اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سرشبان

نویسه گردانی: SRŠBAN
سرشبان . [ س َ ش َ ] (اِ مرکب ) رئیس شبانان . مهتر چوپانان :
بدو سرشبان گفت کای نامدار
ز گیتی من آیم بدین مرغزار.

فردوسی .


بپرسید از آن سرشبان راه شاه
کز ایدر کجا یابم آرامگاه .

فردوسی .


بپذرفت بدبخت را سرشبان
همی داشت با رنج روز و شبان .

فردوسی .


بس است فخر ترا اینکه بر رمه ٔ ایزد
بسان موسی سالار و سرشبان شده ای .

ناصرخسرو.


هر کجا کور دیده بان باشد
لاجرم گرگ سرشبان باشد.

سنائی .


گرگ ظلم از عدل او ترسان چو مار از چوب ازآنک
عدل او ماری ز چوب سرشبان انگیخته .

خاقانی .


سر تو زیبی که سروری همه را
سرشبان هم تو شایی این رمه را.

نظامی .


|| (اِخ ) پیغمبر. رسول :
معانی قرآن همی زان ندانی
که طاعت نداری همی سرشبان را.

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.