اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

میز

نویسه گردانی: MYZ
میز. (اِ) ضیف و مهمان و شخصی که به ضیافت کسی رود. (ناظم الاطباء). به معنی مهمان است . (آنندراج ). میهمان . (انجمن آرا). مهمان باشد. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی مهمان است یعنی شخصی که به ضیافت کسی رود. (برهان ). علم است برای مهمان و از این رو مهماندار یعنی صاحب خانه را میزبان گویند ولی برای مهمان کلمه ٔ میز را به تنهایی بکار نبرند. (از شعوری ج 2 ورق 364). || اسباب و ادوات مهمانی . (ناظم الاطباء). اسباب مهمانی را هم گفته اند. (برهان ). اسباب ضیافت . (غیاث ). مائده .اسباب سفره ٔ مهمانی . (یادداشت مؤلف ). || کرسی را گویند که بر بالای آن طعام خورند. (برهان ). کرسی باشد که بر بالای آن طعام گذارند و بر کرسی دیگرنشسته آن طعام را بخورند. (فرهنگ جهانگیری ). کرسی که بر آن طعام نهاده می خورند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). کرسی که بر سر آن خوان گسترند و طعام نهند و خورند و اکنون متداول است و طعام و شراب را بر آن چیده و بر اطراف آن صندلیها نهاده بر آن نشینند و طعام خورند. (انجمن آرا) (آنندراج ). خانی با پایه های بلند که بر آن طعام یا چای و جز آن نهند و خورند آنان که بر صندلی و کرسی نشسته اند. خانپایه . خوان . تشت خوان . شاید اصل این از کلمه میزد باشد. (یادداشت مؤلف ).
- میز طعام ؛ تشت خوان . (یادداشت مؤلف ).
- میز غذاخوری ؛ میز طعام . میزی که مخصوص خوردن غذاست .
|| کرسی مانندی از چوب یا فلز و جز آن که بر روی آن کتاب و نوشته نهند و خوانند یا نویسند.
- میز تحریر ؛ کرسی مانندی که به روی آن تحریر می کنند. (ناظم الاطباء).
- میز عمل ؛ ۞ میزی در اطاق عمل بیمارستان و سالن تشریح که بر روی آن عمل تشریح و جراحی انجام دهند.
- میز کار ؛میزی که مخصوص نوشتن و خواندن و انجام کارهای دیگر شخص است .
- میزگرد ؛ ۞ میز مدور. میزی که گرد باشد نه چهارگوشه .
- میزگرد تشکیل دادن ؛ جمع شدن گروهی دور میزی بزرگ و معمولاًگرد تا در جلوس برتری و فروتری نباشد و به بحث و مذاکره پرداختن درباره ٔ مسأله یا مسائل خاص .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
میز. [ م َ ] (ع مص ) جدا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 97). || فضیلت دادن بعض چیز را بر بعض...
میز. [م ِ ی َزز ] (ع ص ) مَیِّز ۞ . مرد سخت پی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
میز. [ م َ ] (ع ص ) مردسخت پی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) ۞ . رجوع به ماده ٔ بالا شود.
میز. [ م َ ] (از ع ، اِمص ) امتیاز. (ناظم الاطباء).
میز. (از ع ، اِمص ) مخفف تمیز. (از برهان ). تمییز را خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). تمییز. جدا کردن .
میز. (اِ)اسم از میزیدن یا میختن . شاش و بول . (ناظم الاطباء).آب تاختن بود. (لغت فرس اسدی ). پیشاب را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). پیشاب و شاش ...
خون میز. (اِ مرکب ) نام مرضی است که در گاو و گوسفند پدید آید. خون شاش . در نهاوند این مرض را «خون میز» و در اصفهان «شکاری » و در خراسان «سپرزی...
راه ادرار , لوله ای که ادرار را از مثانه بخارج هدایت کند.
خیز و میز. [ زُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ذوق و شوق و اختلاط و ارتباط. (آنندراج ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.