اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فلاح

نویسه گردانی: FLAḤ
فلاح . [ ف َ ] (ع اِ) طعام سحری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) باقیماندگی در خیر و نیکویی . (از اقرب الموارد). || زیست . (منتهی الارب ). || رستگاری . (منتهی الارب ). فوز و نجات . (از اقرب الموارد) :
باد صبا بر آب کر، نقش قد افلح آورد
تا تو فلاح و فتح را بر شط مفلحان بری .

خاقانی .


هم خزانه ٔ فتوح بگشاید
هم نشانه ٔ فلاح بفرستد.

خاقانی .


قصد ما ستر است و پاکی و صلاح
در دو عالم خود بدان باشد فلاح .

مولوی .


کار تقوی دارد و دین و صلاح
که از او باشد به دو عالم فلاح .

مولوی .


هرکه در خردیش ادب نکنند
در بزرگی فلاح از او برخاست .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
فلاح . [ ف َل ْ لا ] (ع ص ، اِ) کشتی بان . || کرایه دهنده ستور را. || کشاورز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : بر سر خرمن به وقت انتقادنی...
دریافت پاداش مناسب با کارهای خوب. رستگاری.
فلاح آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان فومن که دارای 493 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول عمده اش برنج ، توتون ، ...
فلاة. [ ف َ ] (ع اِ)دشت بی آب وگیاه ، یا بیابان بی آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || صحرای وسیع و فراخ . ج ، فلا، فلوات ، فلو، فلی . ج...
فلعة. [ ف ِ ع َ ] (ع اِ) پاره ای از کوهان : لعن اﷲ فلعتها؛ دشنام است مر عربان را. (منتهی الارب ). قطعه ای از سنام . ج ، فِلَع. (اقرب الموارد)...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.