اجازه ویرایش برای همه اعضا

افریقیه

نویسه گردانی: ʼFRYQYH
افْریقیّه‌، نامى‌ که‌ جغرافى‌نویسان‌ عرب‌ بر قسمتى‌ از افریقای‌ شمالى‌ (نک: سامى‌، 2/1001) و مشخصاً به‌ قسمت‌ خاوری‌ ممالک‌ بربر ( دایرة المعارف‌...، 1/177)، یا مغرب‌ III/1047) , 2 اطلاق‌ کرده‌اند. افریقیه‌ از زمانهای‌ دور جزئى‌ از مغرب‌ به‌ شمار آمده‌ است‌ (اصطخری‌، 33، ترجمه‌، 39؛ جیهانى‌، 61؛ حدودالعالم‌، 178). ضبط این‌ کلمه‌ با همین‌ مفهوم‌ گاه‌ در متون‌ کهن‌ به‌ صورت‌ افریقیا آمده‌ است‌ (نک: ابن‌ حوقل‌، 93). افریقیه‌ درگذشته‌ شامل‌ تونس‌ و مشرق‌ قُسَنطینه‌ یا الجزایر خاوری‌ به‌ شمار مى‌آمد ( لاروس‌ بزرگ‌ ).
نام‌گذاری‌: ریشة کلمة افریقیه‌ به‌ روشنى‌ یا حتى‌ به‌ تقریب‌ دانسته‌ نیست‌. برخى‌ از محققان‌ با استناد به‌ اینکه‌ رومیان‌ پس‌ از پیروزی‌ برکارتاژ به‌ سرزمینهای‌ تحت‌ حاکمیتشان‌ در «مغرب‌» نام‌ آفریکا1 گذاشتند، نتیجه‌ گرفته‌اند که‌ این‌ کلمه‌ لاتینى‌ است‌ و افریقیه‌ هم‌ از آن‌ مشتق‌ شده‌ است‌ (نک: III/453-454 , 1 .(EIمحققان‌ دیگر، در حالى‌ که‌ اصل‌ کلمه‌ را همان‌ آفریکا و از ریشة آفر2 دانسته‌اند، اما از دادن‌ نسبت‌ لاتینى‌ به‌ آن‌ خودداری‌ ورزیده‌اند (نک: 2 ، EIهمانجا). کلمة آفریکا در متون‌ لاتینى‌ پیش‌ از سقوط کارتاژ دیده‌ مى‌شود و نمایان‌ترین‌ مورد آن‌ لقب‌ «آفریکایى‌» است‌ که‌ به‌ اسکیپیو3 سردار رومى‌ (235-183ق‌ م‌) پس‌ از پیروزی‌ برهانیبال‌ در 202 ق‌م‌ اطلاق‌ شد (هاردی‌، .(21
پس‌ از سقوط کارتاژ در 146ق‌ م‌ هم‌، وقتى‌ قلمرو آن‌ ضمیمة روم‌ شد، رومیها آن‌ سرزمین‌ را «ایالت‌ آفریکا»، یا ساده‌تر «آفریکا» نامیدند که‌ احتمالاً به‌ معنى‌ سرزمین‌ آفریها، یعنى‌ بومیان‌ اصلى‌ و غیرفینیقى‌ آنجا بوده‌ است‌ ( 2 ، EIهمانجا).
در اساطیر گوناگون‌ نیز مطالبى‌ دربارة افریقیه‌ آمده‌ است‌ (نک: همانجا؛ مسعودی‌، اخبار...، 180-181، 218؛ یاقوت‌، 1/324 به‌بعد؛ ابن‌ ظهیره‌، 7؛ ابن‌ عبدالمنعم‌، 47).
در بیشتر نوشته‌های‌ مورخان‌ اسلامى‌، نام‌ افریقیه‌ را با نام‌ اِفریقیس‌ ابن‌ابرهه‌ (ابوعبید، معجم‌...، 1/176؛دینوری‌، 38، 39) یا افریقس‌(ابن‌ حبیب‌، 365) یا افریقیس‌ بن‌ قیس‌ بن‌ صیفى‌ (ابوعبید، همانجا؛ بلاذری‌، 321؛ طبری‌، 1/442) مرتبط دانسته‌اند که‌ در سرزمین‌ مغرب‌ پیش‌ رفت‌ و شهری‌ ساخت‌ که‌ به‌ نام‌ او افریقیه‌ خوانده‌ شد و گویا از آن‌ پس‌ لقب‌ پادشاهان‌ مغرب‌ افریقس‌ شده‌ است‌ ( مجمل‌ التواریخ‌، 424). به‌ گفتة ابن‌ عبدالمنعم‌ حمیری‌ نام‌ این‌ پادشاه‌ در اصل‌ افریقش‌ با «شین‌» بود که‌ عربها به‌ «سین‌» تبدیلش‌ کرده‌اند (همانجا).
تنها وجه‌ مشترکى‌ که‌ برای‌ اینهمه‌ نسبتهای‌ پراکنده‌ مى‌توان‌ تصور کرد، قدمت‌ این‌ نام‌گذاری‌ است‌ که‌ حتى‌ پیش‌ از استیلای‌ رومیها بر آن‌ منطقه‌ وجود داشته‌ است‌.
ساکنان‌:
1. دیدگاه‌ پیشینیان‌: به‌ گفتة پروکوپیوس‌ (سدة 6م‌) بومیان‌ اصلى‌ مغرب‌ (لیبیا) فرزندان‌ زمین‌ نام‌ داشتند. بعد، مورها از فلسطین‌ آمدند؛ سپس‌، فینیقیها به‌ علت‌ فقدان‌ جای‌ کافى‌ در مصر به‌ آنجا درآمدند و مورها را وادار کردند که‌ دور از کارتاژ مستقر شوند؛ بعدها رومیها بر همة این‌ مردم‌ استیلا یافتند و مورها را در انتهای‌ سرزمین‌ غیرمسکون‌ لیبیا نشاندند و کارتاژیها و دیگر مردم‌ منطقه‌ را خراجگزار خود کردند؛ پس‌ از آن‌، واندالها به‌ این‌ سرزمین‌ آمدند 291) و مدتى‌ بعد، در سدة 6م‌ امپراتوری‌ روم‌ شرقى‌ بر واندالها چیره‌ شد و منطقه‌ را به‌ زیر نگین‌ قدرت‌ خود درآورد (همو، .(II/49 در زمان‌ استیلای‌ متزلزل‌ روم‌ شرقى‌ بود که‌ مسلمانان‌ وارد افریقیه‌ و مغرب‌ شدند.
در زمان‌ فتوح‌ مسلمانان‌ در افریقیه‌ گواهى‌ نامه‌ای‌ دایر بر هم‌ نسب‌ بودن‌ زناتة جبل‌ اَوْراس‌ با لشکریان‌ قیسى‌ حَسان‌ بن‌ نعمان‌ میان‌ اشراف‌ زناته‌ و بزرگان‌ قیس‌ تنظیم‌ شد و هر دو طرف‌ انتساب‌ خود را به‌ بُر ابن‌ قیس‌ عیلان‌ و برادری‌ خود را در نسب‌ گواهى‌ دادند (ابن‌ ابى‌ زرع‌، 17- 18).
ابن‌ خلدون‌ بربرها را کاملاً جدا از عرب‌، و بستگى‌ با نسب‌ عرب‌ را تنها در مورد صِنهاجه‌ و کُتامه‌ درست‌ مى‌داند (6/97). به‌ نظر او مغرب‌ در زمانهای‌ گذشته‌ هیچ‌گاه‌ سرزمین‌ عرب‌ نبوده‌ است‌. کتامه‌ و صنهاجه‌ هم‌ که‌ از زمان‌ حملة افریقیس‌ در افریقیه‌ مانده‌ بودند، با گذشت‌ زمان‌ خوی‌ بربری‌ گرفتند و جزو آنان‌ شدند. عربهای‌ دورة فتح‌ اسلامى‌ هم‌ با طایفه‌ها و قبیله‌هایشان‌ نیامدند و به‌ چادرنشینى‌ در سرزمین‌ جدید نپرداختند، بلکه‌ به‌ علت‌ قدرت‌ و دولتى‌ که‌ برایشان‌ حاصل‌ شده‌ بود، در شهرها مستقر شدند و بیرون‌ شهرها از آنان‌ تهى‌ ماند (6/12). او معتقد است‌ که‌ با دور شدن‌ از دورة فتح‌ و انتشار اسلام‌، همان‌گونه‌ که‌ امور سیاست‌ و اقتصاد در مشرق‌ به‌ دست‌ غیرعرب‌ افتاد، در مغرب‌ هم‌ «اعاجم‌ مغرب‌ و بربر» بر کارها چیره‌ شدند و بازماندگان‌ عرب‌ به‌ بیابانها و زندگى‌ بدوی‌ روی‌ آوردند (6/4). چنین‌ بود تا در پى‌ دگرگونیهای‌ سیاسى‌ در مغرب‌، از میانة سدة 5ق‌/11م‌ گروههایى‌ از عرب‌ مضر بنى‌ هلال‌ و سُلَیم‌ از مصر علیا به‌ مغرب‌ پا گذاشتند (همو، 6/4- 5، 12-13). اعراب‌ سلیم‌ در قسمت‌ خاوری‌ مغرب‌ و بنى‌ هلال‌ در قسمت‌ باختری‌ آن‌ پراکنده‌ شدند (همو، 6/14) و در این‌ جا به‌ جاییها ویرانیها و زیانهای‌ بسیاری‌ به‌ بار آوردند (همو، 6/16، 19). از این‌ پس‌ روند کار دگرگونه‌ شد و برعکس‌ ادوار گذشته‌ - که‌ در آن‌ فرهنگ‌ و زبان‌ بومى‌ بربر فرهنگ‌ و زبان‌ عربهای‌ مهاجر را تسخیر کرده‌ بود - این‌ بار بربرها چون‌ عرب‌ به‌ چادرنشینى‌ خو کردند و با فراموش‌ کردن‌ زبان‌ خود به‌ عربى‌گویى‌ روی‌ آوردند (همو، 6/103) و بدین‌سان‌، تدریجاً افریقیه‌ و مغرب‌ در اکثریت‌ قاطع‌ آن‌ عرب‌ زبان‌ شد، بى‌آنکه‌ اکثر مردم‌ آن‌ از ریشة عربى‌ بوده‌ باشند؛ یکپارچگى‌ زبانى‌ تفاوت‌ قومى‌ را پوشاند (نک: برونشویگ‌، 1/356-357).
2. دیدگاه‌ تاریخى‌ امروز: از روزگاران‌ دور به‌ احتمال‌ دو گروه‌ سیاه‌ و سفید در افریقا بوده‌اند و مرز جدایى‌ آن‌ در مرزهای‌ کنونى‌ نبوده‌ است‌. اما در هر صورت‌، قسمت‌ شمالى‌ افریقا، یعنى‌ مغرب‌ و افریقیه‌ به‌ وسیلة سفیدها مسکون‌ شده‌ بود. موقعیت‌ سرزمین‌ این‌ قسمت‌ - یعنى‌ همان‌ لیبیا و به‌ تعبیری‌ افریقای‌ کوچک‌ (کرنون‌، - آن‌ را پیوسته‌ در معرض‌ مهاجرتهایى‌ از منطقة مصر و نیل‌ قرار داده‌ است‌. نخستین‌ ورود مردمان‌ این‌ قسمت‌ - یعنى‌ بربرستان‌ - به‌ تاریخ‌ از زمانى‌ آغاز شده‌ است‌ که‌ حکومتهای‌ مصری‌ دست‌ به‌ کشورگشایى‌ باز کرده‌اند.
در هزارة 2 ق‌م‌ مردم‌ آنجا از نژادهای‌ مختلف‌ بودند، اما تا حد بسیاری‌ با هم‌ آمیخته‌ و با زبان‌ تقریباً واحد با دو شیوة معیشت‌ متمایز کشاورزی‌ بوم‌نشین‌ و شبانى‌ کوچنده‌ زندگى‌ مى‌کردند و برخى‌ آثار تمدن‌ مصری‌ در میان‌ آنان‌ دیده‌ مى‌شد. کشت‌ غلات‌ و پرورش‌ چهارپایان‌ و پرداختن‌ به‌برخى‌صنایع‌ با هنرمندی‌ نسبى‌،پرستش‌ نمادهای‌کشاورزی‌ و اعتقاد به‌ جن‌ و پری‌ در میان‌ آنان‌ رایج‌ بود. بزرگ‌ترین‌ مانع‌ رشد و پیشرفت‌ آن‌ جامعه‌ تقسیم‌ آن‌ به‌ قبایل‌ و درگیریهای‌ همیشگى‌ میان‌ آنها بوده‌ است‌ (هاردی‌، 15-16 .(1,
ورود واقعى‌ بربرها به‌ تاریخ‌ از حدود سدة 12ق‌ م‌ با استقرار فینیقیها و تأسیس‌ بنگاههای‌ بازرگانى‌ آنان‌ در نقاطى‌ از کنارة مدیترانه‌ای‌ افریقیه‌ و مغرب‌ صورت‌ گرفت‌ (همو، .(16 جمعیت‌ بربر یا لیبیایى‌ (به‌ تعبیر یونانیها) که‌ از 4 هزاره‌ پیش‌ از سر رسیدن‌ فینیقیها تکوین‌ یافته‌ بود، به‌ هنگام‌ ورود این‌ میهمانان‌ ناخواندة بازرگان‌، از لحاظ تمدن‌ در سطح‌ نوسنگى‌ یا مس‌، و هنوز نسبت‌ به‌ از راه‌ رسیدگان‌ شرقى‌ بسیار ساده‌ و خشن‌ بودند. ارتباط و آمیزش‌ دو عنصر چندان‌ ساده‌ نبود و 4 سده‌ از بنای‌ کارتاژ (در اواخر سدة 9 ق‌م‌) گذشت‌ تا یک‌ آمیزه‌ای‌ بربری‌ (لیبیایى‌) - کارتاژی‌ پدید آمد و بر شیوة زندگى‌ و اعتقادی‌ بومیان‌ بربر تأثیر گذاشت‌ (کرنون‌، .(60 بربرها از لحاظ مادی‌ در زمینة پرورش‌ درختان‌ میوه‌، و از لحاظ معنوی‌ در نزدیک‌ شدن‌ به‌ مفهوم‌ خدای‌ یگانه‌ از فینیقیها (کارتاژیها) درس‌ و تجربه‌ آموختند. هم‌ خانواده‌ بودن‌ زبانهای‌ دو طرف‌ (از ریشة سامى‌) این‌ انتقال‌ فرهنگى‌ - گرچه‌ محدود - را تسهیل‌ کرد (هاردی‌، .(19 احتمالاً در همین‌ دورة کارتاژی‌ بود که‌ آیین‌ یهود در میان‌ بربرها پراکنده‌ شد و تا در آمدن‌ اسلام‌ به‌ افریقیه‌ در میان‌ آنان‌ ماند (ابن‌ خلدون‌، 6/94).
از سدة 3 ق‌م‌ نیروی‌ بالندة روم‌ برای‌ سیادت‌ در مدیترانه‌ و مغرب‌ با کارتاژ درآویخت‌ و در نیمة سدة 2 ق‌م‌ با سقوط کارتاژ استیلای‌ رومیان‌ بر مغرب‌ تحقق‌ یافت‌ و عنصر لاتینى‌ جای‌ مهاجرنشینان‌ کارتاژی‌ را در بربرستان‌ گرفت‌ و «ایالت‌ آفریکا»ی‌ روم‌ بر جای‌ قسمتى‌ از افریقیة بعدی‌ تشکیل‌ شد (کرنون‌، 69 -64 ؛ هاردی‌، .(20-25 در دورة استیلای‌ رومیها و به‌ وسیلة آنان‌ مسیحیت‌ در مغرب‌ منتشر شد و به‌ تدریج‌ صورتى‌ مخالف‌ با شکل‌ اعتقادی‌ کلیسای‌ رم‌ را به‌ خود گرفت‌ (همو، 27 ؛ کرنون‌، .(75-79 در سدة 5م‌ کشمکشهای‌ درونى‌ سران‌ امپراتوری‌، قبایل‌ واندال‌ را از طریق‌ اسپانیا به‌ افریقا کشید و افریقیه‌ و کارتاژ به‌ تصرف‌ آنان‌ درآمد. یک‌ قرن‌ پس‌ از آن‌، امپراتوری‌ روم‌ِ بیزانس‌ بر این‌ مناطق‌ استیلا یافت‌ (همو، 94 -91 ؛ هاردی‌، .(28-30 تقریباً قرنى‌ پس‌ از آغاز چیرگى‌ بیزانس‌، عربهای‌ مسلمان‌ بر مصر و بعدها تدریجاً بر افریقیه‌ و مغرب‌ مسلط شدند.
توصیف‌ سرزمینى‌:
1. حدود و اقلیم‌: دربارة عرض‌ افریقیه‌ تقریباً اختلافى‌ در متون‌ گذشته‌ دیده‌ نمى‌شود. حد شمالى‌ آن‌ دریای‌ روم‌ یا مدیترانه‌ بود که‌ در این‌ قسمت‌ آن‌ را دریای‌ افریقیه‌ مى‌نامیدند (نک: خواندمیر، 4/660، 673). حد جنوبى‌ افریقیه‌ ریگستان‌ (صحرا) بود که‌ منطقة بربرها را از سرزمین‌ سیاهان‌ (سودان‌) در جنوب‌ جدا مى‌ساخت‌ ( الاستبصار...، 82). این‌ قسمت‌ در واقع‌ امتداد شرقى‌ تپه‌ ماهورهای‌ درازی‌ بود که‌ مانند رگه‌ای‌ (عِرق‌) از باختر به‌ خاور در تمام‌ طول‌ جنوبى‌ سرزمین‌ مغرب‌ در کنارة شمالى‌ صحرا کشیده‌ شده‌ بود و تقریباً از اقیانوس‌ اطلس‌ تا نیل‌ امتداد داشت‌ (ابن‌ خلدون‌، 6/99-100). در شمال‌ این‌ رگه‌ دیوارة بلند شرقى‌ - غربى‌ کشیده‌ شده‌ است‌ که‌ امروزه‌ به‌ آن‌ رشتة اطلس‌ مى‌گویند. قسمت‌ خاوری‌ این‌ رشته‌ جبل‌ نَفوسه‌ و قسمت‌ میانى‌ آن‌ جبل‌ اوراس‌ یا کوه‌ کتامه‌ بود. قسمت‌ باختری‌ آن‌ را جبال‌ دُرْن‌ مى‌گفتند (ابن‌ سعید، 79). میان‌ این‌ رشته‌ و آن‌ رگه‌ زمینهای‌ هموار و بیابانى‌ و با نام‌ منطقة جَرید دارای‌ رودها و نخلستانها بود. روی‌ هم‌ رفته‌، قسمت‌ شرقى‌ افریقیه‌ در شمال‌ کوهستانى‌، و در جنوب‌ جلگه‌ای‌ بود. دربارة طول‌ افریقیه‌ و حدود خاوری‌ و باختری‌ آن‌ در متون‌ مختلف‌ تفاوتهای‌ آشکاری‌ وجود دارد. برخى‌ نویسندگان‌ گذشته‌، درازای‌ آن‌ را از شرق‌ به‌ غرب‌ از بَرْقه‌ تا طَنْجه‌ گفته‌اند (مثلاً نک: ابوعبید، المغرب‌...، 22؛ الاستبصار، 82؛ انصاری‌، 234). با این‌ تعریف‌ گسترده‌، افریقیه‌ همة مغرب‌ را شامل‌ مى‌شد، اما مؤلفان‌ دیگری‌، با همة تفاوتى‌ که‌ در گفته‌هایشان‌ وجود دارد، درازای‌ افریقیه‌ را کوچک‌تر از آن‌ گفته‌اند. بعضى‌ برقه‌ را در مشرق‌ افریقیه‌ و جدا از آن‌، و طرابلس‌ (یا اَطْرابلس‌) را نخستین‌ شهر خاوری‌ افریقیه‌ دانسته‌اند (اصطخری‌، ترجمه‌، 40؛ حدود العالم‌، 178؛ مقدسى‌، 216). یاقوت‌ حدود افریقیه‌ را از طرابلس‌ تا بجایه‌ یا مِلیانه‌، و مسافت‌ آن‌ را دو ماه‌ و نیم‌ گفته‌ است‌ (1/325). ابن‌ سعید قسنطینه‌ را اول‌ قلمرو افریقیه‌ از باختر، و پایان‌ قلمرو بجایه‌ آورده‌ است‌ (ص‌ 76). ابن‌ خلدون‌ (6/101-103) و قلقشندی‌ (5/99-100، 110) افریقیه‌ را از طرابلس‌ تا قسنطینه‌ و شرق‌ بجایه‌ دانسته‌اند. در تعریف‌ محدودة افریقیه‌، سرزمین‌ تاهَرْت‌ را از نظر اداری‌ از آن‌ جدا دانسته‌اند (اصطخری‌، ترجمه‌، 42؛ حدود العالم‌، 180؛ مقدسى‌، 216، 218). این‌ دگرگونى‌ در تشخیص‌ حدود افریقیه‌ ناشى‌ از تحولات‌ تاریخ‌ سیاسى‌ مغرب‌ و نتیجة گسترش‌ و کاهش‌ قدرت‌ فرمانروایان‌ آنجا و افریقیه‌ بوده‌ است‌.
