اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زمن

نویسه گردانی: ZMN
زمن . [ زَ م َ ] (ع اِ) روزگار. (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زمانه . روزگار. (غیاث ). به فارس دون از صفات اوست . (آنندراج ) :
تا خوی او چنین بود او را به روز و شب
ایزد نگاهدار بود ز آفت زمن .

فرخی .


دوش نامد چشمم از فکرت فراز
تا چه می خواهد زمن ۞ جافی ز من .

ناصرخسرو.


مقتدای حکمت و صدر زمن ۞ کزبعد او
گر زمین را چشم بودی بر زمن بگریستی .

خاقانی .


چون کرد طلب قبله ٔ ارباب زمن ۞
آن اژدر افعی دهن رویین تن
گل را چو نشانه کردبر شاخ چمن
رنگ از رخ گل پرید زنگ از دل من .

کلیم (از آنندراج ).


|| عصر. عهد. دور. دوره . دوران :
گر مایه فضلست بس کار نیست
فرزند فضلست آن چراغ زمن ۞ .

فرخی .


چو دید اندر او شهریار زمن
برافتاد از بیم بروی جشن .

؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


چو رای خسرو محمود سیف دولت و دین
که پادشاه زمینست و شهریار زمن ۞ .

مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 388).


نصیر دین شرف دولت ، احمدبن علی
سر معالی عین الکفاةصدر زمن .

سوزنی .


موسیا در پیش فرعون زمن
نرم باید گفت قولا لیناً.

مولوی .


دور جوانی بشد از دست من
آه و دریغ آن زمن دلفروز.

سعدی (گلستان ).


|| چون با زمین آید ظاهراً کنایه از آسمان باشد :
چشم بینش کف بخشش رگ غیرت رخ حسن
شاه برهان که سرافراز زمین و زمن است .

ظهوری (از آنندراج ).


|| بمعنی آفت . (غیاث ). رجوع به زمانه شود. || مخفف از من . (ناظم الاطباء). رجوع به «ز» و «من » شود. || وقت ، قلیل باشد یا کثیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وقت . (غیاث ). مخفف زمانه . (از اقرب الموارد). ج ، ازمان ، ازمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
زمن . [ زَ م َ ] (ع مص ) بر جای ماندن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || اوکار شدن . (زوزنی ).
زمن . [ زَ م َ ] (اِ) زمین . (ناظم الاطباء).
زمن . [ زَ م ِ ] (ع ص ) برجای مانده . ج ، زمنون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بر جای مانده و مبتلا شده به آفت زمانه . (غیاث ). ا...
ضمن . [ ض ِ ] (ع اِ) ضمن الکتاب ؛ طی آن است . گویند: کان ذلک فی ضمنه ؛ ای طیّه . (منتهی الارب ). شکن و نورد کتاب و جز آن . (منتخب اللغات )...
ضمن . [ ض َ م َ ] (ع مص ) بر جای ماندن و عاجز شدن . (منتهی الارب ). بر جای ماندن . (منتخب اللغات ). برجاماندگی . (منتهی الارب ) ( منتخب اللغات...
ضمن . [ ض َ م ِ ] (ع ص ) عاشق .(منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || بیمار در جای بمانده . زمینگیر. ج ، ضُمَنی ̍. (مهذب الاسماء). برجای مانده و م...
این سه واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: اودیشا ūdiŝâ (سنسکریت: ūddeŝa) شروط ضمن عقد: اودیشان ****فانکو آدینات 09163657861
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.