اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

الوس

نویسه گردانی: ʼLWS
الوس . [ اَ ] (ع اِ) چیزی از طعام : ماذقت الوساً؛ نخوردم چیزی را. (از منتهی الارب ). ماذقت عنده الوساً؛ چیزی از طعام نزد او نخوردم و همچنین است مألوس . (از ذیل اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
الوس . [ اُ ] (ص ) بمعنی سفید، و در پهلوی الوس یا اروس برابر است با واژه ٔ اوستایی ائوروش ۞ که بهمین معنی است . در سانسکریت اروس ۞ بمع...
الوس . [ اُ ] (ترکی - مغولی ، اِ) باواو غیرملفوظ در ترکی قوم را گویند. (غیاث اللغات ).مخفف اولوس است . (از آنندراج ). قبیله و جماعت : از راه و...
الوس . [ اُ ] (اِخ ) نام اسب فرشته ٔ آفتاب . رجوع به اُلوس (بمعنی سفید) شود.
الوس . [ اَ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در ساحل فرات که جمعی از دانشمندان و شاعران از اینجا برخاسته و به الوسی شهرت یافته اند. این قصبه در ...
الوس بیگ . [ اُ ب َ ] (اِخ ) از امرای جغتای در عهد شاهرخ بن امیرتیمور. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 594 شود.
الوس اخنی . [ اَ اَ ] (اِ) ۞ نوعی از زبدالبحر. سورج . شوره .
الوس بوقا. [اُ ] (اِخ ) از امرای لشکر دواخان پادشاه الوس جغتای که از وی گریخت و نزد تیمور قاآن آمد و بجنگ با دواخان برخاست . رجوع به حبیب ...
الوس ژلیوس .[ اُ ژِ ] (اِخ ) ۞ از منتقدان قدیم روم است که در حدود قرن دوم میلادی میزیسته و او را کتابهایی بوده است در بیست مجلد بنام ...
آلوس . (اِ) در کلمه ٔ مرکبه ٔ چشمالوس ،آغیل در چشماغیل است . و چشمالوس ، دیدن بگوشه ٔ چشم باشد، بخشم یا بناز.
الوث . [ اَل ْ وَ ] (ع ص ) مرد سست فروهشته . مؤنث : لَوثاء. || مرد توانا و زورمند، از اضداد است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آهسته ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.