2. شهرها: نقاط شهری‌ بیشتر در کنارة دریا و نیز در مراکز آباد جلگه‌ها و دره‌های‌ میان‌ کوهها قرار داشت‌. از حیث‌ آبادی‌، افریقیه‌ را پر شهرترین‌ سرزمینهای‌ اسلامى‌ مى‌دانستند (همو، ترجمه‌، 1/324). مقدسى‌ بیش‌ از 70 شهر افریقیه‌ را نام‌ برده‌، و 26 شهر آن‌ را وصف‌ کرده‌ است‌ (ص‌ 216- 218، ترجمه‌، 1/319- 325). شماری‌ از این‌ شهرها یا ساختة شاهان‌ و امیران‌ بود و یا به‌ پایتختى‌ آنان‌ برگزیده‌ شد، مانند قَرطاجِنه‌ (یا قرطاجه‌) یا کارتاژ کهن‌ که‌ شهری‌ بود باستانى‌ در نزدیکى‌ تونس‌ کنونى‌. گفته‌اند که‌ تونس‌ و برخى‌ شهرهای‌ دیگر را از مصالح‌ ویرانه‌های‌ آن‌ ساخته‌اند و برای‌ ساختن‌ جاهای‌ دیگر هنوز باقى‌ بود (یاقوت‌، 4/57 - 58). تونس‌ یا تُرشیش‌ قدیم‌ (ابوعبید، المغرب‌، 37) مانند پیش‌ بندر قرطاجنه‌، به‌ سبب‌ موقعیت‌ نظامى‌ و اقتصادی‌ مناسبش‌ در کنار دریا در دورة اسلامى‌ رونق‌ گرفت‌ و از آغاز دورة حفصیها (625 -982ق‌/1228-1574م‌) به‌ عنوان‌ مرکز حکومت‌ افریقیه‌ برگزیده‌ شد و شکوه‌ و رونقش‌ مربوط به‌ آن‌ دوره‌ است‌ (برونشویگ‌، 1/369). سُبَیْطَله‌، از شهرهای‌ سرزمین‌ نَفزاوه‌ در جنوب‌ افریقیه‌، شهری‌ کهن‌، زیبا و آباد در دورة فتوح‌ اسلامى‌ بود (ادریسى‌، 1/283). قیروان‌ - که‌ ابن‌ خلکان‌ آن‌ را عربى‌ شدة «کاروان‌» فارسى‌ مى‌داند (1/55) - نخستین‌ شهری‌ بود که‌ در دورة اسلامى‌ در 50ق‌/670م‌ به‌ وسیلة عُقبة بن‌ نافع‌ بنیاد گذاشته‌ شد (ابن‌ اثیر، 3/419، 465) و تا اوایل‌ سدة 4ق‌/10م‌ که‌ مهدیه‌ ساخته‌ شد، مرکز اداری‌ افریقیه‌ بود (قلقشندی‌، 5/101). ابراهیم‌ بن‌ احمد اغلبى‌ در 4 میلى‌ قیروان‌ شهر رقّاده‌ را ساخت‌ و در آنجا اقامت‌ گزید (ابوعبید، همان‌، 27) و بعدها این‌ شهر پایتخت‌ بنى‌ اغلب‌ شد. عبیدالله‌ فاطمى‌ هم‌ آنجا را مقر خود ساخت‌ و بعدها که‌ مهدیه‌ را بنا نمود، به‌ آنجا منتقل‌ شد (اصطخری‌، 34). رقاده‌، صبره‌ و منصوریه‌ با قیروان‌ جمعاً قیروان‌ نامیده‌ مى‌شدند (انصاری‌، 237). مهدیه‌ را عبیدالله‌ مهدی‌ در جنوب‌ شهر تونس‌ در 303- 308ق‌/915-920م‌ ساخت‌ و تا قرن‌ 7ق‌/13م‌ که‌ تونس‌ پایتخت‌ شد، مرکز حکومتى‌ افریقیه‌ بود (ابن‌ خلکان‌، 1/236، 3/118؛ قلقشندی‌، 5/101-102). مسیله‌ را القائم‌ بامرالله‌ فاطمى‌ در 315ق‌/927م‌ در شمال‌ بسکَره‌ ساخت‌ (ابوالفدا، 185). صبره‌ را اسماعیل‌ منصور فاطمى‌ در نزدیکى‌ قیروان‌ در 337ق‌/948م‌ ساخت‌ و نامش‌ را منصوریه‌ گذاشت‌ (ابوعبید، همان‌، 25).
در اینجا از شهرهای‌ دیگر - واقع‌ در باریکة نزدیک‌ دریا - که‌ اهمیت‌ نظامى‌، سیاسى‌ یا اقتصادی‌ داشتند، یاد مى‌شود: طرابلس‌ غرب‌، آخرین‌ شهر در مشرق‌ قیروان‌ (قلقشندی‌، 5/104)، نامش‌ به‌ معنى‌ 3 شهر است‌ (نک: انصاری‌، 234). آن‌ 3 شهر آیا، لَبده‌ و سَبراته‌ بودند. طرابلس‌ دورة اسلامى‌ همان‌ حالت‌ شهر قدیم‌ را حفظ کرد که‌ اهمیت‌ اقتصادی‌ و نظامى‌ هم‌ داشت‌ (برونشویگ‌، 1/424- 428). قابِس‌ در انتهای‌ خلیجى‌ به‌ این‌ نام‌، شهری‌ بود که‌ مى‌گفتند مانند دمشق‌ شام‌ است‌. محصول‌ توت‌ و ابریشم‌ آن‌ بى‌مانند بود (ابوعبید، همان‌، 17؛ ابوالفدا، 191؛ قلقشندی‌، همانجا). جزیرة جَرْبه‌ در ورودی‌ جنوبى‌ خلیج‌ قابس‌ گذرگاهى‌ به‌ خشکى‌ داشت‌ و مرکز خوارج‌ بود (ابوعبید، همان‌، 19). سوسه‌ از 3 طرف‌ بر دریا بود و میدان‌ بازی‌ پلکانى‌ (آمفى‌تئاتر) باستانى‌، و دیگر آثار بزرگ‌ و کهنش‌ در سدة 5ق‌/11م‌ هنوز چشمگیر، و به‌ فراوانى‌ کالا و میوه‌ و گوشت‌ خوب‌ و ارزان‌ شناخته‌ بود (همان‌، 34). صَفاقُس‌ یا سفاقس‌، در خاور مهدیه‌ (ابوالفدا، 193) شهر کوچک‌ باروداری‌ که‌ به‌ پشم‌ گیاهى‌ ویژه‌اش‌ بلند آوازه‌ بود. در جنوب‌ این‌ شهر جبل‌ السَبع‌ و شهر قَفصه‌ در جنوب‌ آن‌ کوه‌ قرار داشت‌ (همانجا). بَنْزَرْت‌ (یا نبزرت‌ یا بیزرت‌) خلیج‌ و لنگرگاهى‌ بود در باختر تونس‌ و شهر بنزرت‌ در کنار آن‌ و در شمال‌ و شمال‌ غربى‌ِ دو دریاچة شور و شیرین‌ که‌ به‌ هم‌ پیوسته‌ بودند، بى‌آنکه‌ مزة آبشان‌ از این‌ پیوستگى‌ دگرگون‌ شود (قلقشندی‌، 5/105؛ ابوالفدا، 189). طَبْرَقه‌ بندر و لنگرگاهى‌ بود باستانى‌ و مرکز بازرگانى‌ (ابوعبید، همان‌، 57). در حدود یک‌ منزلى‌ جنوب‌ شرقى‌ طبرقه‌ در داخل‌ افریقیه‌، شهر باجه‌ (ابوالفدا، 189) بر بالای‌ کوه‌ عین‌الشمس‌ و گرداگرد آن‌ قرار داشت‌؛ شهری‌ کهن‌ بارودار، پر آب‌ و باران‌، با باغهای‌ بزرگ‌ در اطراف‌، با قیمتهای‌ ارزان‌ و مشهور به‌ هری‌ (هرات‌) افریقیه‌ بود (ابوعبید، همان‌، 56 -57). روبه‌روی‌ باجه‌ بر کنار دریا شهر کوچک‌ مرسى‌ الخَرز با باروی‌ استوار قرار داشت‌ (ابوالفدا، 189) که‌ بد هوا بود، اما مرجان‌ خوب‌ تنها از آن‌ نقطة دریا به‌ دست‌ مى‌آمد (مقدسى‌، ترجمه‌، 1/322؛ ابوعبید، همان‌، 55). در باختر طبرقه‌، در ساحل‌ کشور کنونى‌ الجزایر و در داخل‌ حدود افریقیة آن‌ عهد شهرهای‌ دیگری‌ نیز وجود داشت‌ که‌ از جملة آنها بونه‌، شهری‌ باستانى‌ و بر زمینى‌ بلند بود. شهر جدید بونه‌ که‌ پس‌ از 450ق‌/1058م‌ ساخته‌ شد، در 3 میلى‌ آن‌ قرار داشت‌. کوه‌ زَغوغ‌ مشرف‌ بر بونه‌، و پر برف‌ و سردسیر بود. قبیله‌های‌ بسیاری‌ از بربرهای‌ مَصموده‌ و اَوْرَبه‌ و دیگران‌ در اطراف‌ آن‌ ساکن‌ بودند و بازرگانان‌ آنجا را بیشتر اندلسیها تشکیل‌ مى‌دادند (همانجا). بِجایه‌ مرکز مغرب‌ میانى‌ به‌ سمت‌ باختر قرار داشت‌ (ابوالفدا، 183؛ قلقشندی‌، 5/109). قسنطینه‌ میان‌ بونه‌ و بجایه‌، به‌ سمت‌ جنوب‌ و دور از دریا و به‌ حسابى‌ در مرز افریقیه‌ و مملکت‌ بجایه‌ قرار داشت‌ و شهری‌ آبادان‌ و پرتجارت‌ بود (ابوالفدا، 187؛ قلقشندی‌، 5/110). شهرهای‌ الجزایر (جزایر بنى‌ مَزْغَنّه‌ یا بنى‌ مَزْغَنّان‌) و مِلیانه‌ و وهران‌ و تلمسان‌ به‌ سمت‌ باختر برکنار دریا یا با فاصلة کمى‌ از آن‌ قرار داشتند. تاهرت‌ در درون‌ سرزمین‌ مغرب‌ میانى‌ در فاصلة تلمسان‌ و سَطیف‌ قرار گرفته‌ بود.
برخى‌ شهرهای‌ مهم‌ دیگر افریقیه‌ در قسمت‌ داخلى‌ آن‌ سرزمین‌ و دور از دریا قرار داشتند: از باختر به‌ خاور، از آن‌ جمله‌ سطیف‌، در دو منزلى‌ جنوب‌ بجایه‌ و 2 یا 4 منزلى‌ باختر قسنطینه‌؛ بسکره‌ در سمت‌ جنوب‌ قسنطینه‌؛ و از شهرهای‌ منطقة زاب‌ و تابع‌ بسکره‌، جَمونه‌، طولقه‌، ملیلى‌ و بنطیوس‌. رود بزرگى‌ از کوه‌ اوراس‌ به‌ بسکره‌ جاری‌ بود (ابوعبید، المغرب‌، 52؛ قلقشندی‌، 5/107). طُبْنه‌ شهر بزرگ‌ دیگری‌ در حدود زاب‌، میان‌ قسنطینه‌ و بسکره‌ بود و در فاصلة قیروان‌ تا سجلماسه‌ شهری‌ از آن‌ بزرگ‌تر نبوده‌ است‌ (یاقوت‌، 3/515). در سمت‌ جنوب‌ بسکره‌ شهر باستانى‌ تَهوذا (یا تَهوذه‌)، معروف‌ به‌ مدینة السحر نهاده‌ بر سنگ‌ با خندقى‌ گرداگرد آن‌ قرار داشت‌ (ابوعبید، همان‌، 72-74). پس‌ از تهوذا به‌ سمت‌ جنوب‌ شهرهای‌ بادیس‌ و قیطون‌ بیاضه‌ بود و از این‌ آخری‌ راه‌ دو شاخه‌ مى‌شد، یکى‌ به‌ طرف‌ سرزمین‌ سیاهان‌ و دیگری‌ به‌ سمت‌ طرابلس‌ و قیروان‌ مى‌رفت‌ (همان‌، 74). غَدامِس‌ از جنوبى‌ترین‌ شهرهای‌ بر سر راه‌ سرزمین‌ سیاهان‌ بود (یاقوت‌، 3/776؛ ابوالفدا، 195). در قسمت‌ شرقى‌ و جنوب‌ شرقى‌ کوه‌ اوراس‌ منطقة قسطیلیه‌ از بلاد جرید و زاب‌ بزرگ‌ قرار داشت‌، شهر عمدة منطقه‌ که‌ درگذشتة دور به‌ نام‌ قسطیلیه‌، و در قرون‌ اسلامى‌ به‌ نام‌ تَوْزَر شناخته‌ بود. توزر در کنار بیابان‌ بایری‌ قرار داشت‌ که‌ در آن‌ زمان‌ پایان‌ آبادانى‌ و تمدن‌ محسوب‌ مى‌شد (ابوعبید، همان‌، 48-49؛ یاقوت‌، 1/892 -893، 4/97؛ ابوالفدا، همانجا). حَمّه‌ و نَفْطه‌ دیگر شهرهای‌ قسطیلیه‌ بودند (ابوعبید، همان‌، 74- 75؛ یاقوت‌، 2/341، 4/800). در 3 منزلى‌ قیطون‌ بیاضه‌ به‌ سمت‌ شرق‌ شهر نَفْزاوه‌ قرار داشت‌ و از آنجا تا قیروان‌ به‌ سمت‌ شمال‌ 6 روز راه‌ بود (ابوعبید، همان‌، 47).
شهر شروس‌ مرکز آبادیهای‌ جبل‌ نفوسه‌، شهری‌ بزرگ‌ و پرجمعیت‌ بود و مردمش‌ اِباضى‌ بودند. در شهر جادوا در جبل‌ نفوسه‌ یهودیان‌ بسیاری‌ ساکن‌ بودند (ابن‌ حوقل‌، 92-93؛ ابوعبید، همان‌، 9؛ یاقوت‌، 2/5). میان‌ شروس‌ و طرابلس‌ قلعة باستانى‌ لَبْده‌ با آثار کهن‌ قرار داشت‌. ساکنان‌ آن‌ از عربها بودند و با بربرهای‌ اطراف‌ جدال‌ داشتند (ابوعبید، همانجا). از جبل‌ نفوسه‌ به‌ شرق‌ و جنوب‌ شرق‌ سرزمین‌ بَرقه‌ و فَزّان‌ بود که‌ از حدود افریقیه‌ بیرون‌ مى‌شد و میان‌ طرابلس‌ و اسکندریه‌ و طرابلس‌ و فَیّوم‌ (در مصر) قرار داشت‌ (نک: یاقوت‌، 1/573، 3/890).
در فاصلة شهرهای‌ جنوبى‌ و ساحل‌ شمالى‌ افریقیه‌ شهرهای‌ دیگری‌ وجود داشت‌ که‌ از جملة آنها در پای‌ کوه‌ اوراس‌ شهر باستانى‌ باغایه‌ بود با رودها و باغها و کشتزارها و در نقطة برخورد راههای‌ مختلف‌ از جهات‌ گوناگون‌ (ابوعبید، همان‌، 50، 144- 145). میان‌ قیروان‌ و تونس‌ به‌ سمت‌ غرب‌ِ جبل‌ زغوان‌ شهر لُرْبُس‌ (یا الاربس‌) بود، معروف‌ به‌ بلد العنبر و با بهترین‌ زعفران‌ که‌ تا قیروان‌ 3 روز راه‌ فاصله‌ داشت‌ (همان‌، 46). جز اینها شهرهای‌ بسیار دیگری‌ در نقاط مختلف‌ افریقیه‌ از ساحل‌ تا درون‌ و کنارة بیابان‌ پراکنده‌ بود. مقدسى‌ (ص‌ 216- 218) و ابن‌ حوقل‌ (ص‌ 66 -69) و انصاری‌ دمشقى‌ (ص‌ 234-240) سیاهة فشرده‌ای‌ از آنها را به‌ دست‌ داده‌اند.
3. ارتباطات‌: خاور، باختر، شمال‌ و جنوب‌ افریقیه‌ به‌ وسیلة شبکه‌ای‌ از راههای‌ گوناگون‌ به‌ هم‌ و به‌ مناطق‌ همسایه‌ و دور پیوند مى‌یافتند. این‌ راهها از شهرها و روستاها و قلعه‌ها مى‌گذشت‌ و بر سر راهها، چاههای‌ آب‌ ضروری‌ترین‌ نیاز رهنوردان‌ تشنه‌ کام‌ را برآورده‌ مى‌ساخت‌. نوشته‌های‌ جغرافیایى‌ قرون‌ اسلامى‌، منازل‌ و قبایل‌ سر راهها و زمان‌ لازم‌ را برای‌ رسیدن‌ به‌ آنها مشخص‌ کرده‌اند (مثلاً نک: ابن‌ حوقل‌، 84 - 88؛ ابوعبید، المغرب‌، 49-76)؛ از آن‌ جمله‌ بودند راههای‌ قیروان‌ به‌ قلعة ابى‌ طویل‌، ابى‌ طویل‌ به‌ تَنَس‌، قیروان‌ به‌ بونه‌، قیروان‌ به‌ طبرقه‌، قیروان‌ به‌ مرسى‌ الزیتونه‌، اشیر به‌ مرسى‌ الدجاج‌، اشیر به‌ جزایر بنى‌ مزغنه‌، وهران‌ به‌ قیروان‌ (همانجا)، و راههای‌ طرابلس‌ به‌ قابس‌، قابس‌ به‌ سفاقس‌، سفاقس‌ به‌ قیروان‌، سفاقس‌ به‌ مهدیه‌ (همان‌، 17-21).
بجز راههای‌ خشکى‌، گفتنى‌ است‌ که‌ افریقیه‌ کنارة درازی‌ در ساحل‌ جنوبى‌ مدیترانه‌ با بندرگاههای‌ مناسب‌ داشت‌. این‌ شهرهای‌ بندری‌ از طریق‌ دریا با یکدیگر و با مراکز دور در خاور و باختر، از شام‌ و مصر تا مغرب‌ اقصى‌ ارتباط مى‌یافتند. حوضة مدیترانه‌ افریقیه‌ را با مراکز اقتصادی‌ و سیاسى‌ دیگر در سواحل‌ اروپایى‌ مربوط مى‌ساخت‌. در حقیقت‌، افریقیه‌ هم‌ مانند دیگر مناطق‌ ساحلى‌ مغرب‌ و حتى‌ بیش‌ از آنها جزو مهمى‌ از «مجموعة مدیترانه‌» بود و در تحولات‌ آن‌ از روزگاران‌ دور تا عصر جدید به‌ گونه‌ای‌ فعال‌ یا منفعل‌ نقش‌ داشت‌. با نگاهى‌ به‌ نقشة بزرگ‌ منطقه‌ای‌ افریقا و مدیترانه‌، جایگاه‌ «میانى‌» افریقیه‌ در این‌ پهنه‌، از سرزمین‌ سیاهان‌ِ شمال‌ خط استوا و کنارة صحرا تا کرانه‌های‌ اروپا و آسیا در اطراف‌ مدیترانه‌، به‌ خوبى‌ جلوه‌گر مى‌شود. تاریخ‌ افریقیه‌ هم‌ از عهد باستان‌ تا روزگار اخیر آثار تلخ‌ و شیرین‌ این‌ موقعیت‌ و ارتباطها را نشان‌ مى‌دهد: سرزمینى‌ با قابلیتهای‌ کشاورزی‌ و به‌ ویژه‌ تولید غله‌، بازرگانى‌، امکان‌ ایجاد مهاجرنشین‌ و دسترسى‌ به‌ سرزمین‌ سیاهان‌و مخصوصاً جادةطلا (مثلاً نک: هاردی‌،20 ؛ کرنون‌، 62-63 ,59 ؛ لاکوست‌، 17-21).
تاریخ‌
1. دورة باستان‌: تاریخ‌ نسبتاً شناخته‌ شدة افریقیه‌ با ورود فینیقیها به‌ نقاط ساحلى‌ مغرب‌ در سدة 12 ق‌ م‌ و بنیادگذاری‌ نخستین‌ بنگاههای‌ بازرگانى‌ در آنجا آغاز مى‌شود، هرچند روابط میان‌ این‌ منطقه‌ و سیسیل‌ بسیار پیش‌ از آن‌ زمان‌ برقرار بوده‌ است‌ (کرنون‌، و آثار تمدن‌ مصری‌ هم‌ به‌ افریقیه‌ رسیده‌ بود (هاردی‌، .(16 فینیقیها از سُرْت‌ (میان‌ برقه‌ و طرابلس‌، در لیبى‌ کنونى‌) تا ستونهای‌ هرکول‌ (تنگة جبل‌ طارق‌ بعدی‌ و زُقاق‌ مؤلفان‌ عرب‌) پایگاهها و دفترهای‌ بازرگانى‌ چندی‌ دایر کردند که‌ برخى‌ از آنها شهرهای‌ بزرگى‌ شدند. از میان‌ آنها، یکى‌ به‌ علت‌ موقعیت‌ خوب‌ ویژه‌اش‌ نسبت‌ به‌ دیگر همتایان‌ اهمیت‌ بیشتری‌ یافت‌ و آن‌ بندر کارتاژ ساختة قرن‌ 9 ق‌م‌ بود. پس‌ از گذراندن‌ یک‌ دورة آرام‌، به‌ علت‌ گسترش‌ فعالیت‌ یونانیها در مدیترانة غربى‌ و تهدید تجارت‌ فینیقیها، کارتاژ ناگزیر از اتخاذ سیاست‌ نظامى‌ و به‌ تبع‌ آن‌، تدابیر اقتصادی‌ و مالى‌ متناسب‌ دربارة بومیان‌ و ایجاد پایگاهها و قرارگاههای‌ مستحکم‌ برای‌ نگاهداری‌ امنیت‌ و اقتدار خود در برابر کوچ‌نشینان‌ شد. این‌ نقاط تدریجاً به‌ مهاجرنشینهای‌ واقعى‌ کارتاژی‌ تبدیل‌ شدند. این‌ روند به‌ ایجاد پیوندهای‌ خویشى‌ بیشتر با دیگر شهرهای‌ فینیقى‌ ساحل‌ و حتى‌ گسترش‌ سلطة کارتاژ بر آنها را در پى‌ داشت‌. شمار این‌ شهرها از 300 متجاوز بود. به‌ این‌ ترتیب‌، کارتاژ به‌ صورت‌ نخستین‌ دولت‌ شناخته‌ در تاریخ‌ افریقیه‌ - از منشأ غیربومى‌ - پدید آمد. همة مدیترانة غربى‌ تا سواحل‌ جنوبى‌ اسپانیا و جزایر بالئار، سیسیل‌ و ساردنى‌ زیرنفوذ کارتاژ قرار گرفت‌؛ پایگاههای‌ کارتاژ در سواحل‌ اقیانوس‌ اطلس‌ هم‌ پدید آمدند.
شاید یکى‌ از ناوگانهای‌ کارتاژ به‌ فرماندهى‌ هانُن‌ به‌ مناطق‌ استوایى‌ هم‌ رسیده‌ باشد. در اوایل‌ سدة 5 ق‌م‌ کارتاژ به‌ عنوان‌ یک‌ امپراتوری‌ بازرگانى‌ دریایى‌ شناخته‌ مى‌شد (همو، 17 -16 ؛ کرنون‌، همانجا). کبوجیة هخامنشى‌ به‌ علت‌ وابستگى‌ نیروی‌ دریاییش‌ به‌ فینیقیها در تسخیر کارتاژ، پس‌ از تصرف‌ مصر، ناکام‌ ماند (هرودت‌، .(226 یونانیها همزمان‌ با لشکرکشیهای‌ خشایارشا به‌ یونان‌ یک‌ ناوگان‌ کارتاژ را در مارسى‌ در هم‌ شکستند و درصدد تصرف‌ سیسیل‌ و حمله‌ به‌ کارتاژ هم‌ بودند (توسیدید، 1172 1118, .(702, یونانیها با تصرف‌ سیسیل‌ و بستن‌ راه‌ مدیترانة شرقى‌، کارتاژ را به‌ توجه‌ به‌ راههای‌ خشکى‌ جنوب‌ برای‌ ارتباط با مصر ناگزیر کردند. قدرت‌ کارتاژ از درون‌ به‌ علت‌ شورشهای‌ ناشى‌ از ستم‌ و سختگیریهای‌ بسیار بر مردمان‌ بومى‌، و از بیرون‌ بر اثر رقابتهای‌ یونانیان‌ تهدید مى‌شد. با اینهمه‌، در عصر بَطالسه‌ (پایان‌ سدة 4 ق‌ م‌)، کارتاژ هنوز موقعیت‌ اقتصادی‌ ممتازی‌ داشت‌ و رقبای‌ یونانى‌ آن‌ رو به‌ ناتوانى‌ بودند. اما در این‌ هنگام‌ رم‌ به‌ عنوان‌ نیروی‌ تازه‌ای‌ در حوضة غربى‌ مدیترانه‌ پای‌ گرفت‌ (کرنون‌، .(62-63
