اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مجسمه

نویسه گردانی: MJSMH
مجسمه . [ م ُ ج َس ْ س َ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) به معنی بت . (آنندراج ). مأخوذ از تازی پیکر و پیکر بیروح . (ناظم الاطباء). بت . صنم . وثن . فغواره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || لعبتی که از سنگ و آهن و دیگر فلزات سازند و مجسمه ٔ نیم تنه یعنی لعبت که تا نصف بدن باشد ... و مجسمه ٔ چدنی ؛ لعبتی که آهن و مس و مانند آن گداخته در قالب ریزند ... (آنندراج ). پیکری که از فلز و سنگ گچ و جز آن به شکل انسان و حیوان سازند. (ناظم الاطباء). هیکل . تندیسه . تمثال . دُمیَة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مثل مجسمه بر جای خشک شدن ؛ بی جنبش و حرکتی ماندن . (امثال و حکم ج 3 ص 1486).
|| قسمی شربت به قوام آمده از آب بهی و سیب و امثال آن . آب و شیره ٔ پاره ای میوه ها چون به و سیب و آلبالو و غیره که جوشانند تا به قوام لرزانک و راحة الحلقوم و زفت تر آید. عقید. معقود، و آن شیره ٔ بهی و سیب و امثال آن است که با شکر به جوشانیدن به قوام آرند: عقیدالسفرجل ، مجسمه ٔ به ۞ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۸ ثانیه
مجسمه . [ م ُ ج َس ْ س ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) عموم فرقی که در توحید به تجسیم قائل بودند و از شیعه نیز جماعتی به این عقیده منسوب شده اند. (خا...
مجسمه ریز. [ م ُ ج َس ْ س َ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آن که مجسمه ریزد. آن که کار وی ریختن مجسمه باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع ب...
مجسمه ساز. [ م ُ ج َس ْ س َ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آن که مجسمه سازد. مجسمه تراش . پیکرتراش .
مجسمه سازی . [ م ُ ج َس ْ س َ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) عمل وشغل مجسمه ساز. مجسمه تراشی . پیکرتراشی . || (اِ مرکب ) جایی که مجسمه سازند. کارگاه ...
مجسمه تراش . [ م ُ ج َس ْ س َ م َ / م ِ ت َ ] (نف مرکب ) آن که مجسمه تراشد. آن که از سنگ مجسمه تراشد. پیکرتراش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مجسمه ریختن . [ م ُ ج َس ْ س َ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) ذوب کردن فلز و در قالبهای متنوع ریختن و به شکل مجسمه درآوردن . (از یادداشت به خط...
زاویه ٔ مجسمه . [ ی َ /ی ِ ی ِ م ُ ج َس ْ س َ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هیئتی است حاصل در نقطه ٔ اتصال سطحهای متعدد یک جسم منحدب (ز...
مجثمة. [ م ُ ج َث ْ ث َ م َ ] (ع ص ) جانوری که آن را بسته ، تیر و مانند آن زنند تا کشته گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرغ و یا خرگوش و مانن...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.