گفتگو درباره واژه گزارش تخلف فخر نویسه گردانی: FḴR فخر. [ ف َ ] (اِخ ) (مولانا...) میر علیشیر نوایی آرد: جوانی لطیف و ظریف بود، و این مطلع از اوست :دار دنیا نه مقام من ثابت قدم است من و آن دار که دروازه ٔ ملک عدم است .(از مجالس النفائس چ حکمت ص 401). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه واژه معنی فخر فخر.[ ف َ ] (ع مص ) چیره شدن بر کسی در مفاخرت . || چیره شدن بر کسی در نبرد. رجوع به فخار شود. || نازیدن . (منتهی الارب ). مباهات . بالید... فخر فخر. [ ف َ خ َ ] (ع مص ) ننگ داشتن . (منتهی الارب ). انف . (اقرب الموارد). فخر فخر. [ ف َ ] (اِخ ) (امام ...) رجوع به فخر رازی شود. فخر رازی فخر رازی . [ ف َ رِ ] (اِخ ) محمدبن عمربن حسین بن علی طبرستانی . مولد وی به ری بود و در هرات مدفون گردید. لقبش فخرالدین و منسوب به خاندان... فخر کردن فخر کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نازیدن . بالیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : عملت کو، به عمل فخر کن ایرا که خدای با تو ازبهر عمل کرده در این... حسن فخر حسن فخر. [ ح َ س َ ن ِ ف َ ] (اِخ ) فخرالدین ملک الشعراء هندی متخلص به فخر. درگذشته ٔ 1199 هَ . ق . او راست : «المرجئه » بفارسی ، و فخرالحسن در ... فخر فارسی فخر فارسی . [ ف َ رِ فا ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن احمد، مکنی به ابوعبداﷲ. طبیب و فاضل بود. به سال 622 هَ . ق . / 1225 م . درگذشت . او را در اص... فخر آوردن فخر آوردن . [ ف َ وَ دَ ] (مص مرکب ) تفاخر کردن . فخر فروختن . مفاخرت کردن . فخر اخلاطی فخر اخلاطی . [ ف َ رِ اَ ] (اِخ ) رجوع به فخرالدین اخلاطی شود. فخر بناکتی فخر بناکتی . [ ف َ رِ ب َ ک َ ] (اِخ ) رجوع به ابوسلیمان (داودبن ابی الفضل ...) شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود