دوتاه . [ دُ ] (ص مرکب ) مضاعف . (ناظم الاطباء). ضعف . (ناظم الاطباء) (دهار) (زمخشری ). || دولا؛ جامه ٔ دوتاه دار. (یادداشت مؤلف ). || دولا و خمیده و منحنی و دوتو. (آنندراج ). چفته .خم . خم شده . کوژ. کوز. دوتا. دوته . (یادداشت مؤلف ).مقابل آخته و راست : خَنَث . تخنث ؛ دوتاه و شکسته شدن . متخضد. اخضد؛ دوتاشونده . خروع ؛ زن دوتاه شد از نرمی . تخود؛ دوتاه شدن شاخه . (منتهی الارب )
: بر سرت خورشید می لرزید با چشم پرآب
بر درت گردون همی گردید با قد دوتاه .
جمال الدین سلمان (از آنندراج ).
اگر چه داشت از این پیش ذوق یکتایی
ز آسمان قدم اکنون بسی دوتاه ترست .
علی خراسانی (از آنندراج ).
-
آسمان دوتاه ؛ آسمان خمیده پشت
: شعله ٔ شمع روزگار دورنگ
درزد آتش به آسمان دوتاه .
انوری .
-
زلف دوتاه ؛ زلف دوتو. گیسوی بخم
: او سخن گفت نتاند چه گنه تاند کرد
گنه آن چشم سیه دارد و آن زلف دوتاه .
فرخی .
|| منافق . ناموافق . خلاف یکرنگ و یکرو و یک پهلو و یکرای . (یادداشت مؤلف )
: با پدر یکدل و یکرایی اندر همه کار
زین قبل نیست دل هیچکسی بر تو دوتاه .
فرخی .
نبید نی به کف و هر دو رخ به رنگ نبید
دوتاه نی به دل و هر دو زلف کرده دوتاه .
فرخی .