اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

انبه

نویسه گردانی: ʼNBH
انبه . [ اَم ْ ب َ/ب ِ ] (از سانسکریت ، اِ) ۞ میوه ایست معروف در هندوستان . (برهان قاطع). میوه ایست مشهور که آنرا آنب گویند. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). درختی از دسته ٔ بلادریان جزو تیره ٔ سماقیان که در حدود سی گونه از این گیاه در آسیای جنوبی (در مناطق استوایی ) مخصوصاً هندوستان شناخته شده . (فرهنگ فارسی معین ). لغت هندی است و آنب نیز نامند و بتورانی نغزک [ گویند ]، درخت آن بسیار عظیم و بزرگتر از درخت گردکان [ است ]، باختلاف اراضی و اهویه بعد از سه چهار سال از نشانیدن تخم آن و تا هشت و نه سال بثمر می آید و هنگام بهار... وقت رسیدن ثمر آن ، نیز باختلاف بلدان هنگام بودن آفتاب در برج جوزا و سرطان است و تا پنجاه و شصت سال ثمر میدهد و ثمر آن در اوایل ، سال بسال بهتر می شود و در اواخر، بالعکس ، و برگ آن طولانی شبیه ببرگ ساذج هندی و از آن بزرگتر و در رائحه نیزشبیه بتمر [ است ] و ثمر آن در ابتدا بسیار عفص میباشد و آهسته آهسته ترش می گردد و پس شروع مینماید بشیرینی و شیرین می گردد و در بعضی اماکن اشجار تمام سال ثمر می دهد ولیکن بشیرینی و خوبی آنچه در فصل و موسم آن میشود نمیرسد... در بزرگی و کوچکی و شکل و طعم و رائحه و شادابی و بیریشگی و ریشه داری و لحمی و کم آبی باختلاف اقسام آن هیچ میوه نمیرسد [ چنانکه ] در بزرگی از نیم آثار تا دو آثار که یک من تبریزی است تخمیناً در بنگاله دیده شده و از بعضی درختها یک آثار و سه پا و نیم آثار که یک چهار یک من تبریزی است تخمیناً و در کوچکی برابر هلیله ٔ کابلی . (از مخزن الادویه ، ذیل انبج ). ثمر درختیست هندی بقدر درخت گردکان و ثمربعضی مثل بادام سبز و از اول تکون تا رسیدن سبز است و بعد از رسیدن زرد میشود و بعضی را ثمر مثل سیب [ است ] و نارس او با عفوصه و اندک ترشی ، و چون برسد سرخ و ترش و شیرین گردد و در انتها زرد شود و شیرین وهر دو قسم او خوشبو میباشد. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ، ذیل انبج ). در بلوچستان ایران در حدود سراوان ، قصرقند، چاه بهار و قسمت ساحلی عمان بطور خودرو هست و تربیت اهلی آن در آن امکنه آسان است . در میناب و نیک شهر نیز کاشته شده است . (از یادداشت مؤلف ). از درختان میوه ٔ گرمسیری است که در هندوستان و مصر فراوان میباشد. میوه ٔ آن خیلی لذیذ است . در ایران نیز در صفحات جنوب یافت میشود و از میوه ٔ نارس آن ترشی میسازند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 288). انبج . (منتهی الارب ).هند. آنب . اَنْب . آم . (فرهنگ فارسی معین ). عنب . عنبا. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به انبج و انبجات شود.
- ترشی انبه ؛ انبه ٔ پرورده در سرکه و تمر و پاره ای ادویه که از هندوستان می آورند. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
انبه . [ اَم ْب ُه ْ ] (ص ) مخفف انبوه است . (برهان قاطع) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). بسیار. متعدد. کثیر : گروه انبه ایشان چو لشکر یأجوج سلا...
انبه .[ اُم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) سرپا ایستادن قاب قمار مقابل شاه و وزیر و دزد. قائم و ایستاده ماندن قاب قمار. امبه . (یادداشت مؤلف ). در آذربای...
انبه . [ اَم ْ ب َه ْ ] (ع ن تف ) تنبیه کننده تر و خبردهنده تر. (غیاث اللغات ).
انبه جات . [ اَم ْ ب َ ] (اِ) انبجات . رجوع به انبجات شود.
ترش انبه . [ ت ُ اَم ْ ب َ ] (اِخ ) قریه ای نزدیک فیروزبهرام . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
انبه ٔ ژاپنی . [ اَم ْ ب َ/ب ِ ی ِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختی زینتی است که میوه ٔ مأکول دارد. در باغات مازندران و کرج جدیداً کاشته ...
انبه ژاپنی یا ازگیل فرنگی (که در شمال ایران ا به آن "انبوه" و به خطا "انبه" میگویند)[۱] به غلط از خانواده گلسرخیان از سرده ازگیل‌ه...
عنبة. [ ع ِ ن َ ب َ ] (ع اِ) یک دانه ٔ انگور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). واحد عنب ، یعنی یک دانه انگور. (ناظم الاطباء). یک حبه انگور. (از اقر...
عنبة. [ عَم ْ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب انبه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به انبه شود.
عنبة. [ ع ِ ن َ ب َ ] (اِخ ) چاهی است به مدینه . (منتهی الارب ). بئر ابی عنبة، چاهی است در نزدیکی مدینه . (از معجم البلدان ).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.