نظام‌ اجتماعى‌ و حکومتى‌ کارتاژ نمونة روشنى‌ از فرمانروایى‌ پول‌ و ثروت‌، با همة توسعه‌ و تکامل‌ امور مربوط به‌ بازرگانى‌ و در عین‌ حال‌ مفاسد و تناقضهای‌ ناشى‌ از آن‌ بود. مردمان‌ بومى‌ دربارة برخى‌ از کارهای‌ کشاورزی‌ - به‌ ویژه‌ پرورش‌ درختان‌ میوه‌ - از کارتاژیها چیزهایى‌ آموختند و از طریق‌ آنان‌ - بى‌آنکه‌ تعالى‌ اندیشة انسانى‌ در برنامة کارِ آگاهانة حاکمان‌ کارتاژ بوده‌ باشد - تا حدی‌ به‌ مفهوم‌ خدای‌ یگانه‌ آشنا شدند و به‌ کمک‌ زبان‌ سامى‌ آنان‌، راه‌ را برای‌ آشنایى‌ بعدی‌ با پیام‌ مسیحیت‌ و اسلام‌ هموارتر یافتند (هاردی‌، .(18-19
با همة پیشرفتگى‌ تجهیزات‌ نظامى‌ کارتاژ، تناقضات‌ درونى‌ جامعة ستم‌آلودش‌ موجب‌ آسیب‌پذیری‌ آن‌ مى‌شد؛ در حالى‌ که‌ در جامعة رقیب‌ جدید، یعنى‌ رم‌، تناقضها به‌ آن‌ درجه‌ از شدت‌ نرسیده‌ بود (دیاکوف‌، 3/75- 78). شهر رم‌، تقریباً همسن‌ و سال‌ کارتاژ (ابوعبید، المغرب‌، 41) تا حدود سال‌ 270ق‌م‌ همة سرزمین‌ خشکى‌ ایتالیا را به‌ تصرف‌ درآورد و برای‌ گسترش‌ استیلای‌ خود بر سیسیل‌ و همة مدیترانة جنوبى‌ و غربى‌، دستیابى‌ به‌ انبار غلة افریقای‌ شمالى‌ و فضای‌ مهاجرنشینى‌ برای‌ جمعیت‌ رو به‌ افزایش‌ خود به‌ رویارویى‌ با کارتاژ پرداخت‌. از 264 تا 146 ق‌م‌، 3 مرحله‌ جنگ‌ میان‌ این‌ دو قدرت‌ مدیترانه‌ روی‌ داد که‌ به‌ جنگهای‌ پونیک‌ مشهور شده‌ است‌ (هاردی‌، .(20-21 جنگ‌ اول‌ به‌ از دست‌ رفتن‌ سیسیل‌ و معاهدة صلح‌ 242ق‌ م‌ منتهى‌ شد. جنگ‌ دوم‌ از 218 ق‌م‌ آغاز شد که‌ با نام‌ سردار کارتاژی‌ هانیبال‌ مشهور شده‌ است‌. سردار رومى‌ در این‌ نوبت‌ اسکیپیو بود و توانست‌ جنگ‌ را به‌ خاک‌ افریقا بکشاند و از رؤسای‌ قبایل‌ محلى‌ متحدی‌ به‌ نام‌ ماسینیسا بیابد و در 202 ق‌م‌ نیروی‌ کارتاژ را در هم‌ بشکند و در صلح‌ 201ق‌ م‌ نیروی‌ جنگى‌ کارتاژ را وابستة رم‌ سازد. اسکیپیو لقب‌ «افریقایى‌» گرفت‌ و سرزمین‌ نومیدیا (از غرب‌ تونس‌ تا مراکش‌) به‌ عنوان‌ قلمرو ماسینیسا، متحد رومیان‌، شناخته‌ شد. اقدامات‌ تحریک‌ و تعرض‌آمیز ماسینیسا به‌ اراضى‌ کارتاژ جنگ‌ سوم‌ را پیش‌ آورد که‌ تقریباً همه‌ در خاک‌ افریقا جریان‌ یافت‌ و به‌ صورت‌ محاصرة طولانى‌ کارتاژ، سقوط نهایى‌ و ویرانى‌ آن‌ درآمد (هاردی‌، 22 -21 ؛ کرنون‌، .(64-67 رم‌ نقاط ساحلى‌ ممتاز کارتاژ را ضمیمة خود کرد و بقیه‌ را به‌ ماسینیسا واگذاشت‌. ماسینیسا در واقع‌ نخستین‌ پادشاه‌ بربر شناخته‌ در تاریخ‌ است‌. رومیان‌ حریص‌ به‌ این‌ سرزمین‌ مفتوح‌ سرازیر شدند و مهاجرنشینان‌ رومى‌ درست‌ کردند. ماسینیسا و پسرش‌ میسیپسا1 (تا 119 ق‌م‌) از اشاعة تمدن‌ و فرهنگ‌ کارتاژی‌ و یونانى‌ در شهرهای‌ تحت‌ امرشان‌ دریغ‌ نکردند. اما رومیها کارتاژ را - که‌ یونانیهای‌ خودپسند آن‌ را زیباترین‌ پایتختهای‌ جهان‌ مى‌دانستند - چنان‌ زیر و رو کردند که‌ چیزی‌ نماند تا نشانى‌ از شیوة ساخت‌ و ساز گذشته‌ باشد. از فرهنگ‌ مکتوب‌ کارتاژ هم‌ جز سفرنامة هانُن‌ و رساله‌ای‌ از ماگون‌ دربارة کشاورزی‌ چیزی‌ بازنماند (دورانت‌، 7/67 - 68).
در زمان‌ یوگورتاس‌ (118-104ق‌ م‌) پسر میسیپسا، روحیة سرکشى‌ بربرهای‌ بومى‌ برضد حاکمان‌ بیگانه‌ روابط با رم‌ را به‌ جنگى‌ 7 ساله‌ منتهى‌ کرد و با کشتن‌ خیانت‌آمیز یوگورتاس‌، رم‌ پادشاهى‌ نومیدیا را 3 قسمت‌ کرد که‌ ایالت‌ «آفریکا» (افریقیه‌) را رم‌ مستقیماً در اختیار گرفت‌. بعدها سزار در 46 ق‌م‌ قلمرو این‌ ایالت‌ را اندکى‌ بیشتر از تونس‌ کنونى‌ کرد. حاکمان‌ رومى‌ بدون‌ سیاست‌ سازندگى‌، افریقا را استثمار مى‌کردند و بومیها این‌ سلطه‌ را با ناخرسندی‌ مى‌نگریستند. بى‌نظمى‌ و شورش‌ سیاسى‌ غیرعادی‌ و نامنتظر نبود (هاردی‌، 25 -22 ؛ کرنون‌، .(67-69
از زمان‌ ا¸وگوستوس‌ (د 14م‌) سلطة روم‌ همة حوضة مدیترانه‌ و از جمله‌ ساحل‌ جنوبى‌ آن‌ را در افریقیه‌ تا قسمت‌ آباد آن‌ در کرانة صحرا فرا گرفت‌. در تقسیمات‌ رومى‌ِ شمال‌ افریقا، تعبیر «ایالت‌ آفریکا» منطبق‌ بر سرزمین‌ کارتاژ سابق‌ و افریقیة بعدی‌ مى‌شد؛ والیهای‌ رومى‌2 آنجا یا وکیلها، برای‌ بهره‌برداری‌ بیشتر از قلمروشان‌ درصدد اجرای‌ برنامه‌های‌ بزرگ‌ آبادانى‌ و توسعة منابع‌ طبیعى‌ برآمدند. در زمینة آبیاری‌، راههای‌ ارتباطى‌، تأمین‌ امنیت‌، عمران‌ و زیبایى‌ شهرها با احداث‌ باروها، پرستشگاهها، نمایش‌خانه‌ها، طاق‌ نصرتها و تندیسها کارهای‌ نمایانى‌ کردند که‌ بقایای‌ برخى‌ از آنها هنوز باقى‌ است‌. محصولات‌ صادراتى‌ منطقه‌ و طلای‌ سرزمین‌ سیاهان‌ به‌ شهرهای‌ بندری‌ افریقیه‌ سرازیر مى‌شد. در کنار مصادره‌، استثمار و خشونت‌، نوعى‌ سیاست‌ همگون‌سازی‌ هم‌ اجرا مى‌شد. این‌ سیاست‌ محدود به‌ شهرهای‌ بازرگانى‌ و قشر زمین‌داران‌ بزرگ‌ بربر بود که‌ به‌ علت‌ تجارت‌ گسترده‌ با روم‌، ثروتمند و رومى‌ مآب‌ مى‌شدند. برخى‌ از بزرگ‌زادگان‌ بربر در مرکز امپراتوری‌ به‌ مناصب‌ بلند رسیدند. سپتیمیوس‌ سِوِروس‌ از نجبای‌ طرابلس‌ در 193م‌ بر اریکة امپراتوری‌ نشست‌ و به‌ شهر زادگاهش‌ حق‌ شهروندی‌ اعطا کرد. او و پسرش‌ کاراکالا در آبادی‌ و زیبایى‌ این‌ شهر کوشیدند و کاراکالا به‌ همة اتباع‌ امپراتوری‌ حق‌ شهروندی‌ داد. افریقیة رومى‌ مآب‌ شده‌ در زمینة ادب‌ و شعر هم‌ سخنگویانى‌ یافت‌ چون‌ آپولیوس‌ نویسنده‌ و خطیب‌ (125-170م‌)، فرُنْتُن‌ خطیب‌ (100- 175م‌) که‌ مربى‌ مارکوس‌ آورلیوس‌ هم‌ بود (کرنون‌، 85 -84 ؛ مور، 789 .(I/126, چادرنشینان‌ و ساکنان‌ کوهستانهای‌ بربر، مخالفان‌ همیشگى‌ استیلای‌ بیگانه‌، مشمول‌ سیاست‌ همگون‌سازی‌ نشدند و روح‌ بومیان‌ اصلى‌ به‌ انقیاد درنیامد. حاکمان‌ بلندپرواز رومى‌ در محل‌، گاه‌ از این‌ واقعیت‌ استفاده‌، و در برابر حکومت‌ مرکزی‌ شورش‌ مى‌کردند و حتى‌ خود را امپراتور مى‌نامیدند. متداول‌ترین‌ شیوة کارشان‌ هم‌ در این‌ موارد بستن‌ راه‌ کاروانهای‌ گندم‌ ارسالى‌ به‌ رم‌ بود. امپراتوران‌ رم‌ همیشه‌ از ناحیة وکلایشان‌ در افریقیه‌ نگران‌ بودند و درصدد کاهش‌ اختیارات‌ و تنبیه‌ و گاه‌ قتل‌ آنان‌ برمى‌آمدند (هاردی‌، .(26-27
در دورة استیلای‌ رومیها مسیحیت‌ به‌ افریقیه‌ وارد شد. نخستین‌ مبلغان‌ مسیحیت‌ به‌ کارتاژ آمدند و به‌ زبان‌ یونانى‌ در اطراف‌ کنیسه‌ها وعظ و تبلیغ‌، و از فضای‌ تسامح‌آمیز اعتقادی‌ استفاده‌ مى‌کردند. از نیمة سدة 2م‌ مبلغان‌ لاتین‌ به‌ تبلیغ‌ مسیحیت‌ در شهرهای‌ پر رونق‌ منطقه‌ برخاستند و تدریجاً دامنة حرکت‌ به‌ شهرهای‌ نومیدیا کشیده‌ شد و در همة طبقات‌ پیروانى‌ یافت‌. در آخرین‌ سالهای‌ قرن‌ 2م‌ رهبری‌ کلیسای‌ کارتاژ را ترتولیانوس‌ (160- ح‌ 230م‌) کارتاژی‌ برعهده‌ گرفت‌ و در زمان‌ او آیین‌ مسیحى‌ در شهرهای‌ افریقیه‌ گسترش‌ بسیار یافت‌. در 248م‌ یک‌ کارتاژی‌ دیگر، کوپریانوس‌ (قدیس‌ بعدی‌) اسقف‌ کارتاژ و همة افریقیه‌ شد. او با امپراتوران‌ شکنجه‌گر ضدمسیحى‌ و با پاپ‌ اختلاف‌ یافت‌. او معتقد به‌ رعایت‌ ترتیباتى‌ مردم‌ سالار و انتخابى‌ در ادارة کلیسا و تعیین‌ مقامهای‌ روحانى‌ بود. سرانجام‌، به‌ علت‌ ایستادگى‌ در برابر دستور امپراتور والریانوس‌ دایر بر لزوم‌ اجرای‌ مراسم‌ قربانى‌ به‌ وسیلة مسیحیان‌ در برابر خدایان‌ رومى‌ در 258م‌ گردن‌ زده‌ شد.
انتشار مسیحیت‌ و تعقیب‌ و آزار مسیحیان‌ به‌ وسیلة دولت‌ در شهرها، مردمان‌ شهری‌ و رومى‌ مآب‌ شده‌ را هم‌ مانند بربرهای‌ مناطق‌ جنوبى‌ به‌ مخالفت‌ با امپراتوری‌ برانگیخت‌. مسیحیان‌ افریقیه‌ از باور دینى‌ خود حربه‌ای‌ برضد استیلای‌ بیگانه‌ ساختند و کلیسای‌ مسیحى‌ مکانى‌ سیاسى‌ شد. بنابراین‌، بعدها که‌ مسیحیت‌ در مرکز امپراتوری‌ به‌ رسمیت‌ شناخته‌ شد، کلیسای‌ افریقیه‌ راه‌ خود را از راه‌ کلیسای‌ رم‌ جدا کرد و این‌ به‌ تفرقه‌ و انشعاب‌ منتهى‌ شد. آریانیسم‌، یا باور به‌ تفسیر ویژة آریوس‌ (ح‌ 256-336م‌) کشیش‌ مسیحى‌، از نابرابری‌ 3 اقنوم‌ (تثلیث‌)، و دوناتیسم‌، یا پیروی‌ از باور دوناتوس‌ (قرن‌ 4م‌) به‌ لزوم‌ احراز شرط طهارت‌ معنوی‌ (تقوا و بى‌گناهى‌) برای‌ عضویت‌ در روحانیت‌ کلیسا، از جمله‌ موارد افتراق‌ بود (همو، 28 -27 ؛ کرنون‌، 89 -85 ؛ دایرة المعارف‌، 1/111، 1012). اعلام‌ رسمیت‌ آیین‌ مسیح‌ و تقسیم‌ امپراتوری‌ در دهة آخر قرن‌ 4م‌ چیزی‌ از بحران‌ نکاست‌ (کرنون‌، .(90
به‌ این‌ ترتیب‌، تاریخ‌ افریقیه‌ در مدت‌ 4 قرن‌ استیلای‌ روم‌ به‌ معنى‌ 4 قرن‌ شورش‌ شده‌، و تقریباً در زمان‌ حکمرانى‌ هر امپراتور یک‌ شورش‌ در آنجا روی‌ داده‌ است‌. با ناتوان‌تر شدن‌ امپراتوری‌، بحران‌ به‌ سمت‌ مشرق‌ گسترش‌ مى‌یافت‌ (هاردی‌، .(28 در چنین‌ موقعیتى‌ بود که‌ واندالها، یکى‌ از طایفه‌های‌ ژرمنى‌، در 409م‌ با نیروی‌ 100 هزار نفری‌ وارد اسپانیا شدند و سراسر شبه‌ جزیرة ایبری‌ را در نور دیدند و 20 سال‌ بعد به‌ افریقا وارد شدند. از عوامل‌ مهم‌ توجه‌ واندالها به‌ افریقا و سهولت‌ استیلایشان‌ بر آنجا رقابتهای‌ میان‌ حاکمان‌ رومى‌ محل‌، ناخشنودی‌ مردم‌ بومى‌ از سلطة رومیها و دشمنى‌ مسیحیان‌ دوناتیست‌ با مسیحیان‌ درست‌ آیین‌ (ارتدکس‌) بود. وانگهى‌، واندالها هم‌ مانند بسیاری‌ از مسیحیان‌ بربر پیرو عقاید آریوس‌ بودند. به‌ روایتى‌ 80 هزار جنگجوی‌ بربر به‌ واندالها پیوستند. حاکم‌ رومى‌ پس‌ از شکست‌ در هیپو (بونه‌) محاصره‌ شد. قدیس‌ آوگوستینوس‌ معروف‌ در میان‌ محصوران‌ بود و مردم‌ را به‌ پایداری‌ تشویق‌ مى‌کرد و در اثنای‌ 14 ماه‌ محاصرة شهر در 431م‌ درگذشت‌ (گیبون‌، 2/795-796). گایْسِریک‌ (یا ژانْسِریک‌) سردار نابغة لنگ‌ واندالها چند سال‌ بعد (439م‌) قرطاجنه‌ را هم‌ تسخیر کرد. واندالها بر سراسر بربرستان‌ مسلط شدند و امپراتوری‌ روم‌ برای‌ ادامة تأمین‌ غلة موردنیاز از شمال‌ افریقا این‌ سلطه‌ را به‌ رسمیت‌ شناخت‌ (دورانت‌، 4/48-49). چند سال‌ بعد گایسریک‌ بر خود رم‌ هم‌ مسلط شد و به‌ عمر امپراتوری‌ روم‌ غربى‌ پایان‌ داد. افریقیه‌ در حاکمیت‌ واندالها هم‌ موقعیت‌ مهم‌ خود را حفظ کرد. ناوگان‌ واندال‌ از تونس‌ در جهات‌ مختلف‌ مدیترانه‌ حرکت‌ مى‌کرد (کرنون‌، .(91-92
اتحاد و همکاری‌ کوه‌نشینان‌ بربر با واندالها در جنگهای‌ اوایل‌ استیلای‌ آنان‌، پس‌ از مدتى‌ که‌ غارتگران‌ به‌ ناز و نعمت‌ و آسایش‌طلبى‌ خو گرفتند و اختلافات‌ سیاسى‌ و دینى‌ در میان‌ آنان‌ شیوع‌ یافت‌، به‌ جدایى‌ و حتى‌ رو در رویى‌ کشید (هاردی‌، .(28-29 بربرها به‌ شهرها مى‌تاختند و برخى‌ از شهرها در آن‌ زمان‌ ویران‌ شد. ماستیس‌، از کوه‌نشینان‌ اوراس‌، در 476م‌ خود را امپراتور منطقه‌ اعلام‌ کرد و تا 40 سال‌ این‌ عنوان‌ را نگاه‌ داشت‌ (کرنون‌، .(92-94
سستى‌ و ناتوانى‌ واندالها با بازیابى‌ توان‌ امپراتوری‌ روم‌ در قسمت‌ شرقى‌ آن‌ (بیزانس‌) همزمان‌ بود. یوستى‌ نیانوس‌ (حک 527 - 565م‌) پس‌ از صلح‌ با ایران‌ در 532م‌ متوجه‌ اهمیت‌ افریقا و مقابله‌ با واندالها شد (پروکوپیوس‌، .(II/91 بلیزاریوس‌، سردار رومى‌، مأمور جنگ‌ با واندالها و فتح‌ افریقا شد و با استفاده‌ از بى‌دفاع‌ بودن‌ شهرهای‌ منطقه‌ - که‌ واندالها باروهایشان‌ را ویران‌ کرده‌ بودند - بر قرطاجنه‌ دست‌ یافت‌ و مقاومت‌ واندالها را در شمال‌ افریقا و جزایر مدیترانه‌ و بالئار درهم‌ شکست‌، اما شورش‌ در بربرستان‌ از سرگرفته‌ شد و تا 548م‌ آرامش‌ برقرار نشد (همو، 145 ؛ III/49, یوسف‌، 55 -57). به‌ گفتة پروکوپیوس‌، جنگهای‌ یوستى‌نیانوس‌ در افریقای‌ شمالى‌ به‌ علت‌ تلفات‌ بسیار آن‌ یک‌ فاجعة بزرگ‌ بوده‌ است‌. از علتهای‌ مهم‌ ناخشنودی‌ مردم‌ از سلطة امپراتور بیزانس‌ آن‌ بود که‌ او زمینهای‌ خوب‌ مردم‌ را برای‌ خود گرفت‌، مالیاتهای‌ سنگین‌ و بى‌سابقه‌ بست‌، پیروان‌ آریوس‌ را از معابدشان‌ راند و مواجب‌ سپاهیان‌ را هم‌ نتوانست‌ درست‌ بپردازد 215) )؛ IV/213, حتى‌ کاتولیکهای‌ محل‌ هم‌ که‌ به‌ اجرای‌ مراسم‌ به‌ زبان‌ لاتینى‌ خو گرفته‌ بودند، به‌ علت‌ اجرای‌ یونانى‌ مراسم‌ به‌ وسیلة کاتولیکهای‌ بیزانسى‌ ناخشنود شدند (کرنون‌، .(94 عدم‌ انقیاد قبایل‌ و رؤسای‌ بربر هم‌ خود عامل‌ جاودانه‌ مانندی‌ برای‌ شورش‌ بود. استیلای‌ بیزانس‌ در افریقیه‌ و مناطق‌ مجاور آن‌ حتى‌ از سلطة روم‌ سابق‌ هم‌ ناکام‌تر شد. در زمان‌ امپراتوری‌ یوستى‌ نیانوس‌ دوم‌ (565 - 578م‌) یک‌ امیر بربر نیروهای‌ بیزانس‌ را شکست‌ داد. در زمان‌ ماوریکیوس‌ (582 -602م‌) بربرها کم‌ مانده‌ بود که‌ قرطاجنه‌ را هم‌ تصرف‌ کنند. در همان‌ هنگام‌، بربرهای‌ منطقة وهران‌ دولتى‌ مسیحى‌ تشکیل‌ دادند که‌ از نهر مولویه‌ (خاور مراکش‌) تا اوراس‌ گسترده‌ شد. دوناتیسم‌ در میان‌ مسیحیان‌ بربر جانى‌ دوباره‌ گرفت‌ و به‌ این‌ ترتیب‌ 3 گرایش‌ کاتولیکى‌، دوناتى‌ و مونوفیزیتى‌ مسیحیت‌ بربرستان‌ را گرفتار چند دستگى‌ کرد و در آن‌ هنگام‌ که‌ عربها به‌ دروازه‌های‌ افریقیه‌ نزدیک‌ مى‌شدند، درگیری‌ اعتقادی‌ میان‌ بطریق‌ کاتولیک‌افریقیه‌ به‌نام‌ گرگوار(جُرْجیر متون‌عربى‌)و امپراتور کنستانس‌ دوم‌ متمایل‌ به‌ «وحدت‌ مشیت‌1» سیاسى‌، منطقه‌ را آشفته‌ کرده‌ بود (کرنون‌، .(95 در زمان‌ استیلای‌ بیزانس‌، افریقای‌ شمالى‌ را از نظر اداری‌ به‌ 6 بخش‌ تقسیم‌ کردند که‌ 3 بخش‌ آن‌ از اجزاء افریقیه‌ بود: قسمت‌ شمالى‌ کشور تونس‌، بقیة تونس‌ و طرابلس‌ غرب‌، و منطقة قسنطینه‌. ادارة امور هر کدام‌ از این‌ بخشها را برعهدة یک‌ والى‌ گذاردند که‌ برای‌ یک‌ سال‌ منصوب‌ مى‌شد و به‌ کمک‌ یک‌ مجلس‌ 50 نفری‌ کار مى‌کرد. حرص‌ و آز، فساد و رشوه‌خواری‌، ظلم‌ و جور حکام‌ و دستگاه‌ اداری‌ بیزانس‌ راه‌ را برای‌ موفقیت‌ فاتحان‌ جدید دیگر هموار مى‌ساخت‌ (ابن‌ عامر، 84 - 90).
