کانا. (ص ) نادان و ابله و احمق و بی عقل . (برهان ) (اوبهی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شعوری ج
2 ورق
229 الف ). چلازه
: خویشتن کانا ساخته بود [ ازهربن یحیی ] چیزهایی کردی که مردمان از آن بخندیدندی . (تاریخ سیستان ص
269).
زن چو این بشنیده شد خاموش بود
کفشگر کانا و مردی لوش بود.
رودکی .
اگر چه گو سروبالا بود
جوانی کند پیر کانا بود.
فردوسی .
که پیر فریبنده کانا بود
اگر چند پیروز و دانا بود.
فردوسی .
چو مهر مهر او خواند شود کانا چو فرزانه
چو کان کین او کاود شود فرزانه چون کانا.
قطران .
نبینی بر گه شاهی مگر غدار بی باکی
نیابی بر سر منبر مگر زراق کانایی .
ناصرخسرو.
ره دین گرد هر که دانا بود
به دهر آن گراید که کانا بود.
اسدی .
مرترا خصم دشمن دانا
بهتر از دوستان همه کانا.
سنایی .
نه دمنه چون اسد نه درمنه چو سنبله ست
هر چند نام بیهده کانا برافکند.
خاقانی .
|| (اِ) چوب بن خوشه ٔ انگورو خرما را نیز گویند. || پاره ای از خوشه ٔانگور و خرما را گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء).