اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آرمیدن

نویسه گردانی: ʼARMYDN
آرمیدن . [ رَ دَ ] (مص ) (شاید از: آ، ادات نفی و سلب + رمیدن ) آرامیدن . سکون . رکون . آرام شدن . استراحت . مستریح شدن . راحت یافتن . آسوده شدن . بیاسودن . آسودن . استقرار. قرار. آسایش . اِتّداع . انمهلال . خفتن . آرام گرفتن . قرار گرفتن . بی جنبش شدن :
بچنگ و بمنقار چندی طپید
چو شد زورش از تن سپس آرمید.

فردوسی .


پراندیشه شد تا چه آمد پدید
که یارد بدین جایگه آرمید؟

فردوسی .


بدانگه که تیره شب آمد به تنگ
گوان آرمیدند یکسر ز جنگ .

فردوسی .


هر آنکس که چشمش سنان تو دید
که گوید کز آن پس روانْش آرمید؟

فردوسی .


هم از مهر مهتر دلش نارمید
چو باد دمان پیش رستم رسید.

فردوسی .


نه شب خواب کرد و نه روز آرمید
نه می خورد نه نیز رامش گزید.

فردوسی .


بگفت و برانگیخت شبدیز را
نداد آرمیدن دل تیز را.

فردوسی .


چو بدخواه جنگی ببالین رسید
نباید ترا با سپاه آرمید.

فردوسی .


دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید.

فردوسی .


همی رفت تا شهر رستم رسید
یکی روز جائی همی نارمید.

فردوسی .


چو دانشگر این قولها بشنود
پس آنگه زمانی فروآرمد...

طیّان .


بروز از هیچگونه نارمیدی
چو گور و آهو از مردم رمیدی .

(ویس و رامین ).


گفت این علی تکین دشمنی بزرگ است از بیم سلطان ماضی آرمیده بود. (تاریخ بیهقی ).
سپاه آرمیدند بر جای خویش
همان شب مهان را بهو خواند پیش .

اسدی .


بس بی آراما که بستد زو بی آرامی جهان
تا بیارامید و خود هرگز زمانی نارمید.

ناصرخسرو.


که ما را نه چشم آرمید و نه گوش .

سعدی .


ز یادملک چون ملک نارمند
شب و روز چون دد ز مردم رمند.

سعدی .


بی تو از دردم آرمیدن نیست
وز توام طاقت بریدن نیست .

کمال خجندی .


|| دوام کردن . باقی ماندن . مقام کردن :
چو ایدر نخواهی همی آرمید
بباید چرید و بباید چمید.

فردوسی .


|| زیستن :
بمردار خونش همی پرورید
ابا بچگانش همی آرمید.

فردوسی .


- آرمیدن از چیزی ؛ ترک گفتن آن :
ز تخت و ز آرامگه آرمید
بشدهر کسی روی او را بدید.

فردوسی .


- آرمیدن از سخن ؛ خاموش شدن . سکوت کردن :
برادر چو آواز خواهر شنید
ز گفتار و پاسخ فروآرمید.

فردوسی .


- آرمیدن از کسی ؛ فراموش کردن او :
ز رستم نخواهد جهان آرمید
نخواهد شدن نام او ناپدید.

فردوسی .


- آرمیدن به (با) کسی ؛ با او بسر بردن :
جهان چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید.

فردوسی .


الا ای خریدار مغز سخن
دلت برگسل زین سرای کهن
که او چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید.

فردوسی .


اگر گیتی بیک شاه آرمیدی
ز کیخسرو بخسرو کی رسیدی ؟

نظامی .


- || مصاحبت کردن . هم بستر شدن : زبیده بر عباسه حسد بردی ازبهر آنکه خلیفه مادام با وی آرمیدی . (تاریخ برامکه ).
- || مواقعه کردن . درآمیختن با.
- امثال :
در آن دلی که طلب هست آرمیدن نیست .
صرف این فعل منتظم است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
سکن
ارمیدن . [ اَ دَ ] (مص ) مخفف آرمیدن . قرار گرفتن . ساکن شدن . (برهان در کلمه ٔ ارمید). رجوع به آرمیدن شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.