نمر. [ ن َ م ِ
/ ن َ
/ ن ِ ]
۞ (ع اِ) پلنگ . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (دهار). و آن را نمر بدان جهت گویند که پیسه دار و خالدار است . (ناظم الاطباء). ابوالابرد. ابوالاسود. ابوجلعد. ابومهل . ابوحطان . ابوحطار. ابوالصعب . ابورقاش . ابوسهیل . ابوالعتار. ابوعمرو. ابوغضب . ابوقلیة. ابومرسال . ابوالمصبع. ابوالواشی . (از مرصع). ج ،اَنْمُر، اَنْمار، نُمْر، نِمار، نِمارة، نُمور، نُمورة، نُمُر
۞ : زید پرّانید تیری سوی عمرو
عمرو را بگرفت تیرش همچو نمر.
مولوی .
و ابتغوا من فضل حق کرده ست امر
تا نباید غصب کردن همچو نمر.
مولوی .
|| یوزپلنگ .(فرهنگ فارسی معین ). یوز. (ناظم الاطباء).