جاثلیق . [ ث َ ] (معرب ، اِ) قاضی ترسایان . (مهذب الاسماء). مهتر ترسایان در بلاد اسلام ببغداد و او زیردست بطریق انطاکیه است و بعداز جاثلیق مطران است و بعد از آن اسقف که زیردست مطران در هر شهر باشد بعد از آن قسیس بعد از آن شماس . (منتهی الارب ). عالم و عابد و حاکم ترسایان . (شرفنامه ٔ منیری ). عالم و عابد ترسایان را گویند و در قاموس نیز بهمین معنی آمده است . (برهان قاطع)
۞ . حکیم ترسایان . (زمخشری )
: چهل جاثلیق از بزرگان بکشت
بیامد صلیبی گرفته بمشت .
فردوسی .
نترسد ز عراده و منجنیق
نگهبان نیابد ورا جاثلیق .
فردوسی .
سپاهی بد از جاثلیقان روم
که پیدا نبد از پی اسب بوم .
فردوسی .
سالار بار مطران مه مرد جاثلیق
قسیس بار برنه و ابلیس بدرقه .
سوزنی .
ز سرگین خر عیسی ببندم
رعاف جاثلیق ناتوانا.
خاقانی .
برجیس جاثلیق که انجیل دارد از بر
گفت از مدایح تو برون دفتری ندارم .
خاقانی .
و بعد از آن ببغداد روند وجاثلیق را بجای خلیفه بنشانند. (جهانگشای جوینی ج
2 ص
158). || حجام . از آنرو که جاثلیقان کار طبابت را بعده داشتند
: ای خواجه مبارک بر خواجگان شفیق
فریاد رس که خون رهی ریخت جاثلیق .
؟
رجوع به چهارمقاله نظامی عروضی . به اهتمام دکتر معین چ
3 زوار ص
130 شود. جعل الحاکم یا للناس من آل طلیق ضخُکة یحکم فی الناس برأی الجاثلیق . ابن مناذر درباره ٔ خالدبن طلیق . (عیون الاخبار ج
1 ص
64). شهرویه اردشیر مرکز عیسویان ایران و مقر جاثلیق محسوب میشد. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ رشید یاسمی ص
410).