2. دورة اسلامى‌:
الف‌ - فتح‌ و والیان‌: پس‌ از تصرف‌ مصر در 20ق‌/641م‌ به‌ دست‌ عمرو بن‌ عاص‌ (طبری‌، 4/104)، پیوستگى‌ طبیعى‌ افریقیه‌ به‌ حدود غربى‌ مصر و تعلق‌ هر دو به‌ امپراتوری‌ بیزانس‌ توجه‌ عربهای‌ مسلمان‌ را به‌ افریقیه‌ معطوف‌ کرد. اما فتح‌ افریقیه‌ دشوارتر از پیشرویهای‌ عرب‌ در جاهای‌ دیگر شد (عنان‌، 1(1)/15) و با وجود این‌ دشواریها، عربها این‌ منطقه‌ را آسان‌تر از رومیها به‌ چنگ‌ آوردند و آثار پیروزی‌ آنان‌ بسیار فراتر از نتایج‌ پیروزی‌ رومیها و حتى‌ بعدها فرانسویها رفت‌ (نک: مونس‌، 34- 35) و فتح‌ اسلام‌ در آنجا چنان‌ گسترده‌ و ریشه‌دار شد که‌ به‌ نظر اهل‌ تحقیق‌ تاریخ‌ منطقه‌ به‌ وسیلة اسلام‌ به‌ مشرق‌ گره‌ خورده‌، و تمیز میان‌ اسلام‌ و مغرب‌ ناممکن‌ شده‌ است‌ (ژولین‌، 2/8).
نخستین‌ حرکت‌ مسلمانان‌ در جهت‌ افریقیه‌ ظاهراً سال‌ پس‌ از فتح‌ مصر و به‌ وسیلة همان‌ فاتح‌ صورت‌ گرفت‌. عمرو پس‌ از گشودن‌ طرابلس‌ از خلیفة دوم‌ اجازه‌ خواست‌ تا بقیة افریقیه‌ را هم‌ بگشاید. گویا به‌ استناد این‌ ذهنیت‌ که‌ افریقیه‌ جا یا مایة تفرقه‌ و غدر است‌، خلیفه‌ او را از ادامة پیشروی‌ بازداشت‌ (بلاذری‌، 227؛ یعقوبى‌، 2/156).
در نوشته‌های‌ اسلامى‌ دربارة افریقیه‌ احادیث‌ و روایاتى‌ گاه‌ متناقض‌ و گاهى‌ با دید نامساعد نسبت‌ به‌ آنجا نقل‌ شده‌ است‌ (نک: ابوعبید، المغرب‌، 21-22، معجم‌، 1/176؛ مارسه‌، .(20 حرکت‌ دیگر برای‌ فتح‌ افریقیه‌ در زمان‌ خلیفة سوم‌ در یکى‌ از سالهای‌ 26-29ق‌/ 647 -650م‌ واقع‌ شد (بلاذری‌، 317؛ یعقوبى‌، 2/165؛ طبری‌، 4/250)، آنگاه‌ که‌ عثمان‌ برادر رضاعى‌ خود عبدالله‌ بن‌ سعد بن‌ ابى‌ سَرح‌ را مأمور غزو آن‌ سرزمین‌ کرد. نیروهای‌ عبدالله‌ در جهات‌ مختلف‌ در افریقیه‌ پیش‌ رفتند و غنایم‌ بسیار به‌ چنگ‌ آوردند. از حاکم‌ افریقیه‌ در این‌ زمان‌ با نام‌ بطریق‌ یاد شده‌ است‌ و قلمرو او را از طرابلس‌ تا طنجه‌ (مفهوم‌ وسیع‌ افریقیه‌) گفته‌اند (بلاذری‌، همانجا). نام‌ این‌ بطریق‌ را جرجیس‌ (یعقوبى‌، همانجا؛ ادریسى‌، 1/283)، جرجین‌ (ابن‌ اعثم‌، 2/135) و جُرجیر (مسعودی‌، مروج‌...، 1/182) نوشته‌، او را رومى‌، فرنگى‌ (ابن‌ خلدون‌، 6/107) و حاکم‌ از جانب‌ روم‌ گفته‌اند. به‌ نظر مسعودی‌، جرجیر نه‌ اسم‌ یک‌ شخص‌، که‌ عنوان‌ حاکمان‌ سیسیل‌ و افریقیه‌ در دورة پیش‌ از اسلام‌ بوده‌ است‌ (همانجا). نام‌ اصلى‌ او گریگوریوس‌، منصبش‌ اِکْسارْخوس‌ (اسقف‌ شاه‌)، مدعى‌ امپراتوری‌ و مورد حمایت‌ بربرها بود (استروگورسکى‌، .(110 جرجیس‌ در سُبَیطله‌ پایداری‌ کرد و کشته‌ شد و بیش‌ از 5/2 میلیون‌ دینار غنیمت‌ به‌ دست‌ فاتحان‌ افتاد (یعقوبى‌، همانجا). این‌ یک‌ تصرف‌ و استقرار نبود، بلکه‌ بیشتر یک‌ دستبرد برای‌ گرفتن‌ غنیمت‌ و اسیر بود (مارسه‌، و نیرو به‌ مصر بازگشت‌ (بلاذری‌، 229).
گرفتاریهای‌ اواخر دورة خلافت‌ عثمان‌ و درگیریهای‌ دورة خلافت‌ على‌(ع‌) فرصتى‌ برای‌ توجه‌ به‌ امور افریقیه‌ باقى‌ نگذاشت‌. آنگاه‌ که‌ کار به‌ دست‌ معاویه‌ افتاد و خلافت‌ به‌ شکل‌ یک‌ امپراتوری‌ عرب‌ درآمد، فتح‌ افریقیه‌ هم‌ از نو مورد توجه‌ قرار گرفت‌. در واقع‌، فتح‌ افریقیه‌ به‌ صورت‌ پى‌گیر و پایدار و همراه‌ استقرار از این‌ هنگام‌ آغاز شد (عنان‌، 1(1)/18-19). اختلاف‌ عمال‌ بیزانس‌ در افریقیه‌ و تشبث‌ یکى‌ از آنان‌ به‌ معاویه‌ گویا از عوامل‌ توجه‌ حاکم‌ اموی‌ به‌ مسأله‌ بود. او معاویة بن‌ حُدَیج‌ سَکونى‌ (تجیبى‌) را با نیروی‌ بزرگى‌ به‌ افریقیه‌ فرستاد. جَلولا با چند شهر و قلعة دیگر به‌ تصرف‌ درآمد، مردم‌ منقاد و آرام‌ شدند و فاتحان‌ با غنیمت‌ و اسیر بازگشتند. این‌ واقعه‌ در 45ق‌/665م‌ روی‌ داد (ابن‌ اثیر، 3/92؛ عنان‌، 1(1)/19). در این‌ حرکت‌، شماری‌ از بربرها اسلام‌ آوردند (مارسه‌، .(31
اما حرکت‌ سال‌ 50ق‌/670م‌ معنى‌دارتر از این‌ شد. در این‌ سال‌، معاویه‌ عُقبة بن‌ نافع‌ فهری‌ را به‌ افریقیه‌ فرستاد (یعقوبى‌، 2/229). عقبه‌ از طریق‌ منطقة جَرید وارد افریقیه‌ شد و با تصرف‌ شهرها و قلعه‌ها پیش‌ رفت‌. بربرهای‌ مسلمان‌ شده‌ بر نیروی‌ عقبه‌ افزوده‌ شدند، اما احتمال‌ ارتداد و شورش‌ آنان‌ منتفى‌ نبود. کار اساسى‌ عقبه‌ بنای‌ شهر قیروان‌ و جامع‌ آن‌ در 55ق‌/675م‌ و گماردن‌ نیروی‌ عرب‌ در آنجا بود. این‌ اقدام‌ برای‌ حفظ دستاوردها، دفاع‌ در برابر روم‌ و بربر و داشتن‌ پایگاهى‌ برای‌ گسترش‌ بعدی‌ کمال‌ اهمیت‌ را داشت‌ و حاکى‌ از آن‌ بود که‌ فتح‌ افریقیه‌ کاری‌ دامنه‌دار و پى‌گیرانه‌ خواهد بود (همانجا؛ ابن‌ اثیر، 3/465-466؛ مارسه‌، همانجا؛ ژولین‌، 2/19).
پس‌ از عقبه‌، ابوالمهاجر انصاری‌ پیشروی‌ در افریقیه‌ را تا نزدیکى‌ تلمسان‌ ادامه‌ داد و رئیس‌ قبیلة اَورَبه‌، کسیله‌ را شکست‌ داد و اسیر کرد. در زمان‌ یزید بن‌ معاویه‌، عقبه‌ دوباره‌ به‌ مأموریت‌ افریقیه‌ و فرماندهى‌ بازگشت‌ و این‌ بار، به‌ روایتى‌، تا ساحل‌ اقیانوس‌ اطلس‌ پیش‌ رفت‌. در راه‌ بازگشت‌، کسیله‌ - که‌ آزاد شده‌ یا فرار کرده‌ بود - با نیرویى‌ از بربرها و رومیها در بسکره‌ در برابر او ایستاد و سرانجام‌ در نزدیکى‌ تهوذه‌ او را با 300 سوار همراهش‌ کشتند. مدفن‌ او با نام‌ «سیدی‌ عقبه‌» در 5 کیلومتری‌ جنوب‌ تهوذه‌ زیر قبه‌ای‌ محقر زیارتگاه‌ است‌ (ابن‌ اثیر، 3/466-467، 4/105؛ مارسه‌، 32 -31 ؛ ژولین‌، 2/20-22؛ عنان‌، 1(1)/ 20). آنگاه‌ مسألة ارتداد بربرها پیش‌ آمد. کسیله‌ قیروان‌ را گرفت‌ و 3 یا 5 سال‌ بر قسمت‌ خاوری‌ مغرب‌ فرمانروایى‌ کرد (ابن‌ خلدون‌، 6/109؛ ژولین‌، 2/22). روشن‌ نیست‌ که‌ خود کسیله‌ هم‌ مرتد شده‌ باشد، اما او به‌ مسلمانان‌ اجازه‌ داد که‌ در قیروان‌ بمانند. نوع‌ رابطة او با دولت‌ بیزانس‌ هم‌ دانسته‌ نیست‌ (مارسه‌، 33 ؛ ابن‌ خلدون‌، همانجا).
عبدالملک‌ مروان‌ به‌ جبران‌ این‌ شکست‌ زُهَیر بن‌ قَیس‌ بَلَوی‌ را با سپاه‌ بزرگى‌ به‌ ولایت‌ افریقیه‌ فرستاد. زهیر در 66ق‌/686م‌ نیروی‌ کسیله‌ را در مِمْس‌، نزدیک‌ قیروان‌، شکست‌ سخت‌ داد و کسیله‌ و بسیاری‌ از یارانش‌ کشته‌ شدند. زهیر وارد قیروان‌ شد، پادگانى‌ در آن‌ گذاشت‌ و نیروهایش‌ را برای‌ سرکوب‌ شورش‌ در جهات‌ مختلف‌ فرستاد. بیزانسیها با استفاده‌ از درگیری‌ عربها با بربرها، ناوگان‌ خود را از سیسیل‌ آورده‌، قرطاجنه‌ و شهرهای‌ ساحلى‌ را گرفتند. یک‌ بار دیگر افریقیة تازه‌ فتح‌ شده‌ از دست‌ عرب‌ به‌ در رفت‌ (مارسه‌، 33 -32 ؛ ژولین‌، 2/24؛ عنان‌، 1(1)/21).
حکومت‌ دمشق‌ مدتى‌ به‌ مسائل‌ مشرق‌ (ابن‌ زبیر و خوارج‌) گرفتار بود و پس‌ از سرکوب‌ مدعیان‌ باز متوجه‌ افریقیه‌ شد. عبدالملک‌ این‌ بار حسان‌ بن‌ نعمان‌ غسانى‌، عامل‌ مصر را در 73ق‌/692م‌ والى‌ افریقیه‌ گردانید و او را با نیروی‌ بزرگ‌ بى‌سابقه‌ای‌ روانه‌ کرد (نک: ابن‌ خلدون‌، همانجا: سال‌ 79ق‌). مسلمانان‌ تا قرطاجنه‌ پیش‌ رفتند و نیروهای‌ بیزانس‌ و گُتهای‌ اسپانیا را درهم‌ شکستند. قرطاجنه‌ ویران‌ گردید و بار دیگر اسلام‌ در فاصلة برقه‌ تا اقیانوس‌ اطلس‌ فرمانروا شد (مارسه‌، 34 -33 ؛ ژولین‌، 2/24- 25؛ عنان‌، 1(1)/21-22).
حسان‌ برای‌ تنظیم‌ نیروهایش‌ به‌ قیروان‌ بازگشت‌. از زمان‌ کشته‌ شدن‌ کسیله‌ عده‌ای‌ از بربرها و کوه‌نشینان‌ بر گردزنى‌ فرمانروا از قبیلة جَراوه‌ از بَتْر جمع‌ شده‌ بودند. «دَهبا»، ملکة اوراس‌ به‌ سحر و پیشگویى‌ شناخته‌ بود و خود و قبیله‌اش‌ یهودی‌ بودند. در متون‌ عربى‌ از او با عنوان‌ «کاهنه‌» یاد شده‌ است‌ (ابن‌ خلدون‌، 6/107، 109). حسان‌ در درگیری‌ با کاهنه‌ در مسکیانه‌ شکست‌ خورد و کاهنه‌ 5 سال‌ بر افریقیه‌ فرمانروایى‌ کرد. در این‌ مدت‌ شهرها و روستاها ویران‌ گردید و این‌ مایة ناخشنودی‌ بربرها شد. حسان‌ با نیروی‌ تازه‌ نفسى‌ از طرابلس‌ بازگشت‌. بربرهای‌ ناراضى‌ به‌ او پیوستند و به‌ پناهگاه‌ کاهنه‌ در اوراس‌ هجوم‌ بردند. کاهنه‌ کشته‌ شد و بربرها به‌ شرط اطاعت‌ و پذیرش‌ اسلام‌ امان‌ یافتند (همانجا) و قرار شد بربرها سپاهى‌ 12 هزار نفری‌ برای‌ کمک‌ به‌ مسلمانان‌ در جنگ‌ با دشمنانشان‌ آماده‌ کنند (ابن‌ اثیر، 4/372). با مرگ‌ کاهنه‌ دورة پایداری‌ در برابر عربها پایان‌ یافت‌ (ژولین‌، 2/26). از این‌ پس‌، افریقیه‌ جزو قلمرو خلافت‌ باقى‌ ماند. ناوگان‌ مسلمانان‌ از بندرگاه‌ جدید قرطاجنه‌ - که‌ حسان‌ آن‌ را پایه‌ریزی‌ کرد - بعدها به‌ سواحل‌ و جزیره‌های‌ اروپایى‌ مدیترانه‌ راه‌ یافت‌. والى‌ مصر در 89ق‌/708م‌ حکومت‌ افریقیه‌ و مغرب‌ را به‌ موسى‌ بن‌ نصیر لخمى‌، از موالى‌ و سرداران‌ بنى‌ امیه‌ سپرد. موسى‌ تا طنجه‌ پیش‌ رفت‌ و همة مغرب‌ اقصى‌ را به‌ اطاعت‌ درآورد و از موالى‌ بربر خود طارق‌ بن‌ زیاد را با نیرویى‌ در آنجا گذاشت‌ و به‌ قیروان‌ بازگشت‌ (بلاذری‌، 322). موسى‌، برخلاف‌حسان‌،والیگری‌ را بیشتراز چشم‌ جنگ‌وغنیمت‌مى‌نگریست‌. شمار بربرها هم‌ در سپاه‌ او افزون‌ شده‌ بودند. نیروهای‌ او در دریا با دستبرد به‌ سیسیل‌ و ساردنى‌ و مَیورقه‌ و مِنورقه‌ با غنایم‌ و اسیران‌ بسیار برمى‌گشتند (عنان‌ 1(1)/25-26). سردار او طارق‌ هم‌ در اندلس‌ و اسپانیا تا مرزهای‌ فرانسه‌ پیش‌ رفت‌ (بلاذری‌، همانجا). به‌ سبب‌ گسترش‌ دامنة متصرفات‌ مسلمانان‌ در سمت‌ مغرب‌، اولاً والیگری‌ افریقیه‌ از مصر جدا و مستقل‌ شد و ثانیاً ولایت‌ اندلس‌ تابع‌ افریقیه‌ گشت‌ (ابن‌ قوطیه‌، 37-39).
دوران‌ آغاز شده‌ از نخستین‌ فتوح‌ خلیفة سوم‌ تا استقرار حاکمیتى‌ نسبتاً مستقل‌ و موروثى‌ در افریقیه‌ در 184ق‌/800م‌ به‌ عصر والیها شناخته‌ شده‌ است‌. در این‌ مدت‌ 28 والى‌ بر افریقیه‌ تعیین‌ شد. یکى‌ در زمان‌ عثمان‌، 18 نفر در دورة امویان‌ و 9 نفر در زمان‌ بنى‌ عباس‌. کارهای‌ مهم‌ صورت‌ گرفته‌ در این‌ دوره‌ اینهاست‌: اتمام‌ کار فتح‌، انتشار و تعلیم‌ اسلام‌ در منطقه‌ و دور کردن‌ امپراتوری‌ بیزانس‌ از آنجا، گرفتن‌ زمینهای‌ کشاورزی‌ از دست‌ رومیان‌ و بخشیدن‌ آنها به‌ مردم‌ روستایى‌ بومى‌ و تبدیل‌ بزرگ‌ مالکى‌ رومى‌ به‌ خرده‌ مالکى‌ محلى‌، توجه‌ به‌ درختکاری‌، وارد کردن‌ انواع‌ جدید درختان‌ میوه‌ مانند خرما از عراق‌ و دانه‌های‌ قابل‌ کشت‌ مانند برنج‌ از چین‌، افزایش‌ محصول‌ کشاورزی‌ و تجارت‌ و درآمد خزانه‌، ساختن‌ مراکز شهری‌ جدید مانند قیروان‌، احداث‌ مجرای‌ آبى‌ میان‌ شهر تونس‌ و حلق‌ الوادی‌، استوار ساختن‌ باروی‌ طرابلس‌، بنای‌ قصر الرباط مُنَستیر، توجه‌ به‌ تجارت‌ و ساخت‌ بازارها و... (ابن‌ عامر، 102-105).
اما روی‌ دیگر سکه‌، رفتار منفى‌ فاتحان‌ و روحیة انقیاد ناپذیر بربرها بود. فاتحان‌ از همان‌ آغاز فتح‌، افریقیه‌ را به‌ چشم‌ سرزمین‌ غنیمت‌ و اسیر نگریستند و درصورت‌ عدم‌ پذیرش‌ اسلام‌ از سوی‌ مغلوبان‌، آنچه‌ مى‌توانستند از آنان‌ مى‌گرفتند. بزرگان‌ افریقیه‌ عبدالله‌ بن‌ ابى‌ سرح‌ را با پیشنهاد پرداخت‌ 300 قنطار طلا برگرداندند (بلاذری‌، 318). مغلوبان‌ بربر هر بار که‌ توانستند و چشم‌ فاتحان‌ را دور دیدند، یا از اعتقاد جدید بازگشتند - به‌ قولى‌ آنان‌ تا زمان‌ عبور طارق‌ به‌ اندلس‌ 12 بار مرتد شدند (ابن‌ خلدون‌، 6/110) - و یا مانند ماجراهای‌ کسیله‌ و کاهنه‌ با موفقیتى‌ هرچند موقت‌ فاتحان‌ را به‌ عقب‌ راندند. بیشترین‌ کار اسلامى‌ کردن‌ در سالهای‌ پایانى‌ قرن‌ نخست‌ و آغاز قرن‌ 2 ق‌ در زمان‌ عمر بن‌ عبدالعزیز صورت‌ گرفت‌. والى‌ او اسماعیل‌ بن‌ عبدالله‌ و 10 تن‌ از تابعان‌ِ عالم‌ و عامل‌، خود را وقف‌ تعلیم‌ اسلام‌ و تصحیح‌ اعمال‌ مسلمانان‌ در افریقیه‌ کردند (مارسه‌، .(40 اما پس‌ از عمر کوتاه‌ خلافت‌ عمر دوم‌، عصر نوینى‌ در دودمان‌ خلافت‌ مروانى‌ و رفتار والیان‌ ایشان‌ در افریقیه‌ آغاز شد که‌ راه‌ انقراض‌ آن‌ دودمان‌ و واکنشهای‌ دینى‌ مردم‌ بومى‌ افریقیه‌ را برضد استیلای‌ عرب‌ هموار ساخت‌. سیاست‌ تعصب‌ قبیله‌ای‌ حاکمان‌ مروانى‌ در تعیین‌ والیهای‌ افریقیه‌ و صاحبان‌ مناصب‌ کشوری‌ و لشکری‌ آنجا رعایت‌ مى‌گردید و همین‌ سیاست‌ به‌ وسیلة این‌ والیها و عمال‌ در محل‌ تعقیب‌ مى‌شد و مانند دیگر ولایات‌ خلافت‌، در افریقیه‌ هم‌ جنگ‌ و نزاع‌ میان‌ قبایل‌ عرب‌ درمى‌گرفت‌ (مونس‌، 144). گذشته‌ از بى‌نظمى‌ نیروی‌ نظامى‌ عرب‌، سختگیری‌ برخى‌ از والیان‌ با مردم‌ بومى‌ راهى‌ جز عدم‌ اطاعت‌ و شورش‌ برای‌ آنان‌ باقى‌ نمى‌گذاشت‌. یزید بن‌ ابى‌ مسلم‌ والى‌ افریقیه‌، شاگرد و کاتب‌ سابق‌ حَجّاج‌ معروف‌، همان‌ شیوه‌های‌ او رادر قلمرو خود به‌ کار گرفت‌. نمایندگان‌ مردم‌ بربر برای‌ عرض‌ حال‌ به‌ دمشق‌ رفتند، اما جوابى‌ نیافتند و بازگشتند. مردم‌ سر به‌ شورش‌ برداشتند و یزید والى‌ را کشتند (طبری‌، 4/254- 255).
طبری‌ در این‌ خصوص‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ که‌ مردم‌ افریقیه‌ تا زمان‌ هشام‌ بن‌ عبدالملک‌ مطیع‌ترین‌ مردم‌ بودند؛ اما در این‌ زمان‌ مبلغانى‌ از مردم‌ عراق‌ به‌ میان‌ آنان‌ رفتند و میان‌ آنان‌ چنان‌ تفرقه‌ انداختند که‌ تا روزگار طبری‌ ادامه‌ داشته‌ است‌ (4/254) . در حقیقت‌، علت‌ ناخشنودی‌ و نافرمانى‌ مردم‌ افریقیه‌ ستمگریهای‌ حاکمان‌ و عاملان‌ اموی‌ بود، اما با انتقال‌ خلافت‌ به‌ بنى‌ عباس‌ هم‌ چیزی‌ از جور و ستم‌ حکام‌ خلافت‌ در افریقیه‌ کاسته‌ نشد (نک: ذهبى‌، 6/411-412). اما آنچه‌ مربوط به‌ مردم‌ عراق‌ و مبلغان‌ مشرق‌ مى‌شود، در واقع‌ انتقال‌ اندیشه‌های‌ سیاسى‌ - اعتقادی‌ برآمده‌ از درگیریها درونى‌ مسلمانان‌ مشرق‌ یا بقایای‌ انسانى‌ این‌ درگیریها به‌ افریقیه‌ به‌ عنوان‌ ایالتى‌ دور از دسترس‌ مرکز خلافت‌ بود. بربرها این‌ اندیشه‌ها را شعار خود در مخالفت‌ با عمال‌ خلافت‌ ساختند. یعنى‌ این‌ بار به‌ جای‌ ارتداد و نفى‌ اسلام‌، با شعار و حربة عقیدة اسلامى‌ به‌ میدان‌ آمدند (مانند شعوبیة ایران‌). عقیدة خوارج‌ به‌ وسیلة بازماندگان‌ و فراریان‌ گروههای‌ سرکوب‌ شده‌ به‌ دست‌ حجاج‌ در مشرق‌ به‌ مغرب‌ و نخست‌ به‌ افریقیه‌ راه‌ یافت‌.
دهة آخر حکمرانى‌ امویان‌ و دهة نخست‌ سلطة بنى‌ عباس‌ در افریقیه‌ و مناطق‌ مجاور آن‌، دورة اوج‌ قیامهای‌ خوارج‌ بود. یزید بن‌ ابى‌ مسلم‌ در 102ق‌/720م‌ در شورش‌ خوارج‌ کشته‌ شد (همو، 4/594؛ ابن‌ خلدون‌، 6/110). کلثوم‌ بن‌ عیاض‌، والى‌ دیگر اموی‌، در 123ق‌/741م‌ در جنگ‌ با خوارج‌ کشته‌ شد. حنظلة والى‌ در 124ق‌/742م‌ در دو نبرد القَرْن‌ و الاصنام‌ و نزدیک‌ قیروان‌ نزدیک‌ 180 هزار نفر از خوارج‌ را کشت‌ و این‌ پیروزی‌ او را با غزوة بدر پیامبر(ص‌) همانند دانسته‌اند. خوارج‌ افریقیه‌ بیشتر گرایش‌ اباضى‌ و صُفْری‌ داشتند (همو، 6/111). در اوایل‌ دولت‌ عباسى‌، اختلاف‌ میان‌ برادران‌ عبدالرحمان‌ بن‌ حبیب‌ - از احفاد عُقبه‌ - و پسر او بر سر والیگری‌ افریقیه‌ موجب‌ پناهندگى‌ عبدالوارث‌ برادر عبدالرحمان‌ به‌ قبیلة وَرْفَجومه‌ (یا وربجومه‌) شد. بربرهای‌ صفری‌ مذهب‌ ورفجومه‌ او را یاری‌ دادند و به‌ قیروان‌ ریختند و هر کس‌ را از عرب‌ قریش‌ در آنجا یافتند، کشتند و اسبانشان‌ را در جامع‌ شهر بستند (همو، 6/111-112).
این‌ افراط در خشونت‌ و تعصب‌ و هتک‌ مقدسات‌ بربرهای‌ خارجى‌ دیگر، یعنى‌ اباضیها را برضد ورفجومه‌ برانگیخت‌. بربرهای‌ اباضى‌ زناته‌ و هوارة نفوسه‌ و طرابلس‌ به‌ سرکردگى‌ ابوالخطاب‌ عبدالاعلى‌ برخاستند و دیگر بربرها هم‌ به‌ آنان‌ پیوستند و در 141ق‌/758م‌ ورفجومه‌ و نفزاوة همدست‌ ایشان‌ را از قیروان‌ راندند و بر سلطة آنان‌ در افریقیه‌ پایان‌ دادند (همانجا؛ مونس‌، 185).
اباضیهای‌ ابوالخطاب‌ 3 سال‌ در قیروان‌ ماندند و نخستین‌ کار ابوالخطاب‌ خلع‌ طاعت‌ عباسیان‌ و اعلان‌ حاکمیت‌ و خلافت‌ عبدالرحمان‌ بن‌ رستم‌ ایرانى‌ تبار - به‌ گفتة ابن‌ خلدون‌ (6/112) از اولاد رستم‌ سردار ایرانى‌ در قادسیه‌ - از موالى‌ عرب‌ و اباضى‌ مذهب‌ متعصب‌ بود. صفریها هم‌ در مغرب‌ باختری‌ در مکناسه‌ جمع‌ شدند و شهر سجلماسه‌ را بنیاد گذاشتند و آن‌ را مرکز دولت‌ بنى‌ مدرار ساختند. محمد بن‌ اشعث‌ خُزاعى‌، والى‌ منصور عباسى‌، با نیرویى‌ از خراسانیان‌ به‌ افریقیه‌ آمد و در سُرْت‌ با ابوالخطاب‌ روبه‌رو شد. ابوالخطاب‌ کشته‌، و لشکر بربرش‌ شکسته‌ شد. عبدالرحمان‌ بن‌ رستم‌ از قیروان‌ به‌ تاهرت‌ گریخت‌ و پیروان‌ بربرش‌ در 144ق‌/761م‌ شهر تاهرت‌ را بنیاد نهادند. افریقیه‌ به‌ دست‌ ابن‌ اشعث‌ افتاد (همانجا). چندی‌ بعد هاشم‌ خراسانى‌ و یاران‌ خراسانى‌ او (از نیروهای‌ ابن‌ اشعث‌) بر والى‌ شوریدند. ابن‌ اشعث‌ ناگزیر راه‌ عراق‌ در پیش‌ گرفت‌ و در اثنای‌ راه‌ در 149ق‌/766م‌ درگذشت‌ (یعقوبى‌، 2/386؛ زرکلى‌، 6/39).
منصور، اغلب‌ بن‌ سالم‌ تمیمى‌ را - که‌ عامل‌ طُبْنه‌ بود - والى‌ افریقیه‌ کرد، اما او هم‌ با تمرد نیروهای‌ عرب‌ و هم‌ با عدم‌ پذیرش‌ مردم‌ محل‌ روبه‌رو شد و ناچار بازگشت‌. منصور پس‌ از آرامش‌ اوضاع‌ عمر بن‌ حفص‌ مهلبى‌، ملقب‌ به‌ «هزار مرد» را والى‌ کرد. اما بربرهای‌ خارجى‌ طوایف‌ مختلف‌ افریقیه‌ در طبنه‌ بر هزار مرد هجوم‌ آوردند. هزار مرد با وجود پیروزیهای‌ اولیه‌ شکست‌ خورد و در قیروان‌ محصور شد. نیروهای‌ اباضى‌ را 350 یا 400 هزار تن‌ گفته‌اند که‌ 85 یا 35 هزار نفر آن‌ سواره‌ بودند. هزار مرد در اثنای‌ محاصره‌ در 153 یا 154ق‌/770 یا 771م‌ کشته‌ شد و مردم‌ شهر با ابوحاتم‌ اباضى‌ به‌ شرایط دلخواه‌ او صلح‌ کردند (یعقوبى‌، همانجا؛ ابن‌ خلدون‌، 6/112-113).
منصور عباسى‌ یکى‌ دیگر از مهلبیها به‌ نام‌ یزید بن‌ حاتم‌ را والى‌ کرد و با نیروی‌ 50 هزار نفری‌ و صرف‌ 63 میلیون‌ درهم‌ او را تا بیت‌المقدس‌ بدرقه‌ کرد (یعقوبى‌، همانجا؛ طبری‌، 8/44). ابوحاتم‌ کشته‌ شد؛ نیروهای‌ بربر پراکنده‌ شدند و یزید مهلبى‌ در 155ق‌/772م‌ به‌ قیروان‌ درآمد؛ همه‌ را امان‌ داد و به‌ ترتیب‌ و تنظیم‌ کارها پرداخت‌ و تا زمان‌ خلافت‌ رشید در والیگری‌ افریقیه‌ در قیروان‌ ماند (یعقوبى‌، همانجا؛ ابن‌ خلدون‌، 6/113). آنگونه‌ که‌ از گفتة ابن‌ خلدون‌ برمى‌آید، در زمان‌ قیام‌ ابوحاتم‌، از کشته‌ شدن‌ هزار مرد تا کشته‌ شدن‌ ابوحاتم‌ (153- 155ق‌) نیروهای‌ خوارج‌ بربر 375 بار با قوای‌ خلافت‌ جنگیده‌اند (همانجا).
مدت‌ والیگری‌ یزید بن‌ حاتم‌ (154-170ق‌) یکى‌ از دوره‌های‌ طولانى‌ و استثنایى‌ در عصر والیان‌ افریقیه‌ است‌. نکتة قابل‌ توجه‌ دیگر این‌ است‌ که‌ پس‌ از او هم‌ 5 نفر از افراد خانواده‌اش‌ یکى‌ پس‌ از دیگری‌ تا 179ق‌/795م‌ صاحب‌ این‌ مقام‌ شدند و عملاً نوعى‌ حکومت‌ موروثى‌ مهلبیها در افریقیه‌ به‌ صورت‌ قلمروی‌ نسبتاً خودمختار پدید آمد(یاقوت‌، 1/327؛ مارسه‌، .(52 این‌ واقعیت‌ پیش‌ درآمد پیدایش‌ دودمانهای‌ حکومتگر بعدی‌ در منطقه‌ است‌. البته‌ این‌ حکمرانى‌ مهلبیها کاملاً آرام‌ نبود و به‌ علت‌ زوال‌ روحیة نظم‌ و جنگندگى‌ نیروی‌ عرب‌ مقیم‌ مغرب‌، خلفا و حاکمانشان‌ گذشته‌ از مقابله‌ با ناآرامى‌ بربرها باید با سرکشیهای‌ نیروی‌ خودی‌ هم‌ روبه‌رو مى‌شدند. تا آنکه‌ رشید برای‌ فرو نشاندن‌ شورش‌ ابن‌ جارود، از فرماندهان‌ جند، هَرْثَمه‌ سردار موجه‌ نیروی‌ خراسان‌ را فرستاد. او وضع‌ را آرام‌ و اصلاح‌ کرد؛ باروی‌ طرابلس‌ غرب‌ و قصر بزرگ‌ منستیر را در 180ق‌ ساخت‌ (ابوعبید، المغرب‌، 36؛ ابن‌ خلکان‌، 6/68؛ ابن‌ تغری‌ بردی‌، 2/89)؛ اما با همة کامیابى‌ که‌ ظاهراً یافت‌، استعفا کرد و بازگشت‌. رفتار او گویای‌ این‌ واقعیت‌ بود که‌ فتح‌ افریقیه‌ دشوار، و اداره‌اش‌ از آن‌ هم‌ سخت‌تر بوده‌ است‌ (یعقوبى‌، 2/411؛ ابن‌ تغری‌ بردی‌، همانجا؛ مارسه‌، .(53
حاکمیت‌ بنى‌ عباس‌ عملاً از طبنه‌ و زاب‌ (باختر افریقیه‌) فراتر نرفت‌ (ابن‌ قوطیه‌، 40)، آن‌ هم‌ حاکمیتى‌ اسمى‌، در تاهرت‌ رستمیان‌ اباضى‌ و در فاس‌ ادریسیان‌ علوی‌ برای‌ خود حکمرانى‌ مستقلى‌ درست‌ کرده‌ بودند (نک: بازورث‌، 45-46) و پیچیدگى‌ مسائل‌ افریقیه‌ آنگونه‌ نبود که‌ خلافت‌ عباسى‌ با آن‌ دوری‌ راه‌ و فقدان‌ نیروی‌ دریایى‌ کافى‌ بتواند به‌ اصلاحش‌ برخیزد (عبدالرزاق‌، 16- 18). پس‌ از مذاکرات‌ و مکاتبات‌ (نک: ابن‌ خلدون‌، 4/196)، سرانجام‌ رشید در 184ق‌/800م‌ فرمان‌ حکمرانى‌ افریقیه‌ و مغرب‌ را به‌ نام‌ ابراهیم‌ بن‌ اغلب‌ (عامل‌ پیشین‌ زاب‌) صادر کرد. این‌ نه‌ یک‌ فرمان‌ والیگری‌، که‌ یک‌ واگذاری‌ حکومت‌ و نوعى‌ سند خودمختاری‌ و استقلال‌ بود. خلافت‌ عباسى‌ در اوج‌ اقتدارش‌ به‌ نخستین‌ تجزیة خود - که‌ از مدتها پیش‌ عملاً صورت‌ گرفته‌ بود - اعتراف‌ مى‌کرد.
ب‌ - خاندانهای‌ حکومتگر عرب‌:
1. اغلبیها: با فرمان‌ رشید در تاریخ‌ سیاسى‌ افریقیه‌، امارت‌ به‌ جای‌ والیگری‌ آغاز شد و به‌ صورتى‌ موروثى‌ در دودمان‌ اغلبى‌ تا برپایى‌ دولت‌ عبیدیان‌ در 296ق‌/909م‌ ادامه‌ یافت‌. در دورة اغلبیها هم‌ بربرها احساس‌ استقلال‌ بیشتری‌ یافتند و هم‌ خلافت‌ عباسى‌ نفوذ اسمى‌ خود را در منطقه‌ تا قرنى‌ دیگر حفظ کرد. در قلمرو اغلبى‌ نام‌ خلفای‌ عباسى‌ در خطبه‌ یاد، و بر سکه‌ و طراز نقش‌ مى‌شد (عبدالرزاق‌، 44). امرای‌ اغلبى‌ هر سال‌ مقداری‌ سکة طلای‌ ضرب‌ ویژة خلیفه‌ همراه‌ هدایا و پیشکش‌ به‌ بغداد مى‌فرستادند (همانجا؛ مارسه‌، .(60 ابوالعباس‌ محمد اول‌ در 237ق‌/851م‌ شهر عباسیه‌ را در نزدیکى‌ قیروان‌ ساخت‌ (قلقشندی‌، 5/121) و ظاهراً به‌ عنوان‌ اظهار وفاداری‌ به‌ خلافت‌ عباسى‌ نام‌ آن‌ را چنین‌ گذاشت‌ (ابن‌ عامر، 124).
دولت‌ اغلبى‌ به‌ علت‌ موقعیت‌ جغرافیایى‌ و تاریخى‌ قلمروش‌ و به‌ عنوان‌ نمایندة دستگاه‌ خلافت‌ عباسى‌، در زندگى‌ اجتماعى‌ منطقه‌ و در روابط بین‌المللى‌ (مدیترانه‌ای‌) سهم‌ و نقشى‌ چشمگیرتر از دولتهای‌ مغربى‌ دیگر آن‌ زمان‌ (ادریسیان‌، بنى‌ مدرار و رستمیان‌) یافت‌. تصرف‌ سیسیل‌ و الحاق‌ آن‌ به‌ دارالاسلام‌ اقدام‌ نمایانى‌ بود که‌ اغلبیها آن‌ را به‌ انجام‌ رساندند (نک: مارسه‌، .(63-67 نفوذ اغلبیها از مالت‌ و کرت‌ تا ساردنى‌ و پالرم‌ و بالئار گسترده‌ شد (ابن‌ عامر، 119).
در افریقیة اغلبیها اسلام‌ بیش‌ از پیش‌ گسترش‌ و رسوخ‌ یافت‌ و زبان‌ عربى‌ زبان‌ عمومى‌ شد. زهدگرایى‌ و تکریم‌ مردان‌ دین‌ رونق‌ یافت‌ و رباطها از عابدان‌ و غازیان‌ به‌ یکسان‌ پر مى‌شد. علمای‌ افریقیه‌ برای‌ تحصیل‌ علم‌ به‌ مدینه‌ و عراق‌ مى‌رفتند و چون‌ باز مى‌گشتند، مجالس‌ و حلقه‌های‌ درسشان‌ از طالبان‌ مغربى‌ و اندلسى‌ پر مى‌شد. مسائل‌ دینى‌ و کلامى‌ رایج‌ در مشرق‌ به‌ وسیلة آنان‌ به‌ مغرب‌ راه‌ مى‌یافت‌. قیروان‌ اغلبیها مرکز دینى‌ و علمى‌ بلند آوازه‌ای‌ در مغرب‌ اسلامى‌ شد. جامع‌ قیروان‌ را اغلبیها دوبار بزرگ‌تر کردند و در معماری‌ و تزیین‌ آن‌ کوشیدند. جامع‌ زیتونه‌ در تونس‌، جامع‌ سوسه‌ و جامع‌ صفاقس‌ از آثار آنان‌ است‌. مهم‌ترین‌ کار اغلبیها در زمینة دین‌، تبدیل‌ مذهب‌ مالکى‌ به‌ باور اکثریت‌ در افریقیه‌ بود. پیش‌ از آن‌ مذهب‌ ابوحنیفه‌ در آنجا بیشترین‌ پیرو را داشت‌. دو تن‌ از عالمان‌ افریقیه‌ در پیش‌برد اعتقاد مالکى‌ بسیار کوشیدند: نخست‌، اسد بن‌ فرات‌ که‌ در فتح‌ سیسیل‌ سرکردگى‌ سپاه‌ اغلبیها را برعهده‌ داشت‌. پس‌ از او و بیشتر از او، شاگردش‌ ابوسعید سحنون‌ بن‌ سعید، صاحب‌ المدونه‌، فقیه‌ نامدار مالکى‌ که‌ در 240ق‌/ 854م‌ درگذشت‌ (ژولین‌، 2/62 -64).
عصر اغلبى‌ در افریقیه‌ عصر پیدایش‌ شهرهای‌ نو و احیا و توسعة شهرهای‌ کهن‌ شد. رونق‌ اقتصادی‌ منطقه‌، شکوفایى‌ زندگى‌ شهری‌ را در پى‌ داشت‌ (مارسه‌، .(85-87 هنر اغلبى‌ با توجه‌ به‌ نمونه‌هایى‌ از آن‌ که‌ در مساجد جامع‌ قیروان‌ و تونس‌ باقى‌ مانده‌ است‌، هم‌ در زمینة معماری‌ و هم‌ در قسمت‌ تزیینات‌ و کار چوب‌ حاکى‌ از حضور هماهنگ‌ سنتهای‌ محلى‌، عناصر یونانى‌ و مسیحى‌، الگوهای‌ سوری‌، عراقى‌ و ایرانى‌ است‌، یعنى‌ مانند همان‌ عناصر رنگارنگ‌ انسانى‌ که‌ جمعیت‌ درباریان‌ امرای‌ اغلبى‌ را تشکیل‌ مى‌دادند (همو، .(99-101
زندگى‌ امرای‌ اغلبى‌ مانند خلفای‌ عباسى‌ یک‌ زندگى‌ درباری‌ در کاخها و همراه‌ عیش‌ و نوش‌ و گردش‌ و ورزش‌ بود. ابراهیم‌، نخستین‌ امیر اغلبى‌ را عالم‌ و دین‌دار و عادل‌ و خوش‌ سیرت‌ گفته‌اند، اما امرای‌ دیگر همه‌ چنین‌ نبودند؛ گاه‌ سختگیر و سنگدل‌، و غالباً اهل‌ خمر بودند (ژولین‌، 2/65). آخرین‌ امیر اغلبى‌ زیادة الله‌ سوم‌ (290-296ق‌/ 903-909م‌) از کثرت‌ عیش‌ و نوش‌ به‌ کار کشورداری‌ نمى‌پرداخت‌ و بیشتر افراد خانواده‌اش‌ را کشت‌. در زمان‌ او کار عبیدالله‌ مهدی‌ بالا گرفت‌ و امیر اغلبى‌ به‌ مشرق‌ گریخت‌ و در بیت‌المقدس‌ درگذشت‌ (قلقشندی‌، 5/122). سیاست‌ مالیاتى‌ نادرست‌ و سنگین‌ دولت‌ اغلبى‌ که‌ حتى‌ از مسلمانان‌ جزیه‌ مى‌گرفت‌ و خراج‌ را فقط به‌ نقد مى‌خواست‌ و انواع‌ عوارض‌ غیرشرعى‌ بر مردم‌ مى‌بست‌، ناخشنودی‌ رعیت‌ را برانگیخت‌ و سقوط دولت‌ اغلبى‌ را تسریع‌ کرد (ژولین‌، 2/69).
2. عُبیدیان‌: در اواخر سدة 3ق‌/9م‌ منازعات‌ مذهبى‌ شرق‌ موجب‌ انتقال‌ یکى‌ از مبلغان‌ شاخة اسماعیلى‌ شیعه‌ به‌ مغرب‌ و طرح‌ و تبلیغ‌ آن‌ عقیده‌ در میان‌ بربرهای‌ کتامه‌ شد. ابوعبدالله‌ شیعى‌ با نیرویى‌ که‌ فراهم‌ آورد، بر راههای‌ منتهى‌ به‌ افریقیه‌ از سمت‌ باختری‌ آن‌ سرزمین‌ مسلط شد و در 296ق‌/909م‌ پس‌ از فرار امیر اغلبى‌ وارد رَقّاده‌ شد و به‌ تنظیم‌ امور حکومت‌ پرداخت‌ و سخن‌ از مهدی‌ به‌ میان‌ آورد (همو، 2/71- 72). مهدی‌ مورد تبلیغ‌ او به‌ نام‌ سعید و لقب‌ عبیدالله‌، از نوادگان‌ اسماعیل‌ بن‌ امام‌ جعفر صادق‌(ع‌) بود. برخى‌ او را از جانب‌ ناپدری‌ از نوادگان‌ عبدالله‌ بن‌ میمون‌ اهوازی‌ ایرانى‌ گفته‌، و بنى‌عباس‌ در نسب‌ او طعنها زده‌اند (نک: ذهبى‌، 15/213؛ ابن‌ خلدون‌، 4/31؛ ابن‌ تغری‌ بردی‌، 4/75-77). به‌ روایتى‌ دیگر آن‌ مهدی‌ که‌ ابوعبدالله‌ از زندان‌ سجلماسه‌ آزاد کرد و به‌ رقاده‌ آورد، عبیدالله‌ اصلى‌ نبوده‌ است‌ (قلقشندی‌، 5/123؛ ابن‌ خلکان‌، 3/118). در همان‌ آغاز کار، مهدی‌ ابوعبدالله‌ را کشت‌ و کتامه‌ به‌ جبهة مخالف‌ رانده‌ شد (ابن‌ خلدون‌، 4/37؛ مارسه‌، .(134 البته‌ ترکیب‌ اجتماعى‌ و قبیله‌ای‌ ویژة افریقیه‌ و روابط پیچیدة این‌ گروهها با یکدیگر امکانات‌ کافى‌ برای‌ جلب‌ نیرو و تقویت‌ مبانى‌ قدرت‌ در اختیار فرمانروای‌ جدید قرار مى‌داد، اما آیندة آرامى‌ برای‌ استقرار آن‌ تضمین‌ نمى‌کرد. از میان‌ بربرها قبیلة صنهاجه‌ به‌ تشیع‌ عبیدالله‌ گرویدند و طرفدار او شدند (ابن‌ عذاری‌، 3/262).
عبیدالله‌ از 303ق‌/915م‌ در نقطة شبه‌ جزیره‌ مانندی‌ از ساحل‌، در حدود 100 کیلومتری‌ از قیروان‌ به‌ سمت‌ خاور، شهر استوار جدیدی‌ بنا نهاد و نام‌ آن‌ را مهدیه‌ گذاشت‌ و چند سال‌ پایتخت‌ خود را از قیروان‌ به‌ آنجا منتقل‌ کرد (ابن‌ خلدون‌، 4/38؛ مارسه‌، همانجا). حدود قلمرو عبیدالله‌ تا فاس‌ در مغرب‌ اقصى‌ کشیده‌ شد و ادریسیها به‌ اطاعت‌ او درآمدند. نفوذ او تا اسکندریه‌ و سواحل‌ ایتالیا و فرانسه‌ هم‌ بسط یافت‌ (ابن‌ خلدون‌، 4/40؛ ژولین‌، 2/81).
با مرگ‌ عبیدالله‌ در 322ق‌/934م‌ و جانشینى‌ پسرش‌ ابوالقاسم‌ ملقب‌ به‌ القائم‌ بامرالله‌ مشکلات‌ و بحرانهای‌ دولت‌ عبیدی‌ آغاز شد. خطرناک‌ترین‌ آنها قیام‌ ابویزید نُکّاری‌ از رهبران‌ اباضى‌ بود که‌ از امویان‌ اندلس‌ هم‌ یاری‌ مى‌گرفت‌. این‌ مرد قد کوتاه‌ِ لنگ‌ با نیم‌ تنة تنگ‌ و کوتاه‌ و خر خاکستری‌ اهدایى‌ که‌ داشت‌، وقتى‌ در 332ق‌/943م‌ با بى‌رحمى‌ به‌ قیام‌ مسلحانه‌ برخاست‌، همة افریقیه‌ را به‌ لرزه‌ درآورد. بر قیروان‌ مسلط شد؛ شهرها و روستاهای‌ افریقیه‌ را گرفت‌ و مهدیه‌ را 8 ماه‌ محاصره‌ کرد. تنها نیرویى‌ که‌ از بیرون‌ شهر آن‌ را یاری‌ مى‌داد، صنهاجة تحت‌ فرمان‌ زیری‌ بن‌ عناد بود. ناگهان‌ ورق‌ برگشت‌؛ نیروهای‌ ابویزید او را واگذاشتند. اباضى‌ کشى‌ آغاز شد و خود او در 336ق‌/ 947م‌ در کوهستان‌ حُضْنه‌ دستگیر و در قفس‌ شد و همانجا درگذشت‌ (ابن‌ خلدون‌، 4/40-44؛ مارسه‌، .(147-153 در اثنای‌ این‌ بحران‌ منصور جای‌ پدرش‌ القائم‌ را گرفته‌ بود. منصور در کنار قیروان‌ شهر جدیدی‌ ساخت‌ و آن‌ را صَبُره‌ یا منصوریه‌ نامید که‌ مرکز پر رونقى‌ شد. قدرت‌ دولت‌ فاطمى‌ در بربرستان‌ در زمان‌ پسر منصور، ملقب‌ به‌ المعز (حک 341- 365ق‌/952- 976م‌) به‌ اوج‌ رسید. نیروهای‌ او از صنهاجه‌ و کتامه‌ به‌ فرماندهى‌ زیری‌ و جوهر (از موالى‌ منصور) تا طنجه‌ و سبته‌ رفتند؛ بنى‌ مدرار سجلماسه‌ را برانداختند؛ جوهر در 359ق‌/970م‌ وارد مصر شد و در جامع‌ ابن‌ طولون‌ به‌ سبک‌ شیعیان‌ اذان‌ گفت‌ و بنای‌ شهر جدیدی‌ را آغاز نمود که‌ بعدها به‌ نام‌ قاهرة مُعزیه‌ بلند آوازه‌ شد. خود المعز هم‌ در 362ق‌/973م‌ به‌ قاهره‌ درآمد و امور افریقیه‌ و مغرب‌ را به‌ بُلُکّین‌ بن‌ زیری‌ صنهاجى‌ سپرد. دورة مصری‌ خلافت‌ فاطمى‌ و دولت‌ زیری‌ افریقیه‌ آغاز شد (ابن‌ خلدون‌، 4/45-49؛ مارسه‌، 156 -153 ؛ ژولین‌، 2/85 -86). چگونگى‌ عزیمت‌ المعز از افریقیه‌ - که‌ جنازه‌های‌ خلفای‌ فاطمى‌ پیشین‌ را هم‌ با خود برد (همانجاها) - یک‌ بار دیگر نظر نامساعد اوایل‌ خلافت‌ عرب‌ را نسبت‌ به‌ افریقیه‌ به‌ یاد آورد.
ج‌ - خاندانهای‌ حکومتگر بربر:
1. بنى‌ زیری‌: بلکین‌ بانى‌ نخستین‌ دولت‌ بربر وابستة فاطمیان‌ در افریقیه‌ شد. او به‌ سفارش‌ معز فاطمى‌ دست‌ از سر بربرها و زناته‌ برنداشت‌ و تا سبته‌ در مغرب‌ اقصى‌ را به‌ زیر حاکمیت‌ خود درآورد و دعوت‌ امویان‌ اندلس‌ را از مغرب‌ زدود. شهر اشیر در زمان‌ او مورد توجه‌ قرار گرفت‌ و استوارترین‌ دژ منطقه‌ شد. پس‌ از مرگ‌ او در 373ق‌/983م‌ پسرش‌ منصور قلمرو پدر را به‌ استثنای‌ مغرب‌ اقصى‌ نگاه‌ داشت‌. در زمان‌ پسر منصور، بادیس‌ (حک 386-406ق‌/996- 1015م‌)، عمویش‌ حماد قسمت‌ غربى‌ قلمرو زیری‌ را برای‌ خود گرفت‌ و در 405ق‌/1014م‌ بانى‌ دولت‌ حمادی‌ زیری‌ در غرب‌ افریقیه‌ شد. حماد از خلفای‌ عباسى‌ هواداری‌ کرد؛ شیعیان‌ را کشت‌ و تسنن‌ را برقرار نمود. شاخة بنى‌ حماد زیری‌ هم‌ مانند دولت‌ زیری‌ اصلى‌ افریقیه‌ تا نیمة قرن‌ 6ق‌/12م‌ حکمرانى‌ کرد (ابن‌خلدون‌،6/155- 158، 171؛ ژولین‌، 2/89 - 90؛ بازورث‌، 53 -54).
در نیم‌ قرن‌ نخست‌ حکمرانى‌ زیریها در افریقیه‌ آرامش‌ و فراوانى‌ و رونق‌ برقرار شد؛ بازرگانى‌، صنعت‌، هنر و ادب‌ رواج‌ یافت‌؛ اهل‌ علم‌ و هنر از همه‌ جا به‌ ویژه‌ آسیا و آن‌ سوی‌ بغداد رو به‌ آنجا گذاشتند. زندگى‌ امرای‌ زیری‌ همراه‌ با ریخت‌ و پاش‌ و جلال‌ و شکوه‌ شرقى‌ بود. با اینهمه‌، مالیاتها به‌ سنگینى‌ و سختى‌ دورة فاطمى‌ نبود (ابن‌ خلدون‌، 6/158- 159؛ ژولین‌، 2/92). اما در زمان‌ المعز پسر بادیس‌ (حک 406-454ق‌/ 1015-1062م‌) حوادث‌ وخیمى‌ روی‌ داد. این‌ امیر که‌ در 8 سالگى‌ جای‌ پدر را گرفت‌، تربیتى‌ سنى‌ گرفت‌، و به‌ مناسبتهایى‌ این‌ تمایل‌ را نشان‌ داد. خلفای‌ فاطمى‌ در اوایل‌ به‌ تذکر و عذرخواهى‌ معز بسنده‌ کردند، اما از 435ق‌/1044م‌ تا 10 سال‌ بعد جریان‌ امر شدت‌ گرفت‌: نقض‌ بیعت‌ فاطمیان‌، اطاعت‌ از القائم‌ عباسى‌، رسیدن‌ خلعت‌ و هدایای‌ خلیفة عباسى‌ به‌ المعز، حذف‌ نام‌ خلیفة فاطمى‌ از خطبه‌ و سکه‌، لعن‌ رسمى‌ بر بنى‌ عبید و شیعیان‌ و اختیار رنگ‌ سیاه‌ عباسیان‌ و خواندن‌ خطبه‌ به‌ نام‌ امیر زیری‌ و خلیفة عباسى‌. خلیفة فاطمى‌ مستنصر برای‌ تنبیه‌ المعز قبایل‌ بدوی‌ عرب‌ بنى‌ هلال‌ را - که‌ از چند دهه‌ پیش‌ در شرق‌ نیل‌ مستقر شده‌ بودند - با پول‌ و فرمان‌ حکمرانى‌ مناطق‌ متصرفى‌ با خانواده‌هایشان‌ به‌ سوی‌ افریقیه‌ حرکت‌ داد. این‌ حرکت‌ بنى‌ هلال‌ در تاریخ‌ افریقیه‌ و مغرب‌ به‌ علت‌ آثار شوم‌ گسترده‌اش‌ و فلج‌ شدن‌ زندگى‌ اجتماعى‌ و اقتصادی‌، نقطة عطفى‌ شد (ابن‌ خلدون‌، 6/159؛ مارسه‌، 193-194 .(164-167, المعز به‌ مهدیه‌ پناه‌ برد و بقیة افریقیه‌ به‌ دست‌ عربها افتاد (ابن‌ خلدون‌، 4/62 -63). افریقیه‌ تجزیه‌ شد. عربها صنهاجه‌ و زناته‌ را سرکوب‌ کردند. بنى‌ حماد به‌ بجایه‌ پناه‌ بردند. در هر شهر کسانى‌ با حمایت‌ عربهای‌ نزدیک‌ آنجا به‌ امارت‌ برخاستند: بنى‌ خراسان‌ (از صنهاجه‌) در تونس‌ و اطرافش‌، بنى‌ بر غواطه‌ در صفاقس‌، بنى‌ علال‌ در طبرقه‌، بنى‌ الورد لخمى‌ در بنزرت‌، بنى‌ رند در قفصه‌، بنى‌ یملول‌ در توزر، بنى‌ جامع‌ در قابس‌، و بنى‌ حماد در زغوان‌ (همو، 6/159-160، 163-171؛ مارسه‌، 198 -196 ؛ ژولین‌، 2/97-99؛ ابن‌ عامر، 161).
دولت‌ زیری‌ِ رانده‌ و محدود شده‌ به‌ ساحل‌ در مهدیه‌، مجدداً به‌ اطاعت‌ فاطمیان‌ درآمد و تا 543ق‌/1148م‌ ادامه‌ یافت‌ (ابن‌ خلدون‌، 6/159-162). در این‌ ایام‌ِ گرفتاری‌ افریقیه‌، مغرب‌ اقصى‌ شاهد پیدایش‌ یک‌ دولت‌ بربر جدید مبتنى‌ بر شریعت‌گرایى‌ مالکى‌ به‌ وسیلة لَمتونة صنهاجة صحرای‌ موریتانى‌ به‌ نام‌ مرابطون‌ با پایتختى‌ مراکش‌ شد که‌ در زمان‌ یوسف‌ بن‌ تاشفین‌ (حک 453-500ق‌/1061-1107م‌) و پسرش‌ على‌ (حک 500 -537ق‌/1107-1142م‌) به‌ اوج‌ خود رسید و با برانداختن‌ ملوک‌ طوایف‌ِ اندلس‌ِ تجزیه‌ شده‌، سلطة خود را بر آنجا گسترد و در شمال‌ افریقا تا غرب‌ الجزایر هم‌ پیش‌ آمد (ابن‌ عامر، 170-174). مایة تهدید دیگر برای‌ دولت‌ زیری‌ قدرت‌ گرفتن‌ نُرمانها در سیسیل‌ بود که‌ از اواسط سدة 5ق‌/11م‌ از سواحل‌ مانش‌ تا ایتالیای‌ جنوبى‌ گسترده‌ شدند و مسلمانان‌ سیسیل‌ را به‌ اطاعت‌ آوردند و پادشاهى‌ جدیدی‌ در آنجا برقرار کردند (هاردی‌، .(63
از هنگام‌ تبدیل‌ سیسیل‌ به‌ قلمرو مسیحى‌، وضعیت‌ در مدیترانه‌ به‌ ضرر مسلمانان‌ دگرگون‌ شد. تشدید شور جنگهای‌ صلیبى‌ که‌ از مدتى‌ پیش‌ اروپا را به‌ حرکت‌ درآورده‌ بود و نیز خشم‌ دولتهای‌ ساحلى‌ اروپا از دستبردهای‌ دریا زنان‌ افریقیه‌ به‌ کشتیها و سواحل‌ آنها موجب‌ پیدایش‌ اتحادهای‌ نظامى‌ میان‌ دولتهای‌ ایتالیا و حملة آنان‌ به‌ مهدیة زیریها مى‌شد. روابط دولت‌ زیری‌ و نرمانهای‌ سیسیل‌ چندگاهى‌ با انعقاد و تمدید قراردادها ظاهراً مسالمت‌آمیز بود، اما با آشفتگى‌ وضع‌ افریقیه‌ و مداخلة رُژة دوم‌ (= به‌ عربى‌: رُجار) پادشاه‌ نرمان‌ در مسائل‌ آنجا و حملة ناوگان‌ مرابطى‌ به‌ سیسیل‌ به‌ درخواست‌ امیرحسن‌، آخرین‌ امیر زیری‌، سرانجام‌ نرمانها پس‌ از تصرف‌ و غارت‌ جزیرة جربه‌، طرابلس‌، صفاقس‌، جیجلى‌، جزایر قَرْقَنه‌ و قابس‌ در 543ق‌/1148م‌ مهدیه‌ را گرفتند و تقریباً همة شهرهای‌ ساحلى‌ افریقیه‌ را خراجگزار خود کردند. عنوان‌ سلطان‌ افریقیه‌ بر عناوین‌ دیگر رُجار افزوده‌ شد و ظاهراً وی‌ با مردم‌ به‌ داد و انصاف‌ رفتار کرد. این‌ استیلای‌ نرمانها هم‌ تا حدی‌ از نتایج‌ حملة عرب‌ بنى‌ هلال‌ در منطقه‌ بود. امیر حسن‌ زیری‌ به‌ الجزایر پناهنده‌ شد. تحولات‌ مغرب‌ اقصى‌ موجب‌ شد که‌ تقریباً 10 سال‌ بعد نرمانها از ساحل‌ افریقیه‌ رانده‌ شوند (ابن‌ خلدون‌، 6/161-162؛ مارسه‌، .(223-225
2. موحدون‌: عبدالمؤمن‌ بن‌ على‌ کومى‌ از بربرهای‌ زناتة منطقة تلمسان‌ و از شاگردان‌ وفادار و فداکار ابن‌ تومرت‌ (ه م‌) پس‌ از مرگ‌ وی‌ در 524ق‌/1130م‌ از سوی‌ 10 تن‌ از یاران‌ او به‌ جانشینى‌ ابن‌ تومرت‌ برگزیده‌ شد و دولت‌ موحدون‌ را با مرکزیت‌ مراکش‌ بنیان‌ گذاشت‌ و تا هنگام‌ مرگش‌ در 558ق‌/1163م‌ قلمرو بزرگى‌ از اندلس‌ تا طرابلس‌ و منطقة جرید فراهم‌ آورد. اقدام‌ نهایى‌ و قاطع‌ عبدالمؤمن‌ در افریقیه‌ از 553ق‌/1158م‌ با همراهى‌ نیروی‌ بزرگى‌ از دریا و خشکى‌ آغاز، و پس‌ از تصرف‌ تونس‌ به‌ محاصرة مهدیه‌ و تصرف‌ شهرهای‌ دیگر ساحلى‌ و داخلى‌ در عاشورای‌ 555 به‌ ورود به‌ مهدیه‌ منتهى‌ شد. افریقیه‌ از نیروهای‌ مسیحى‌ پاکسازی‌ شد و این‌ از مهم‌ترین‌ کارهای‌ عبدالمؤمن‌ بود (ابن‌ خلدون‌، 6/225-229، 236-237؛ علام‌، 52، 62، 74-76، 80، 207-211؛ ابن‌ عامر، 170-177). تقریباً یک‌ قرن‌ بعد، پس‌ از آنکه‌ قبیلة بنى‌ عبدالواد به‌ رهبری‌ یغمراسن‌ بن‌ زیان‌ در تلمسان‌ حکومتى‌ مستقل‌ ترتیب‌ داد و بنى‌ مرین‌ از زناته‌ بر فاس‌ مسلط شدند، دولت‌ موحدون‌ در 667ق‌/1269م‌ جای‌ خود را به‌ مرینیان‌ داد؛ اما شاخة حفصى‌ موحدون‌ تا حدود نیمة قرن‌ 10ق‌/16م‌ در افریقیه‌ باقى‌ ماند (علام‌، 289؛ ژولین‌، 2/173).
3. حفصیها: خلفای‌ موحدی‌ با اینکه‌ برای‌ افریقیه‌ والیانى‌ گماشتند، اما در مواقع‌ ضرورت‌ خود با نیروهایشان‌ به‌ آنجا مى‌آمدند. آنان‌ پس‌ از نیم‌ قرن‌ تجربه‌ و به‌ ویژه‌ در شورش‌ طولانى‌ ابن‌ غانیة مرابطى‌ (از 581ق‌/1185م‌ به‌ بعد) دریافتند که‌ ادارة افریقیه‌ از مغرب‌ اقصى‌ و از فاصلة دور دشوار است‌. پس‌ از مصلحت‌ اندیشیهای‌ شیوخ‌ موحدی‌، ولایت‌ افریقیه‌ را به‌ ابومحمد عبدالواحد بن‌ ابى‌ حفص‌ هِنتاتى‌ (مصمودی‌) دادند. ابومحمد پسر ابوحفص‌ عمر، و از یاران‌ نخستین‌ مهدی‌ (ابن‌ تومرت‌) و از همکاران‌ نزدیک‌ عبدالمؤمن‌ موحدی‌ بود، فرزندانش‌ به‌ علت‌ انتساب‌ به‌ او، به‌ «بنى‌ حفص‌» معروف‌ شدند. عبدالواحد در 618ق‌/1221م‌ درگذشت‌. چند سال‌ بعد والیگری‌ افریقیه‌ به‌ ابوزکریا یحیى‌ پسر عبدالواحد تعلق‌ گرفت‌ و او در 625ق‌/1228م‌ وارد شهر تونس‌ شد و بدون‌ رقیب‌ بر افریقیه‌ حکم‌ راند و با الحاق‌ قلمرو بنى‌ حماد حدود حکمرانیش‌ را گسترش‌ داد. از سال‌ بعد چون‌ مأمون‌ موحدی‌ خلاف‌ سنت‌ مهدی‌ رفتار کرد بیعت‌ او را شکست‌؛ عمالش‌ را طرد کرد و خود را هوادار سنت‌ موحدی‌ اعلام‌ کرد. پس‌ از بیعت‌ کوتاهى‌ با یحیى‌ بن‌ ناصر موحدی‌، نام‌ او را هم‌ از خطبه‌ انداخت‌ و به‌ دعا بر مهدی‌ و خلفای‌ راشدین‌ اکتفا نمود. این‌ به‌ معنای‌ اعلام‌ استقلال‌ بود (برونشویگ‌، 1/36-50). از آن‌ پس‌ حکمرانى‌ افریقیه‌ تا حدود 3 قرن‌ و نیم‌ در اولاد او باقى‌ ماند. ابوزکریا در اوج‌ اقتدارش‌ به‌ عنوان‌ امیر اکتفا کرد. شهر تونس‌ را به‌ پایتختى‌ برگزید و در آن‌ مصلى‌، بازار و قصبه‌ یا ارگ‌ محل‌ اقامت‌ امیر و درباریان‌ را بنا نهاد. امنیت‌ برقرار شده‌ در داخل‌ مایة شکوفایى‌ و رونق‌ اقتصادی‌ شد. در سالهای‌ آخر حکمرانى‌، نفوذش‌ تا شهرهای‌ شمالى‌ مغرب‌ اقصى‌ گسترش‌ یافت‌. گروههای‌ مسلمانان‌ اندلس‌ که‌ از برابر حرکت‌ بازپس‌گیری‌ مسیحیان‌ اسپانیا مى‌گریختند، به‌ شهرهای‌ شمال‌ افریقا مى‌آمدند و امیر حفصى‌ بعضى‌ از نخبگان‌ آنان‌ را به‌ مقامات‌ و مناصب‌ عالى‌ مى‌گماشت‌ و این‌ مایة رقابت‌ میان‌ آنان‌ و مردم‌ افریقیه‌ شد. حسن‌ بن‌ محمد، نیای‌ بزرگ‌ عبدالرحمان‌ ابن‌ خلدون‌ مورخ‌ هم‌ در این‌ زمان‌ از اشبیلیه‌ به‌ افریقیه‌ آمد و به‌ دولت‌ حفصى‌ پیوست‌ (ابن‌ خلدون‌، 7/382-383). ابوزکریا در 647ق‌/ 1249م‌ درگذشت‌ و پسرش‌ ابوعبدالله‌ محمد با لقب‌ المستنصر به‌ جای‌ او نشست‌ (برونشویگ‌، 1/51 - 68).
افریقیة المستنصر از یک‌ سو برای‌ حفظ رونق‌ تجاری‌ و اقتصادی‌ با دولتهای‌ مسیحى‌ ژن‌ (جنوا)، ونیز، فلورانس‌، سیسیل‌، پرووانس‌ و اسپانیا قرار داد مى‌بست‌، یا قرارهای‌ سابق‌ را تجدید مى‌کرد و از دیگر سو ناگزیر بود پس‌ از سقوط اشبیلیه‌ در 646ق‌ بزرگان‌ علم‌ و ادب‌ مهاجر از آنجا را بپذیرد (همو، 1/69 -73).
در سال‌ دهم‌ حکمرانى‌ المستنصر، خلافت‌ عباسى‌ بغداد به‌ دست‌ مغولان‌ بر افتاد و در همان‌ هنگام‌ خلافت‌ موحدی‌ در مغرب‌ اقصى‌ هم‌ نفسهای‌ آخر را مى‌کشید. برای‌ رفع‌ خلا´ خلافت‌، شریف‌ مکه‌ با المستنصر به‌ عنوان‌ خلیفه‌ بیعت‌ کرد (657ق‌/1259م‌). اما در اواخر سال‌ 658ق‌/1260م‌ بَیْبَرس‌ یکى‌ از بازماندگان‌ فراری‌ عباسى‌ را در قاهره‌ به‌ خلافت‌ برداشت‌ و او را المستنصر بالله‌ لقب‌ داد (همو، 1/76- 78). چند سال‌ بعد هشتمین‌ و آخرین‌ جنگ‌ از رشته‌ جنگهای‌ صلیبى‌ به‌ سرکردگى‌ لوئى‌ نهم‌ (مقدس‌) پادشاه‌ فرانسه‌ در افریقیه‌ جریان‌ یافت‌، اما وبا در اردوی‌ صلیبیها در قرطاجنه‌ منتشر شد؛ لوئى‌ بدان‌ بیماری‌ درگذشت‌ (محرم‌ 669ق‌/اوت‌ 1270) و المستنصر هم‌ به‌ علت‌ عدم‌ مساعدت‌ اوضاع‌ (مارسه‌، با طرف‌ مقابل‌ مذاکره‌ کرد و با قراردادی‌ 15 ساله‌ و تعهد پرداخت‌ غرامت‌ جنگى‌ به‌ مسأله‌ پایان‌ داد (برونشویگ‌، 1/86 -93؛ کرنون‌، .(152 این‌ تمهید برای‌ حفظ روابط پر سود بازرگانى‌ با کشورهای‌ اروپایى‌، از سیسیل‌ تا نروژ که‌ با افریقیه‌ قرار داد، و در آنجا کنسول‌ داشتند، ضروری‌ مى‌نمود (ابن‌ خلدون‌، 6/290- 294؛ مارسه‌ .(289
