اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صبور

نویسه گردانی: ṢBWR
صبور. [ ص َ ] (ع ص ) صابر و شکیبا و کسی که جلدی نکند درانتقام . (غیاث اللغات ). شکیبا و حلیمی که عاصیان رابه عذاب مؤاخذه نکند بلکه ببخشد یا در گرفت آنها شتابی نکند. (منتهی الارب ). شکیبا. (دهار). بی شتاب . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ) (ربنجنی ). شکیبنده . بردبار. پرشکیب . آنکه نافرمانان را به کیفر چاره نکند. (بحر الجواهر). برغیس . (منتهی الارب ) :
از ین زمانه ٔ جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف .

کسائی .


بدانست رامشگرش را ز دور
ازآن درد بر جای شد ناصبور.

فردوسی .


ایشان مردمانی صبورترند و بجان درمانده و جان را میکوشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 592).
در همه کاری صبور وز همه عیبی نفور
کالبد تو ز نور و کالبد ما ز لاد.

منوچهری .


گر بترسی ز ناصواب جواب
وقت گفتن صبور باش صبور.

ناصرخسرو.


بسته دو پای و دوخته دو دیده
تا کی بوم صبورکه نه بازم .

مسعودسعد.


پرده دری پیشه ٔ دوران بود
بارکشی کار صبوران بود.

نظامی .


صبوری از طریق عشق دور است
نباشد عاشق آنکس کو صبور است .

نظامی .


و در حلقه ٔ درویشان زاجرند و صبورند. (گلستان ).
گفتی که صبور باش هیهات
دل موضع صبر بود، بردی .

سعدی .


چون نگفتی ای صبور و ای حلیم
کی بگفتی ای شجاع و ای کریم .

مولوی .


نیست انگارد پر خود را صبور
تا پرش درنفکند درشر و شور.

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
صبور. [ ص َ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای . || نام اسب نافعبن جبلة. (منتهی الارب ).
صبور. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان . 7هزارگزی جنوب قلعه ٔرئیسی مرکز دهستان . 125هزارگزی خاور راه ات...
صبور. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد. 7هزارگزی جنوب ماسور. 7هزارگزی جنوبی اتومبیل رو خرم آباد به اندیمشک ، ...
صبور. [ ص َ] (اِخ ) شاعری است . و صاحب مجمعالفصحا گوید نام نامی وی میرزا احمد و برادرزاده ٔ جناب ملک الشعرا فتحعلی خان کاشانی علیه الرحمة است ...
صبور. [ ص َ ] (اِخ ) نام وی حسین افندی از متأخران شعرا و خطاطان و از مردم تبریز است . وی به استانبول رفت و به استنساخ دواوین شعرا پرداخ...
صبور: کسی که برای‌ بیرون رفتن از گرفتاری‌ به‌ راه های‌ نادرست نمی رود و یا از کسی یاری نمی خواهد و چشم به راه گشایشی‌ می ماند؛ گفتار و یا رفتار ناپسند...
ام صبور. [ اُم ْ م ِ ص َب ْ بو ] (ع اِ مرکب ) زمین سنگناک سوخته . || بلا. || جنگ سخت . || کار سخت . گویند: وقع فلان فی ام صبور؛ یعنی در ک...
سنگ صبور. [ س َ گ ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگ افسانه ای که غم های خویش بر آن شمردندی و سنگ چون بلاگردانی بترکیدی . (یادداشت بخط ...
صبور پارسی . [ ص َ رِ ] (اِخ ) شاعری است . منوچهری از او بدین بیت یاد کند:در خراسان بوشعیب و بوذر آن ترک کشی وآن صبور پارسی و آن رودکی چنگ ...
صبورکاشانی . [ ص َ رِ ] (اِخ ) رجوع به صبور شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.