اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زیار

نویسه گردانی: ZYAR
زیار. (ع اِ) زیارة. کمان و قوس . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
زیار. (ع اِ) زوار. لبیشه ٔ ستور. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || هر چیز که صلاح چیزی باشد. (ناظم الاطباء). || رسنی که میان...
زیار. (اِخ ) نام مردی بوده از اکابر امرای گیلانات و مازندران ، اصل ایشان از پارسیان زردشتی . وقتی حکمرانی مازندران یافتندو از اولاد او مردآ...
زیار. (اِخ ) دهی از دهستان بالا لاریجان است که در بخش لاریجان شهرستان آمل واقع است و 175 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
زیار. (اِخ ) دهی از دهستان میان دربند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)...
زیار. (اِخ ) دهی از دهستان براآن است که در بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع است و 459 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
آل زیار. [ ل ِ ] (اِخ ) سلسله ای از ملوک و امرای ایرانی نژاد در گرگان ، از سال 316 تا 434 هَ .ق . مؤسس این سلسله مرداویج (مرداویز)بن زیار ک...
ده زیار. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زنگی آباد بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 60هزارگزی شمال باختری کرمان . سکنه ٔ آن 700 تن . آب...
ذیار. (ع اِ) سرگین آمیخته ٔ بخاک که گاه فطام برپستان ناقه مالند تا بچه از شیر خوردن باز ایستد.
زیعر. [ زَ ع َ ] (ع ص ) (از «زع ر») مرد کم مال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ظئار. [ ظِ ] (ع مص ) دایه گرفتن زنی یا ماده ستوری را برای طفلی یا بچه ٔ ستوری . || دایه گردیدن . || مهربان گردیدن . || الطعن ظئارالقوم...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.