داموغ
نویسه گردانی:
DʼMWḠ
داموغ . (ع ص ) حجر داموغ ؛ سنگ سرشکن چنانکه شکستگی را بدماغ رساند. (منتهی الارب ). داموغة. (آنندراج ).
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
داموغ . (اِ) فریاد و فغان و ناله و زاری باشد. (برهان ) (آنندراج ).
داموق . (معرب ، ص ) یوم داموق ؛ روز بسیار گرم . (منتهی الارب ). سخت گرم از روزها و جز آن . و این کلمه فارسی معرب است . (اقرب الموارد). (اصل ...