اجازه ویرایش برای همه اعضا

شهید

نویسه گردانی: ŠHYD
کسی که در راه گسترش دین یا آرمانی که خود برگزیده یا از خانواده یا جامعه گرفته یا در دفاع از آن آرمان یا دین یا دفاع از میهن پس از رنج ها یا یکباره کشته شده است.(https://www.cnrtl.fr/definition/martyre) همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پرنیبران parnibrân (پارتی)*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
شهید. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) کشته در راه خدا. (ترجمان البلاغه ) (دهار) (مهذب الاسماء). کشته شده در راه خدا. آنکه به شهادت دست یافته بود در راه...
شهید. [ ش َ ] (اِخ ) لقب الب ارسلان : اما بعهد سلطان شهید آلپ ارسلان چون میان پارس و کرمان حد مینهادند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 121).
شهید. [ ش ُ هََ ] (اِخ )احمدبن عبدالملک بن شهید. ادیب است . (منتهی الارب ).
شهید. [ ش َ ] (اِخ ) (امیر...) لقبی است که به احمدبن اسماعیل سامانی داده اند : امیر خراسان شد [ احمدبن اسماعیل سامانی ] و او را امیر شهید ...
شهید. [ ش َ ] (اِخ ) (امیر...) لقبی است مسعود غزنوی را که پس از مرگ به وی دادند. (یادداشت مؤلف ) : امیر شهید مسعود (ره )، عبدالجبار پسر خوا...
شهید. [ ش ُ هََ ] (اِخ ) زاهد عمربن سعیدبن شهید. امیر قلعه ای است ، و در نسخه ای امیر حمص . (منتهی الارب ). زاهد عمربن سعدبن شهید. (تاج العروس...
شهید. [ ش َ ] (اِخ ) شاه شهید؛ لقبی است که به آغامحمدخان قاجار پس از مرگ بدو دادند. (از یادداشت مؤلف ).
شهید. [ ش َ ] (اِخ ) شاه شهید؛ لقبی است که به ناصرالدین شاه قاجار پس از مرگ دادند. (یادداشت مؤلف ).
شهید اول . [ ش َ دِ اَوْ وَ ] (اِخ ) محمدبن مکی بن حامدبن احمد دمشقی نبطی عاملی جزینی ملقب به شمس الدین و مکنی به ابوعبداﷲ و معروف به شه...
شهید شدن . [ ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کشته شدن در راه خدا و در راه خدمت به مدینه . (ناظم الاطباء). کشته شدن در راه خدا یا حقیقتی و هدفی مق...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.