اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

الماس

نویسه گردانی: ʼLMAS
الماس . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تسوج بخش شبستر شهرستان تبریز، که در 28 هزارگزی شمال باختری شبستر و 5 هزارگزی شوسه ٔ صوفیان - سلماس واقع است . کوهستانی و معتدل است . 441تن سکنه دارد که شیعه اندو بزبان ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل مردم زراعت و گله داری است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
الماس . [ اَ ] (معرب ، اِ) (از یونانی آدامس ) گوهری است مشهور که جز به ارزیزنشکند و آنچه بسبب سختی سفته نشود از الماس سفته گردد. (هفت قلزم...
الماس . [ اَ ] (اِخ ) (محمد پاشا)، وزیر سلطان مصطفی خان ثانی از سلاطین عثمانی . وی بحکومت طرابلس منصوب شد، در سال 1106 هَ . ق . در جلوس سلطان...
الماس . [ اَ ] (اِخ ) نام محلی در کنار راه سراب و اردبیل میان رضاقلی قشلاق و شام اسبی در 197 هزارگزی تبریز.
الماس . [ اَ ] (اِخ )نام رودی است . رجوع به الماس رود و فهرست ولف شود.
خط الماس . [ خ َطْ طِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط میگون از مصطلحات است برای موی خط مردم سفیدرنگ که مایل به اندک سرخی یا سپیدی باشد....
الماس فعل . [ اَ ف ِ ] (ص مرکب ) صفت تیغ است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
الماس بار. [ اَ ] (نف مرکب ) کنایه از اشکبار : نیست مرا آهنی بابت الماس اودیده ٔ خاقانی است لاجرم الماس بار. خاقانی .تا مژه ٔ خصم تو شیفته ...
الماس چنگ . [ اَ چ َ ] (ص مرکب ) آنکه چنگ او قوی و نابودکننده باشد : چو دیوان آهن دل الماس چنگ چو گرگان بدگوهر آشفته رنگ .نظامی .
الماس چهر. [ اَ چ ِ ] (ص مرکب ) آنچه چهره ٔ او مانند الماس درخشان باشد : بزخم سر تیغ الماس چهرهمی خون فشاندند بر ماه و مهر.اسدی (گرشاسب نامه ...
الماس رنگ . [ اَ رَ ] (ص مرکب ) آنچه رنگ آن ، رنگ الماس باشد. || از صفتهای تیغ است . (آنندراج ) : بچندین سر تیغ الماس رنگ نسفتند جو سنگی از ...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.