منقبت . [ م َ ق َ ب َ ] (ع اِ) هنر و ستودگی . (غیاث ). هنر و ستودگی و کارهای نیک . (ناظم الاطباء). منقبة. ج ،مناقب . آنچه موجب ستایش و مباهات باشد
: به ذکر منقبت او زبان کلک تر است
از آن سبب دهن کلک عنبرآگین است .
ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چایکین ص
127).
داود را صلی اﷲ علیه با منقبت نبوت بدین ارشاد و هدایت مخصوص گردانید. (کلیله چ مینوی ص
60).
از منقبت و رای مصابی و مصیبی
وز مکرمت و بخت صبیئی و صبائی .
سنائی (دیوان چ مصفا ص 314).
گر همه منقبت موسی بوده ست ز دست
ور همه معجزه ٔ عیسی بوده ست به دم
هست در طلعت او منقبت آن مضمر
هست در همت او معجزه ٔ این مدغم .
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ص
266).
پس اگر گویند محاسب و منجم بود مقتضی بر زبان رانده باشند به منقبتی . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص
175). مردم را اول از محامد صفات ذاتی چون فضل و فتوت و منقبت و مروت پرسند آنگاه از نسبت ابوت سخن رانند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص
161). آل میکال در علو همت و کمال منقبت چنان بوده اند که ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤسسه ص
244). هیچ چیز را آن منقبت نیست که سخن را. (تذکرةالاولیاء عطار چ کتابخانه ٔ مرکزی ج
2 ص
228). مدایح او که شعر گفته اند... بر علو رتبت و سمو منقبت و شمول عدل و وفور بذل او شهود عدول اند. (لباب الالباب چ نفیسی ص
65). با این همه شرف و منقبت ، شقی وناقص بود و چون بمیرد و این آثار و افعال باطل شود سعید تام گردد. (اخلاق ناصری ).
و گرنه منقبت آفتاب معلوم است
چه حاجت است به مشاطه روی زیبا را.
سعدی .
رجوع به منقبة شود.
-
متعالی منقبت ؛ دارای علو منقبت . که منقبتی عالی دارد
: حضرت عالی منزلت ممالک مدار متعالی منقبت . (حبیب السیر چ قدیم تهران ج
3 ص
1).
-
منقبت گفتن ؛ ستودن . ستایش کردن . مدح کردن
: منقبت از جان و دل کابن یمین می گویدش
هست اظهار عبودیت نه انشاء ثنا.
ابن یمین .
-
ولایت منقبت ؛ آنکه منقبت ولایت دارد
: حضرت ولایت منقبت ... واقف اسرار ازلی شیخ صفی الدین . (حبیب السیر چ قدیم تهران ج
3 جزو
4 ص
323).
|| محامد و ثنای اهل بیت واصحاب کبار رضوان اﷲ تعالی علیهم اجمعین . (غیاث ). مدح و ستایش و محامد آن حضرت (ص ) و اهل بیت . (ناظم الاطباء). رجوع به مناقب خوان و منقبت خوان شود
: هست چندان هنر او را
۞ که چو تعداد کنید
کمترین منقبتش کشتن عنتر گیرید.
؟