بس
خسرو و دستور و دگر هیچکس .

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مونس . [ ن ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 34هزارگزی جنوب اهواز با 400 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن...
مونس . [ ن ِ ] (اِخ ) مونس الاستاد، مونس خادم ، مونس المظفر، امیرالامرای دربار عباسیان معاصر مقتدر باﷲ و القاهر باﷲ بود و القاهر باﷲ به کمک او ...
مؤنس . [ م ُ ءَن ْ ن ِ ] (ع ص )انس دهنده . || بیننده . (از منتهی الارب ).
مؤنس . [ م ُءْ ن ِ ] (ع ص ) انس دهنده . || (اِ) نام روز پنجشنبه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نامی است پنجشنبه را. (مهذب الاس...
بی مونس . [ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + مونس عربی ) بی دوست و همدم . که هم صحبت ندارد:افتاده چو زلف خویش در تاب بی مونس و بی قرار و بی خواب ....
چشمه مونس . [ چ َ م ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد که در 38 هزارگزی شمال باختری فریمان واقع است . دامنه...
مونس اصفهانی . [ ن ِ س ِ اِ ف َ ] (اِخ ) از شعرای قرن دوازدهم و اسمش میرزا محمد، مردی سودایی پریشان دماغ بوده ، از سفر هندوستان به اصفهان ب...
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این می باشد: ناریک nârik (پهلوی) ****علی محمد عالیقدر 09163657861
مؤنث . [ م ُءْ ن ِ ] (ع ص ) ماده زاینده . (منتهی الارب ). امراءة مؤنث ؛ زن ماده زاینده . (ناظم الاطباء).
مؤنث . [ م ُ ءَن ْ ن َ ] (ع ص ) نقیض مذکر. (اقرب الموارد). خلاف مذکر. (ناظم الاطباء). ماده . (دهار). جنس ماده ٔ انسان و حیوان و غیره . مقابل ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.