اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خلط

نویسه گردانی: ḴLṬ
خلط. [ خ ِ ] (ع اِ) هر چهار مزاج از مردم . هریک از چهار گش . (ناظم الاطباء). یکی از چهار مایع که در تن حیوان است : بلغم ، خون ، صفراء، سوداء. ج ، اخلاط. (یادداشت بخط مؤلف ): رطوبتی است اندر تن مردم روان و جایگاه طبیعی مر آن را رگهاست و اندامها که میان تهی باشد چون معده و جگر و سپرز و زهره و این خلط ازغذا خیزد و بعضی خلطها نیکند و بعضی بد. آنچه نیک باشد، آنست که اندر تن مردم اندرفزاید و به بدل آن تریها که خرج میشود، بایستد و آنکه بد باشد، آنست که به این کار نشاید و آن ، آن خلط باشد که تن از او پاک باید کرد بداروها. و خلطها چهارگونه است : خون است و بلغم و صفراء و سوداء. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) : میخواره را گاه گاه قی افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط بد در معده گرد آید. (نوروزنامه ). تبها و بیماری که از خلطهای لزج و فاسد تولد کند. (نوروزنامه ).
صورتت چون خلط و خونی بیش نیست
مرد صورت مرد دوراندیش نیست .

عطار.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
خلط. [ خ َ ] (ع مص ) آمیختن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خلط. [ خ َ ] (ع اِمص ) آمیزش . (یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء).- خلط شدن ؛ آمیختن . (ناظم الاطباء).- خلط کردن ؛ مخلوط کردن . درهم کردن . س...
خلط. [ خ َ ] (ع ص ) متملق و آمیزنده بمردم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خَلِط و خُلُط در این لغت نامه شود. || ...
خلط. [ خ َ ل ِ] (ع ص ) متملق و آمیزنده بمردم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خَلط. || کسی که زنان و متاع خود را میان م...
خلط. [ خ ُ ل ُ ] (ع ص ) متملق آمیزنده بمردم .(منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خَلط. خَلِط. || کسی که زنان و متاع خود را در...
خلط. [ خ ِ ل ِ ] (ع اِ) تیر و کمان که چوب آنها در اصل کژ بوده باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). خَلط.
خلط. [ خ َ ] (ع ص ) گول . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || آمیزنده با دیگری . (منتهی الارب ) (از تاج ...
(= اختلاط، غاتی کردن) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: آسْل (سنسکریت: آسلِشَ) نیباد (سنسکریت: نیبانْدهَ)
(= مایع غلیظ سر و سینه) این واژه عربی نیست و در سنسکریت kheta به معنی مایع کف آلود سر و سینه بوده است. خلط در عربی با گویش xalt و به معنی آمیختن و آمی...
خلط کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخلوط کردن . درهم کردن . آمیختن . || شوریدن . آشفتن . (ناظم الاطباء). تسویط. (منتهی الارب ).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.