اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غضن

نویسه گردانی: ḠḌN
غضن . [ غ َ ] (ع مص ) بازداشتن ، یقال : ماغضنک عنّا؛ ای ماعاقک عنّا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || غضن ناقه به بچه ٔ خود، ناتمام افکندن آن را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ): غضنت الناقة بولدها، القته لغیر تمام . (اقرب الموارد). || (اِ) هر نورد جامه و آزنگ پوست و شکن زره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چین و شکنی که در لباس و پوست و زره و جز آن باشد. (از اقرب الموارد). ج ، غُضون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). چین جامه و چین پیشانی . (دهار). شکنج گوش و جز آن . (مهذب الاسماء). رجوع به غضون شود. || رنج و تعب . (اقرب الموارد). || غضن چشم ؛ پوستک بیرون چشم . (منتهی الارب ). غضن العین ؛ جلدتها الظاهرة. (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
غضن . [ غ َ ض َ ] (ع اِ) به معانی غَضن در حالت اسمی . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَضن شود.
غزن قفلی . [ غ َ زَ ق ُ ] (اِ مرکب ) (یا غزن قلفی ) ۞ . در تداول عامه قلاّب فلزی که در حلقه ای داخل میشود و برای پیوستن کناره های متقابل ل...
قزن قشلاق . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش کرج شهرستان تهران واقع در 13 هزارگزی جنوب باختر کرج و یکهزارگزی راه فرعی اشتهارد به کرج ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.