پس‌ از مرگ‌ المستنصر در 675ق‌/1276م‌ تا نزدیک‌ به‌ یک‌ قرن‌ افریقیه‌ را آشوب‌ فرا گرفت‌. پراکندگى‌ طوایف‌ عرب‌ بنى‌ سُلَیم‌ از طرابلس‌ به‌ سمت‌ غرب‌ در افریقیه‌، اتحادها و خیانتهای‌ رؤسای‌ آنها با حاکمان‌ و مدعیان‌، یکى‌ از عوامل‌ این‌ آشفتگى‌ بود که‌ بر گرفتاریهای‌ مانده‌ از انتشار هلالیها افزوده‌ شد (همو، .(285-289 اختلافات‌ درونى‌ خانوادة حفصى‌ و توسل‌ هر مدعى‌ به‌ نیرویى‌ از طوایف‌ بدوی‌ و حامیانى‌ از دولتهای‌ مسیحى‌ مدیترانه‌ که‌ به‌ مداخلة آن‌ دولتها در افریقیه‌ منتهى‌ مى‌شد، عامل‌ دیگری‌ بود (ژولین‌، 2/182-183). در این‌ میان‌، گاه‌ همسایگان‌ نیرومند هم‌، مانند ابوالحسن‌ مرینى‌ در 747ق‌/1346م‌ و پسرش‌ ابوعنان‌ در 758ق‌/1357م‌ به‌ تحرکات‌ نظامى‌ در افریقیه‌ دست‌ زدند. در ضمن‌ لشکرکشى‌ ابوالحسن‌ مرینى‌ به‌ افریقیه‌ و حضور برخى‌ دانشمندان‌ بزرگ‌ در موکب‌ او بود که‌ ابن‌ خلدون‌ مورخ‌ در اوایل‌ جوانى‌ توانست‌ از برخى‌ مانند آبلى‌ در علوم‌ عقلى‌ و منطق‌ بهره‌مند شود. در اثنای‌ همین‌ سفر هم‌ بود که‌ بیماری‌ مرگبار طاعون‌ سیاه‌ افریقیه‌ را فرا گرفت‌ (ابن‌ خلدون‌، 7/385 به‌ بعد).
دولت‌ حفصى‌ گرفتار ناتوانى‌ و تجزیه‌، در زمان‌ ابوالعباس‌ احمد دوم‌ و پس‌ از استیلای‌ او بر تونس‌ در 772ق‌/1370م‌، یک‌ بار دیگر وحدت‌ و قدرت‌ خود را بازیافت‌ (نک: ابن‌ خلدون‌، 6/375-383؛ برونشویگ‌، 1/218). به‌ علت‌ گسترش‌ دریازنى‌، مخصوصاً از مرکز بجایه‌، نیروهای‌ اروپایى‌ بار دیگر در 792ق‌/1390م‌ رو به‌ مهدیه‌ گذاشتند، اما با رسیدن‌ نیروهای‌ ابوالعباس‌ بازگشتند (ابن‌ خلدون‌، 6/399-400؛ برونشویگ‌، 2/186).
پس‌ از مرگ‌ ابوالعباس‌ در 796ق‌/1394م‌، پسرش‌ ابوفارس‌ عَزّوز ملقب‌ به‌ المتوکل‌ (حک 796-837ق‌) سیاست‌ اقتدار پدر را در داخل‌، و دریازنى‌ یا جهاد بحری‌ را در مدیترانه‌ ادامه‌ داد و مذهب‌ مالکى‌ را در جزیرة جَرْبة اباضى‌نشین‌ مستقر کرد (همو، 1/241-246). این‌ نهضت‌ مالکى‌گرایى‌ مدیون‌ فعالیت‌ مدارس‌ مذهبى‌ تونس‌، بجایه‌ و به‌ ویژه‌ قیروان‌ و فقهای‌ مشهوری‌ چون‌ ابن‌ عرفه‌ بود. همگام‌ با این‌ کوشش‌ مالکى‌، نهضت‌ صوفیگری‌ مردمى‌، با نوعى‌ قدیس‌پرستى‌، اوج‌ مى‌گرفت‌ (کرنون‌، .(153
در 10 سال‌ آخر حکمرانى‌ ابوفارس‌، نفوذ دولت‌ حفصى‌ در مغرب‌ باختری‌ گسترش‌ یافت‌؛ دولتهای‌ بنى‌ عبدالواد و بنى‌ مرینى‌ وابستة آن‌ شدند؛ نیروهای‌ سلطان‌ برای‌ یاری‌ امیر مخلوع‌ غرناطه‌ از آب‌ گذشتند؛ در عین‌ حفظ روابط تجاری‌ و قراردادها با جمهوریهای‌ ایتالیا، با نیروی‌ سیسیل‌ در قرقنه‌ درگیر شدند؛ به‌ مالت‌ و ایتالیای‌ جنوبى‌ حمله‌ بردند و حملة پادشاه‌ آراگون‌ را به‌جربه‌ ناکام‌ گذاشتند (برونشویگ‌، 1/247- 269).
در زمان‌ ابوعمرو عثمان‌ (حک 839 -893ق‌/1435- 1488م‌)، نوة ابوفارس‌ و ملقب‌ به‌ المتوکل‌، قدرت‌ دولت‌ افریقیه‌ برقرار بود. در زمان‌ او کارهایى‌ در امور مربوط به‌ آب‌ صورت‌ گرفت‌؛ تظاهر دینى‌ شدت‌ گرفت‌؛ چند بنای‌ دینى‌ و مدنى‌ ساخته‌ شد و زاویه‌های‌ بسیاری‌ در پایتخت‌ و جاهای‌ دیگر پدید آمد که‌ نتیجة انتشار روزافزون‌ صوفیگری‌ و بهترین‌ نمونة آن‌ در پایتخت‌ دولت‌، زاویة پیر نامدار سیدی‌ بن‌ عروس‌ بود (همو، 1/272). در زمان‌ ابوعمرو عثمان‌ پایتخت‌ بیزانس‌ به‌ دست‌ ترکهای‌ عثمانى‌ در 857ق‌/1453م‌ سقوط کرد. پیامدهای‌ این‌ حادثه‌ از اوایل‌ سدة 10ق‌/16م‌ به‌ صورت‌ رقابت‌ و درگیری‌ دولت‌ تازه‌ نفس‌ عثمانى‌ با قدرتهای‌ بزرگ‌ مسیحى‌ گریبان‌ افریقیه‌ را هم‌ گرفت‌. در زمان‌ او روابط و قراردادها با دولتهای‌ ایتالیایى‌، فرانسه‌ و آراگون‌ ادامه‌ یافت‌، اما سلطان‌ حفصى‌ نتوانست‌ دیگر به‌ غرناطة در حال‌ سقوط کمکى‌ کند (همو، 1/291-306).
پس‌ از عثمان‌، دولت‌ حفصى‌ گرفتار اختلافات‌ درون‌ خانوادة حاکم‌ و هوسبازیها و سستى‌ زمامدارانش‌ شد (ژولین‌، 2/188-189). غرناطه‌، آخرین‌ پایگاه‌ مسلمانان‌ در اندلس‌، در 898ق‌/1493م‌ به‌ دست‌ مسیحیان‌ افتاد و حرکت‌ بازپس‌گیری‌ به‌ پایان‌ رسید. اسپانیاییها به‌ بنادر جنوبى‌ مدیترانه‌ یعنى‌ خانة بانیان‌ دولتهای‌ اسلامى‌ اندلس‌ تعرض‌ کردند: ملیله‌، وهران‌، بجایه‌، الجزایر، طرابلس‌ و جاهای‌ دیگر را گرفتند. پرتغالیها هم‌ بر بنادر اطلسى‌ مغرب‌ چنگ‌ انداختند. مدیترانه‌ بار دیگر دریاچه‌ای‌ اروپایى‌ مى‌شد. با اکتشافات‌ جغرافیایى‌ جدید، عصر تازه‌ای‌ آغاز شده‌ بود: دنیای‌ مسیحى‌ شمال‌ مدیترانه‌ افقهای‌ خود را هرچه‌ بیشتر مى‌گشود، در حالى‌ که‌ دنیای‌ مسلمان‌ بربر در جنوب‌ مدیترانه‌ هر روز افقش‌ محدودتر مى‌شد (کرنون‌، .(160 در چنین‌ موقعیتى‌ بود که‌ ترکهای‌ عثمانى‌ در شرق‌ مدیترانه‌ به‌ عنوان‌ نیرومندترین‌ پرچمدار اسلام‌ قد برافراشتند و با تصرف‌ مصر در 923ق‌/1517م‌ قدم‌ در خاک‌ افریقا گذاشتند. در این‌ هنگام‌ بود که‌ دو برادر ترک‌ از جزیرة میتیلنه‌1 به‌ نامهای‌ اُروج‌ و خضر (خیرالدین‌ بعدی‌) - که‌ در خدمت‌ سلطان‌ محمد حفصى‌ به‌ کار دریازنى‌ در برابر مسیحیان‌ مشغول‌ بودند - با فرستادن‌ یکى‌ از کشتیهای‌ غنیمتى‌ به‌ خدمت‌ سلطان‌ سلیم‌ عثمانى‌ اظهار اطاعت‌ کردند. سلطان‌ پذیرفت‌؛ برای‌ آنان‌ خلعت‌ و 10 کشتى‌ فرستاد تا در جنگ‌ با فرنگان‌ از آنها استفاده‌ کنند. آنان‌ الجزایر را گرفتند و نام‌ سلطان‌ عثمانى‌ را در خطبه‌ و سکه‌ در آن‌ اقلیم‌ جاری‌ کردند.
در زمان‌ سلطان‌ سلیمان‌ قانونى‌ و به‌ تشویق‌ او، خیرالدین‌ پاشا - که‌ اروپاییها به‌ خاطر ریش‌ قرمزش‌ به‌ او بارباروسا مى‌گفتند - برای‌ انتقام‌ سقوط غرناطه‌ همة توان‌ خود را برضد شارل‌کَن‌، امپراتور مقتدر اسپانیا، به‌ کار گرفت‌ و در 940ق‌/1533م‌ با ناوگانى‌ بزرگ‌ به‌ افریقیه‌ آمد و شهر تونس‌ و پیش‌ بندر آن‌ حلق‌ الوادی‌ را به‌ نام‌ سلطان‌ سلیمان‌ تصرف‌ کرد. سال‌ بعد تونس‌ به‌ دست‌ شارل‌کن‌ و نیروهای‌ اسپانیایى‌ بازپس‌ گرفته‌ شد. سلطان‌ حسن‌ حفصى‌ بازیچة شارل‌کن‌، و برادرش‌ رشید آلت‌ دست‌ خیرالدین‌ شده‌ بود. اسپانیاییها در شهر به‌ قتل‌ و غارت‌ پرداختند و مساجد و کتابها را نابود کردند. 10 روز بعد خود امپراتور وارد شهر شد و عملیات‌ خشونت‌آمیز را قطع‌ کرد. یک‌ هفته‌ بعد شارل‌کن‌ قراردادی‌ با مولای‌ حسن‌ حفصى‌ امضا کرد و با گذاشتن‌ هزار سرباز اسپانیایى‌ و 10 کشتى‌ جنگى‌ در حلق‌ الوادی‌ آنجا را ترک‌ گفت‌. خیرالدین‌ پاشا هم‌ به‌ علت‌ نامساعد بودن‌ وضع‌ به‌ استانبول‌ رفت‌ و با منصب‌ «قپودان‌ پاشا» (دریادارکل‌) و با حدود هزار کشتى‌ که‌ در اختیارش‌ بود، به‌ مأموریتهای‌ دیگر رفت‌ تا در 953ق‌/1546م‌ در استانبول‌ درگذشت‌ (فرید، 95-97؛ «تاریخ‌...1»، .(II/912-958
در زمان‌ سلطان‌ سلیم‌ دوم‌، در 977 یا 979ق‌ نیروی‌ عثمانى‌ به‌ سرداری‌ على‌ پاشا یک‌ بار دیگر در تغییر سلطنت‌ حفصى‌ مداخله‌ کرد و خزانة بنى‌ حفص‌ را به‌ استانبول‌ فرستاد، اما اسپانیاییها دوباره‌ مداخله‌ کردند. در اواخر سلطنت‌ سلیم‌ خان‌ دوم‌ در 982ق‌/1574م‌ سنان‌ پاشای‌ وزیر با ناوگان‌ همایون‌ و همراه‌ قپودان‌ قلیج‌ على‌ پاشا متوجه‌ تونس‌ شد. پس‌ از یک‌ ماه‌ محاصره‌، حلق‌الوادی‌ به‌ تصرف‌ نیروی‌ عثمانى‌ درآمد. قلعه‌ و استحکامات‌ ویران‌، و شهر تونس‌ تصرف‌، و قلعة آن‌ تعمیر شد. ایالت‌ تونس‌ به‌ رمضان‌ پاشا سپرده‌ شد (پچوی‌، 1/494- 495، 502 - 503). به‌ این‌ ترتیب‌ سلطنت‌ اسمى‌ و وابستة حفصى‌ هم‌ مانند عمر تاریخى‌ نام‌ افریقیه‌ پایان‌ گرفت‌. افریقیه‌ مانند الجزایر و طرابلس‌ غرب‌ بیگلربیگى‌ نشین‌ عثمانى‌ شد و از این‌ پس‌ با نام‌ رسمى‌ ایالت‌ تونس‌، مانند برخى‌ از ایالات‌ مرزی‌ دیگر عثمانى‌ با نوعى‌ خودمختاری‌ به‌ حیات‌ خود ادامه‌ داد (اینالجیک‌، .(105-107 حدود امروزی‌ کشور تونس‌ در آن‌ زمان‌ شکل‌ گرفت‌. ایالت‌ تونس‌ به‌ وسیلة بَى‌ْ (= بیگ‌)های‌ تعیین‌ شده‌ از استانبول‌ اداره‌ مى‌شد؛ تدریجاً پیوندهای‌ آن‌ با امپراتوری‌ عثمانى‌ ضعیف‌ شد. از 1117ق‌/1705م‌ مقام‌ بَى‌ْ در خاندان‌ حسینى‌ ماندگار شد و در نیمة دوم‌ قرن‌ 13ق‌/19م‌ دولتهای‌ اروپایى‌ در تونس‌ مداخله‌ کردند و تونس‌ به‌ صورت‌ مستعمرة فرانسه‌ درآمد («دائرة المعارف‌...2»، .(XXXI/508-509
تحولات‌ اخیر تاریخ‌ افریقیه‌ در پایان‌ دولت‌ حفصى‌ یک‌ بار دیگر تأثیر محیط سیاسى‌ مدیترانه‌ را در سرنوشت‌ این‌ منطقه‌ به‌ نمایش‌ گذاشت‌.
مآخذ: ابن‌ ابى‌ زرع‌، على‌، الذخیرة السنیة، رباط، 1972م‌؛ ابن‌ اثیر، الکامل‌؛ ابن‌ اعثم‌ کوفى‌، احمد، الفتوح‌، به‌ کوشش‌ محمد عبدالمعیدخان‌، حیدرآباد دکن‌، 1395ق‌/ 1975م‌؛ ابن‌ تغری‌ بردی‌، النجوم‌؛ ابن‌ حبیب‌، محمد، المحبر، به‌کوشش‌ ایلزه‌ لیشتن‌ اشتتر، حیدرآباد دکن‌، 1361ق‌؛ ابن‌ حوقل‌، محمد، صورة الارض‌، بیروت‌، 1979م‌؛ ابن‌ خلدون‌، العبر؛ ابن‌ خلکان‌، وفیات‌؛ ابن‌ سعید مغربى‌، على‌، بسط الارض‌ فى‌ الطول‌ و العرض‌، تطوان‌، 1958م‌؛ ابن‌ ظهیره‌، الفضائل‌ الباهرة، به‌ کوشش‌ مصطفى‌ سقا و کامل‌ مهندس‌، قاهره‌، 1969م‌؛ ابن‌ عامر، احمد، تونس‌ عبر التاریخ‌، تونس‌، 1379ق‌/ 1960م‌؛ ابن‌ عبدالمنعم‌ حمیری‌، محمد، الروض‌ المعطار، به‌ کوشش‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌، 1981م‌؛ ابن‌ عذاری‌، احمد، البیان‌ المغرب‌، به‌ کوشش‌ کولن‌ و لوی‌ پرووانسال‌، بیروت‌، 1967م‌؛ ابن‌ قوطیه‌، محمد، تاریخ‌ افتتاح‌ الاندلس‌، به‌ کوشش‌ ابراهیم‌ ابیاری‌، بیروت‌، 1982م‌؛ ابوعبید بکری‌، عبدالله‌، معجم‌ ما استعجم‌، به‌ کوشش‌ مصطفى‌ سقا، بیروت‌، 1403ق‌؛ همو، المغرب‌ فى‌ ذکر بلاد افریقیة و المغرب‌، به‌ کوشش‌ دوسلان‌، الجزایر، 1857م‌؛ ابوالفدا، تقویم‌ البلدان‌، ترجمة عبدالمحمد آیتى‌، تهران‌، 1349ش‌؛ ادریسى‌، محمد، نزهة المشتاق‌، بیروت‌، 1409ق‌/1989م‌؛ الاستبصار فى‌ عجائب‌ الامصار، به‌ کوشش‌ سعد زغلول‌، اسکندریه‌، 1958م‌؛ اصطخری‌، ابراهیم‌، المسالک‌ و الممالک‌، به‌کوشش‌ محمدجابر عبدالعال‌حسینى‌ و محمدشفیق‌ غربال‌،قاهره‌، 1381ق‌/ 1961م‌؛ همان‌، ترجمة کهن‌ فارسى‌، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، تهران‌، 1347ش‌؛ انصاری‌ دمشقى‌، محمد، نخبة الدهر، به‌ کوشش‌ مرن‌، لایپزیگ‌، 1923م‌؛ بازورث‌، کلیفورد ادموند، سلسله‌های‌ اسلامى‌، ترجمة فریدون‌ بدره‌ای‌، تهران‌، 1349ش‌؛ برونشویگ‌، ر.، تاریخ‌ افریقیة فى‌ العهد الحفصى‌، ترجمة حمادی‌ ساحلى‌، بیروت‌، 1988م‌؛ بلاذری‌، احمد، فتوح‌ البلدان‌، به‌ کوشش‌ عبدالله‌ انیس‌ طباع‌ و عمر انیس‌ طباع‌، بیروت‌، 1407ق‌؛ پچوی‌، ابراهیم‌، تاریخ‌، استانبول‌، 1980م‌؛ جیهانى‌، ابوالقاسم‌، اشکال‌ العالم‌، ترجمة على‌ بن‌ عبدالسلام‌ کاتب‌، به‌ کوشش‌ فیروز منصوری‌، مشهد، 1368ش‌؛ حدود العالم‌، به‌ کوشش‌ منوچهر ستوده‌، تهران‌، 1340ش‌؛ خواند میر، غیاث‌الدین‌، حبیب‌ السیر، به‌ کوشش‌ محمد دبیر سیاقى‌، تهران‌، 1362ش‌؛ دایرة المعارف‌ فارسى‌؛ دورانت‌، ویل‌، تاریخ‌ تمدن‌ (ج‌ 7 قیصر و مسیح‌)، ترجمة حمید عنایت‌، تهران‌، 1341ش‌؛ همان‌، (ج‌ 4، عصر ایمان‌، بخش‌ اول‌)، ترجمة ابوطالب‌ صارمى‌، تهران‌، 1366ش‌؛ دیاکوف‌، و.، تاریخ‌ جهان‌ باستان‌، رم‌، ترجمة صادق‌ انصاری‌ و دیگران‌، تهران‌، 1351ش‌؛ دینوری‌، احمد، اخبار الطوال‌، ترجمة محمود مهدوی‌ دامغانى‌، تهران‌، 1364ش‌؛ ذهبى‌، محمد، سیر اعلام‌ النبلاء، به‌ کوشش‌ شعیب‌ ارنؤوط و مأمون‌ صاغرجى‌، بیروت‌، 1405ق‌؛ زرکلى‌، اعلام‌؛ ژولین‌، شارل‌ آندره‌، تاریخ‌ افریقیا الشمالیة، ترجمة محمد مزالى‌ و بشیر بن‌ سلامه‌، تونس‌، 1983م‌؛ سامى‌، شمس‌الدین‌، قاموس‌ الاعلام‌، استانبول‌، 1306ق‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ عبدالرزاق‌، محمود اسماعیل‌، الاغالبه‌، سیاستهم‌ الخارجیة، 184-296ه، قاهره‌، 1972م‌؛ علام‌، عبدالله‌ على‌، الدولة الموحّدیة بالمغرب‌ فى‌ عهد عبدالمؤمن‌ بن‌ على‌، قاهره‌، 1971م‌؛ عنان‌، محمد، دولة الاسلام‌ فى‌ الاندلس‌ من‌ الفتح‌ الى‌ بدایة عهدالناصر، قاهره‌، 1380ق‌/1960م‌؛ فرید، محمد ، تاریخ‌ الدولة العلیة العثمانیة، بیروت‌، 1977م‌؛ قلقشندی‌، احمد، صبح‌الاعشى‌، قاهره‌، 1383ق‌/1963م‌؛ گیبون‌، ادوارد، انحطاط و سقوط امپراتوری‌ روم‌، ترجمة فرنگیس‌ شادمان‌، تهران‌، 1370ش‌؛ لاکوست‌، ایو، جهان‌ بینى‌ ابن‌ خلدون‌، ترجمة مهدی‌ مظفری‌، تهران‌، 1354ش‌؛ مجمل‌ التواریخ‌ و القصص‌، به‌ کوشش‌ محمدتقى‌ بهار، تهران‌، 1378ش‌؛ مسعودی‌، على‌، اخبار الزمان‌، بیروت‌، 1386ق‌؛ همو، مروج‌ الذهب‌، به‌ کوشش‌ یوسف‌ اسعد داغر، بیروت‌، 1385ق‌/1965م‌؛ مقدسى‌، محمد، احسن‌ التقاسیم‌، لیدن‌، 1906م‌؛ همان‌، ترجمة علینقى‌ منزوی‌، تهران‌، 1361ش‌؛ مونس‌، حسین‌، فجرالاندلس‌، قاهره‌، 1959م‌؛ یاقوت‌، بلدان‌؛ یعقوبى‌، احمد، تاریخ‌، بیروت‌، 1960م‌؛ یوسف‌، عبدالقادر احمد، الامبراطوریة البیزانطیة، بیروت‌، 1966م‌؛ نیز:
Cornevin, R., Histoire de l' Afrique, d I s origines H nos jours, Paris, 1964; EI 1 ; EI 2 ; Grand Larousse; Hardy, G., Vue g E n E rale de l'histoire d' Afrique, Paris, 1948; Herodote, Oeuvres compl I tes, tr. A. Barguet, Paris, 1964; Inalc o k, H., The Ottoman Empire (1300-1600), tr. N. Itzkowitz and C. Imber, London, 1973; Mar 5 ais, G., La Berb E rie musulmane et l'orient au moyen @ ge, Paris, 1946; Mourre, M., Dictionnaire d'histoire universelle, Paris, 1968; Mufassal Osmanl o tarihi, Istanbul, 1958; Ostrogorsky, G., Bizans devleti tarihi, tr. F. Is o ltan, Ankara, 1981; Procopius, History of the Wars, tr. H. B. Dewing, London, 1968; Thucydide, Oeuvres compl I tes, tr. D. Roussel, Paris, 1964; T O rk ansiklopedisi, Ankara, 1982.
یوسف‌ رحیم‌لو

