اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضحک

نویسه گردانی: ḌḤK
ضحک . [ ض َ / ض ِ / ض ِ ح ِ / ض َ ح ِ ] (ع مص ) خندیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (زوزنی ) (منتخب اللغات ). || راضی شدن . قبول کردن . (منتهی الارب ). || ضَحِکَت ِ الارنب ؛ حیض آورد خرگوش . (منتهی الارب ). حایض شدن زن . (منتخب اللغات ). بحیض شدن زن . || ضحک الرّجل ؛ بشگفت آمد مرد، و نیز بیمناک گردید.(منتهی الارب ). ترسیدن . || درخشیدن برق ازابر. (منتخب اللغات ). ضحک السحاب ؛ درخشید ابر. (منتهی الارب ). || آواز کردن بوزینه . (منتخب اللغات ): ضحک القرد؛ بانگ کرد بوزینه . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ضحک . [ ض َ ] (ع اِ) برف . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ثلج . (فهرست مخزن الادویه ). || کفک شیر. (منتهی الارب ). || مسکه . (مهذب الاسما...
ضحک . [ ض ُ ] (ع ص ) ج ِ ضَحوک . (منتهی الارب ).
ضحک .[ ض ِ ] (ع اِ) خنده . خنده ٔ به آواز. (غیاث ). || بانگ کپی . (مهذب الاسماء). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضحک بکسر ضاد و بفتح آن ...
زحک . [ زَ ] (ع مص ) مانده شدن . اعیاء: زاحک ، خسته . زاحکة، مؤنث آن . مصدر دیگر آن زحوک است . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || مانده ...
زحک . [ زَ ] (اِخ ) نام جاییست که در مصراع زیر از رویشده آمده : و یبلغ بها زحکاً و یهبطن ضرغداً.(از معجم البلدان ).
زحک . [ زَ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 20کیلومتری جنوب باختری فریمان . از نظر موقع، منطقه ای است ...
زهک . [ زَ ] (ع مص ) کوفتن چیزی را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). کوفتن چیزی را میان دو سنگ . (از اقرب الموارد). || بردن و...
زهک . [ زَ / زِ ] ۞ (اِ) شیر زنان و شیر حیوانات نوزاییده باشد و آن را آغوز و فله نیز گویند و عربان لِباء خوانند. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنند...
سد زهک . [ س َدْ دِ زَ هََ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.