اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چشاندن

نویسه گردانی: CŠANDN
چشاندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) چشانیدن . اذاقه . ذائقه ٔکسی را به طعم نوعی از خوردنی یا آشامیدنی آشنا ساختن . کسی را به چشیدن مزه ٔ چیزی واداشتن :
جز حنظل و زهرت نچشاند چو بخواندت
هر چند که تو روز و شبان نوش چشانیش .

ناصرخسرو.


مچشانش بتموز آب سقر
مفشان بر سر آتش چو سپند.

خاقانی .


دور مرا ساغر محنت چشاند
چرخ مرا بر سر آتش نشاند.

عماد (از فرهنگ ضیاء).


شیرین ننماید بدهانش شکر وصل
آنرا که فلک زهر جدایی بچشاند.

؟


رجوع به چشانیدن شود. || خوراندن چیزکمی به کسی . (فرهنگ نظام ). || خوراندن یانوشاندن . قسمی از خوردنی یا نوشیدنی را به کسی دادن که بخورد یا بنوشد :
نصیحت ز حجت شنو کو همی
ترا زآن چشاند که خود میچشد.

ناصرخسرو.


گر همه خلق را چو من بیدل و مست میکنی
روی بصالحان نما خمر بزاهدان چشان .

سعدی .


منکران را هم ازین می دو سه ساغر بچشان
و گر ایشان نستانند روانی بمن آر.

حافظ.


رجوع به چشانیدن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.