قس عربی

اطلق العرب تسمیة أفریقیة (وتنطق بفتح الالف ولیس بکسرها) على الجزء الذی فتحوه من مقاطعة أفریکا الرومانیة. وهی تشمل أساسا تونس والشرق الجزائری والغرب اللیبی وحدها من جهة الغرب سویقة بنی متکود، ومن الغرب قسنطینة، وللجغرافیین المسلمین خلاف فی تحدید حدود أفریقیة بالضبط. ومن الدول التی حکمت هذه المنطقة دولة الاغالبة ودولة الموحدون والفاطمیون وبنو غانیة وبنی حماد وفی بعض الأحیان تحکم هذه الدول کل أفریقیة وفبعض الأحیان اجزاء منها فقط. وللمزید حول حد أفریقیة انظر: البَکری (بفتح الباء)، البیان المغرب فی وصف بلاد أفریقیة والمغرب.والادریسی نزهة المشتاق فی اختراق الآفاق. وابن حوقل المسالک والممالک الحمیری، الروض المعطار فی خبر الاقطار.
[عدل]أنظر أیضًا

إفریقیا
[عدل]وصلات خارجیة

أفریقیة على الخریطة

قس اسپانیولی

Ifriqiya (en árabe إفریقیة) es, en historia del Islam medieval, un territorio del norte de África que corresponde aproximadamente al actual Túnez, excluyendo las partes más desérticas, un fragmento del noreste de Argelia y la Tripolitania (actual Libia). Su capital fue Kairuán (Túnez).
Contenido [mostrar]
[editar]El nombre

Ifriqiya es una arabización del nombre latino África, con el que se designaba en el Imperio romano a esa misma zona, y que tiene una etimología discutida. En lengua árabe actual, Ifriqiya designa a todo el continente africano.
[editar]Historia

Después de la dominación cartaginesa, romana y vándala, los bizantinos se apoderaron de Ifriqiya. Posteriormente, fue conquistada por los árabes haciendo frente a grandes resistencias, y tendió siempre a la autonomía administrativa o a la independencia. Los omeyas tomaron el territorio después de ganar la guerra contra Kusaila y la reina Kahina.1 El califa omeya Al-Walid I nombraría gobernador de esta provincia a Musa ibn Nusair, que posteriormente participaría en la invasión musulmana de la Península Ibérica, enviando una primera expedición a Hispania en el 711, al mando del bereber Tariq ibn Ziyad.
A partir de 750, la dinastía de los abasíes sucede a la de los omeyas, y en el 800, surge la dinastía de los Aglabíes, que establece en Ifriqiya un emirato, nominalmente dependiente del califato abasí, a partir del nombramiento del persa Ibrahim I ibn Aglab como gobernador o valí de Kairuán. Son sustituidos a finales del siglo IX por grupos ismailíes, una rama heterodoxa del Islam chií que se hace fuerte en la zona y que proclamará en ella el Califato Fatimí. Los fatimíes se extienden posteriormente hacia Egipto, que se convertirá en el centro del califato debido a que desde mediados del siglo X, las revueltas bereberes hostigan sin cesar al poder fatimí en Ifriqiya. Los Fatimíes confían el gobierno de Ifriqiya a una dinastía bereber, la de los Ziríes, que en 1046 rompen con los Fatimíes y reconocen como soberano al califa abbasí de Bagdad. Los Fatimíes reaccionan empujando a las tribus beduinas de los Hilalíes a atacar y pillar la región. Ifriqiya se somete de este modo nuevamente al poder fatimí, hasta su caída en 1171. A partir de 1230 la zona está bajo control de la dinastía háfsida, y en 1574, es conquistada por los Otomanos.
[editar]Véase también

Islam clásico
[editar]Referencias

↑ Ibn Jaldún (1852-1856). Histoire des Berbères et des dynasties musulmanes de l'Afrique septentrionale. Argelia.
Ver las calificaciones de la página
Evalúa este artículo
¿Qué es esto?
Confiable
Objetivo
Completo
Bien escrito
Estoy muy bien informado sobre este tema (opcional)

Enviar calificaciones
Categorías: Historia de TúnezHistoria de ArgeliaHistoria de Libia

قس انگلیسی

In medieval history, Ifriqiya or Ifriqiyah (Arabic: إفریقیة‎ Ifrīqiya) was the area comprising the coastal regions of what are today western Libya, Tunisia, and eastern Algeria. This area included what had been the Roman province of Africa, whose name it inherited.

Ifriqiya was bounded on the south by the semi-arid areas and salt marshes called el-Djerid. At various times, the rulers of this area also conquered Sicily, and the western boundary was in continual flux but usually went as far as Bejaia. Its capital was Qayrawan (Kairouan) in central Tunisia.

Arabic Thought and its Place in History, De Lacy O'Leary, London: Kegan, Paul [1922], p. 227-8 says: "Gradually the Arabs spread all along North Africa and down to the desert edge, their tribes as a rule occupying the lower ground, whilst the older population had its chief centres in the mountainous districts. During the invasion of 45 (A.H.) the city of Kairouan (Qairouan, Qayrawan) was founded some distance south of Tunis. The site was badly chosen, and is now marked only by ruins and a scanty village, but for some centuries it served as the capital city of Ifrikiya, which was the name given to the province lying next to Egypt, embracing the modern states of Tripoli, Tunis, and the eastern part of Algeria up to the meridian of Bougie."

From their base in Kairouan the Aghlabids conquered Sicily, beginning in 827 and establishing the Emirate of Sicily, which lasted until it was displaced by the Normans, effecting lasting changes in Sicilian culture.

Contents [show]
[edit]Rulers of Ifriqiya

[edit]Conquest phase
Main article: Muslim conquest of the Maghreb
(Cyrenaica and Tripolitana conquered in 643 by Amr ibn al-As, organized as new province with regional capital at Barqa; first governors uncertain.)[1]
Mu'awiya ibn Hudaij al-Kindi, c.665-666 - ruled from Barqa[2]
Oqba ibn Nafi'i al-Fihri, 666-674 - conquered south Tunisia (Byzacena), founded Kairouan (670)
Abu al-Muhajir Dinar, 674-681
Oqba ibn Nafi'i al-Fihri, (restored), 681-683 - led cavalcade to Morocco, ostensibly bringing entire Maghreb under submission.
(Oqba killed. Arabs expelled from Byzacena, occupied by Awraba Berber chieftain Kusaila, 683-686)
Zuhair ibn Qais al-Balawi, 683-689 - initially only Barqa, recovered Byzacena in 686.
(Zohair killed. Berbers under Kahina recover Byzacena in 689. No clear Arab governor, 689-92).
Hassan ibn al-Nu'man al-Ghassani, 692-703 - initially only Barqa. Captured Carthage in 695 (lost again), then again in 698 (final). Permanent conquest of Ifriqiya, organized as new province, separately from Egypt, directly under Umayyad Caliph, with capital at Kairouan.
[edit]Umayyad Governors of Ifriqiya
Musa ibn Nusair al-Lakhmi, 703-715
(During conquest of Spain, Abd Allah ibn Musa was regent in Kairouan, while Musa was in al-Andalus, 712-715)
Muhammad ibn Yazid, 715-718
Ismail ibn Abd Allah ibn Abi al-Muhajir, 718-720
Yazid ibn Abi Muslim, 720-721
Muhammad ibn Yazid (restored), 721
Bishr ibn Safwan al-Kalbi, 721-727
Obeida ibn Abd al-Rahman es-Solemi, 727-32
Oqba ibn Qudama (temporary), 732-734
Obeid Allah ibn al-Habhab al-Maousili, 734-41. (Berber Revolt begins 740)
Kulthum ibn Iyad al-Qasi, 741
Balj ibn Bishr al-Qushayri (de jure, in Córdoba) and Abd al-Rahman ibn Oqba al-Ghaffari (de facto, in Kairouan), 741-42
Handhala ibn Safwan al-Kalbi, 742-44
[edit]Fihrid Emirs of Ifriqiya
(Independence from Caliphate: Berber statelets in Morocco; Fihrid coup-d'etat in Kairouan, 745)
Abd al-Rahman ibn Habib al-Fihri, 745-755.
Ilyas ibn Habib al-Fihri, 755
Habib ibn Abd al-Rahman al-Fihri, 755-57
[edit]Kharijite rulers
(Fihrid Ifriqiya conquered by Kharijite Berbers in 757 - Sufrite Warfajuma in Kairouan, Ibadite Nafusa in Tripoli)
Asim ibn Jamil al-Warfajumi (Sufrite), 757-758
Abd al-Malik ibn Abi 'l-Jad al-Waranjumi (Sufrite), 758
(Ibadites of Tripoli depose Sufrites in Kairouan, 758)
Abu al-Khattab Abd al-Ala ibn al-Samh al-Maafiri (Ibadite), 758-760
Abd al-Rahman ibn Rustem al-Farissi (Ibadite), 760-62
[edit]Abbasid governors in Kairouan
(Abbasid invasion of Ifriqiya; Ibadites reduced to Tahert and Nafusa, 762)
Appointed governors
Muhammad ibn al-Ashath al-Khuzai 762-765 (former Abbasid governor of Egypt)
Isa ibn Yussuf al-Khurasani 765
al-Aghlab ibn Salim at-Tamimi 765-766
al-Hassan ibn Harb al-Kindi 766-767
al-Mikhariq ibn Ghuffar 767-768
Muhallabids
Umar ibn Hafs al-Muhallabi 768-771
Habib ibn Habib al-Muhallabi 771
Umar ibn Hafs al-Muhallabi 771
Abu Hatim Yaqub ibn Labib al-Khariji 771-772 (Ibadi rebel)
Yazid ibn Hatim al-Muhallabi 772-787
Dawud ibn Yazid ibn Hatim al-Muhallabi 787
Rawh ibn Hatim al-Muhallabi 787-791
Nasr ibn Habib al-Muhallabi 791-793
al-Fadl ibn Rawh ibn Hatim al-Muhallabi 793-795
Appointed governors
Harthama ibn Ayan 795-797
Muhammad ibn Muqatil, 797-799
Tammam ibn Tamim al-Tamimi 799-800
Muhammad ibn Muqatil 800
[edit]Aghlabid Emirs of Ifriqiya
[3]

Ibrahim I ibn al-Aghlab ibn Salim (800–812)
Abdallah I ibn Ibrahim (812–817)
Ziyadat Allah I ibn Ibrahim(817–838)
al-Aghlab Abu Iqal ibn Ibrahim (838–841)
Abu 'l-Abbas Muhammad I ibn al-Aghlab Abi Affan (841–856)
Ahmad ibn Muhammad (856–863)
Ziyadat Allah II ibn Abil-Abbas (863)
Abu 'l-Gharaniq Muhammad II ibn Ahmad (863–875)
Abu Ishaq Ibrahim II ibn Ahmad (875–902)
Abu 'l-Abbas Abdallah II ibn Ibrahim (902–903)
Abu Mudhar Ziyadat Allah III ibn Abdallah (903–909)
[edit]Fatimid Caliphs in Ifriqiya
[4]

Abū Muḥammad ʻAbdu l-Lāh (ʻUbaydu l-Lāh) al-Mahdī bi'llāh (909-934) - founder of the Fatimid dynasty
Abū l-Qāsim Muḥammad al-Qā'im bi-Amr Allāh (934-946)
Abū Ṭāhir Ismā'il al-Manṣūr bi-llāh (946-953)
Abū Tamīm Ma'add al-Mu'izz li-Dīn Allāh (953-975) (transferred to Egypt in 973)
[edit]Zirid rulers of Ifriqiya
[5]

Abul-Futuh Sayf ad-Dawla Buluggin ibn Ziri (973-983)
Abul-Fat'h al-Mansur ibn Buluggin (983-995)
Abu Qatada Nasir ad-Dawla Badis ibn Mansur (995-1016)
Sharaf ad-Dawla al-Muizz ibn Badis (1016–1062), - lost west Ifriqiya to Hammadids,(1018), declared independence from Fatimids (1045)
(invasion of the Banu Hillal (1057) - Kairouan destroyed, Zirids reduced to tiny coastal strip, remainder fragments into petty Bedouin emirates)[6]

Abu Tahir Tamim ibn al-Muizz (1062–1108)
Yahya ibn Tamim (1108–1131)
Ali ibn Yahya (1115–1121)
Abul-Hasan al-Hasan ibn Ali (1121–1152)
(Ifriqiyan coast annexed by Norman Sicily (1143-1156))
(All of Ifriqiya conquered and annexed by the Almohads (1160))[7]

[edit]Hafsid governors of Ifriqiya
[8]

Abd al-Wahid (1207–1216)
Abd-Allah (1224–1229)
Abu Zakariya (1229–1249)
[edit]Hafsid caliphs of Ifriqiya
Muhammad I al-Mustansir (1249–1277)
Muse Mohammed {1223-1270}
Yahya II al-Watiq (1277–1279)
Ibrahim I (1279–1283)
Ibn Abi Umara (1283–1284)
Abu Hafs Umar I (1284–1295)
Muhammad I (1295–1309)
Abu Bakr I (1309)
Aba al-Baqa Khalid an-Nasir (1309–1311)
Aba Yahya Zakariya al-Lihyani (1311–1317)
Muhammad II (1317–1318)
Abu Bakr II (1318–1346)
Abu Hafs Umar II (1346–1349)
Ahmad I (1349)
Ishaq II (1350–1369)
Abu al-Baqa Khalid (1369–1371)
Ahmad II (1371–1394)
Abd al-Aziz II (1394–1434)
Muhammad III (1434–1436)
Uthman (1436–1488)
Abu Zakariya Yahya (1488–1489)
Abd al-Mu'min (Hafsid) (1489–1490)
Abu Yahya Zakariya (1490–1494)
Muhammad IV (1494–1526)
Muhammad V (1526–1543)
Ahmad III (1543–1570)
Muhammad VI (1574-1574)
Jafari "Jafari the Clean" Yahya (1574–1581)
Alem Nafirr (1581)
[edit]Notes

^ See chronicles of Ibn Abd al-Hakam and al-Nuwayri for accounts of the conquest.
^ This follows the tradition of al-Nuwayri, who says Mu'waiya ibn Hudaij was the first emir of Ifriqiya (ruling from Baqra) in 665. Ibn Khaldoun, however, dates the appointment of Mu'waiya ibn Hudaij as early as 651/52, when Abdallah ibn Sa'ad was governor in Egypt.
^ This is primarily covered in the chronicle of al-Nuwayri.
^ On the rise of the Fatimids, see Ibn Khaldoun (v.2 App. #2(pp.496-549))
^ See al-Nuwayri (v.2, App.1) and Ibn Khaldoun, v.2
^ On the Banu Hillal invasion, see Ibn Khaldoun (v.1).
^ For an account of the Almohad and Norman conquests of Ifriqiya, see Ibn al-Athir (p.578ff)
^ See Ibn Khaldoun (v.2 & 3)
[edit]Sources

[edit]Chronicles
Ibn Abd al-Hakam, English trans. by C.C. Torrey, 1901, "The Mohammedan Conquest of Egypt and North Africa", Historical and Critical Contributions to Biblical Science, pp.277-330. online; French trans. in De la Salle Histoire des Berbères et des dynasties musulmanes de l'Afrique Septentrionale, 1852, v.1, App. 1 (pp.301-308)
al-Nuwayri, French trans. in De La Salle, Histoire des Berbères et des dynasties musulmanes de l'Afrique Septentrionale, 1852, v.1, App. 2 (pp.314-444) (From 647 raid through end of Aghlabids) and 1854, v. 2 App.1 (pp.483-89) (for Zirids). Italian transl. in M. Amari (1851) Nuova raccolta di scritture e documenti intorno alla dominazione degli arabi in Sicilia, (p.27-163) (Aghlabids only)
Ibn Khaldoun, French trans. in De La Salle (1852-56), Histoire des Berbères et des dynasties musulmanes de l'Afrique Septentrionale 4 vols, Algiers: Imprimerie du Gouvernment. v.1, v.2 v.3, vol. 4
Ibn al-Athir extracts from Kamel al-Tewarikh, French trans. in De La Salle, Histoire des Berbères et des dynasties musulmanes de l'Afrique Septentrionale, 1854, v.2, App.#5, (pp.573ff)
[edit]Secondary
Julien, C.A. (1931) Histoire de l'Afrique du Nord, vol. 2 - De la conquête arabe à 1830, 1961 edition, Paris: Payot.
[edit]See also

Aghlabid
Zirid
Hafsid
Maghreb
History of Roman era Tunisia
History of early Islamic Tunisia
History of medieval Tunisia
Coordinates: 35°00′N 7°00′E

View page ratings
Rate this page
What's this?
Trustworthy
Objective
Complete
Well-written
I am highly knowledgeable about this topic (optional)

Submit ratings
Categories: Ifriqiya
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
افریقیه . [ اِ ی َ ] (اِخ ) همان افریقیه بتشدید یاء است که در فارسی بتخفیف آن خوانده شده است . رجوع به افریقیّه و افریقا شود : چون بلشکرگه...
افریقیة. [ اِ قی ی َ ](اِخ ) افریقا و در قدیم به تونس اطلاق میشده . (از فرهنگ فارسی معین ). حمداﷲ مستوفی آرد: از اقلیم دویم وسیم است . مملک...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.