اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عناق

نویسه گردانی: ʽNAQ
عناق . [ ع َ ] (ع اِ) بزغاله ٔ ماده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماده از بچه های بز پیش از رسیدن به یکسالگی . (از اقرب الموارد). و بعضی نوشته اند که از حین ولادت آن تا چهارماهگی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بزبچه . ج ، اَعنُق ، عُنوق . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و صورت دوم جمع آن نادر است . (از اقرب الموارد). در مثل گویند: العنوق بعد النوق ؛ یعنی چوپان بزغالگان شد، پس از آنکه ساربان ماده شتران بود، و این مثل را در مورد تنگ حالی پس از فراخ حالی آرند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و نیز در مورد کسی گفته شود که از مقام بلند به مقام پست فرودآید. (از اقرب الموارد). || بلا و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کار سخت . || نومیدی . || زکاة دوساله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کلاغی است خردتر و باریکتر از کلاغ های دیگر با پاهای سرخ و منقاری به رنگ مرجان . و آن دانه خورد و گوشتش حلال باشد. (از تذکره ٔ انطاکی ). || (اِخ ) ستاره ٔ میانه ٔبنات نعش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ستاره ٔ میانه ٔ بنات النعش کبری . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
عناق . [ ع ِ ] (ع مص ) به گردن هم دست درآوردن به محبت و جز آن . (از منتهی الارب ). معانقه و به گردن همدیگراز محبت دست درآوردن . (ناظم ال...
عناق . [ ع َ ] (اِخ ) دختری است که اول بار از آدم و حوا متولد گردید. رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 1 ص 21 شود.
عناق . [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). وادی عناق ،وادیی است در حمی در خاک غنی . (از معجم البلدان ).
عناق . [ ع َ ] (اِخ ) نام اسب مسلم بن عمر باهلی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عناق . [ ع َ ] (اِخ ) مناره ای است قدیم در دهناء که ذوالرمة از آن یاد کرده است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مناره ای است عادی در با...
عناق . [ ع َ ] (اِخ ) رودباری است در زمین طی . (منتهی الارب ).
(ōnâq یکی از هفت ستاره ی خرس بزرگ) این واژه عربی استو پارسی جایگزین، این است: وسیشتا vasiŝtâ (سنسکریت: vasiŝtha) **** فانکو آدینات 09163657861
عناق الارض . [ ع َ قُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) جانوری است از دواب که سیاه گوش نامندش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). جانوری که سیاه گوش نامند، و...
اناق . [ اَ ] (ترکی - مغولی ، اِ) ایناق . (فرهنگ فارسی معین ). ندیم . مقرب . مصاحب . (فرهنگ فارسی معین ، ذیل ایناق ): چون به آق خواجه قزوین ...
اناق . [ اِ ] (از ترکی ، ص ) سالم . || بی تشویش و اضطراب . (ناظم الاطباء).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.