اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پروان

نویسه گردانی: PRWʼN
پروان . [ پ َرْ ] (اِخ ) نام شهری نزدیک غزنه . (لغت نامه ٔ اسدی ). و معرب آن فروان است . بین غزنه و بامیان و قریب به سرچشمه ٔ رودخانه لوکر در یک فرسخی این محل بین سلطان جلال الدین منکبرنی وقوتوقو از سرداران چنگیز جنگی روی داد که به فتح سلطان تمام شد ۞ :
بدو گفت کای نامبردار هند
ز پروان بفرمان تو تا بسند.

فردوسی .


گفت سالار قوی باید بپروان اندرون
زانکه در کشور بود لشکر تن و سالار سر.

میزبانی بخاری .


چون بپروان رسید [ بوطالب (ظ. ابوطاهر، تبانی ] فرمان یافت .(تاریخ بیهقی ص 194). پادشاه محتشم و بی منازع و فارغ دل میرفت تا بپروان و از پروان برفتند... تا منزل بلق . (تاریخ بیهقی ص 246). و چون شنود که موکب سلطان [مسعود ] از پروان به غزنین روی دارد. (تاریخ بیهقی ص 251). و از کابل برفت امیر و به پروان آمد. (تاریخ بیهقی ص 286). و قاضی تبانی نیز بپروان فرمان یافت و بوالقاسم با خدم و مهد بغزنی آمد. (تاریخ بیهقی ص 537). و امیر بتعجیل برفت و بپروان یکروز مقام کرد و ازبژغوزک بگذشت . (تاریخ بیهقی ص 570). و گفت [ سلطان مسعود ] آنچه من دانم شما ندانید بباید ساخت و بزودی سوی پروان و هیسبان رفتن . (تاریخ بیهقی ص 657).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
پروان . [ پ َرْ ] (اِ) چرخ ابریشم تابی بود که ابریشم را بدان ازپیله برآورند و آن چرخ را بپای گردانند. (برهان ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.