اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تعرص

نویسه گردانی: TʽRṢ
تعرص . [ ت َ ع َرْ رُ ] (ع مص ) اقامت نمودن بجای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
تارص . [ رِ ] (ع ص )استوار: فرس تارص ؛ اسب استوارخلقت . (منتهی الارب ).
تعرس . [ ت َ ع َرْ رُ ] (ع مص ) دوستی کردن با زن و فریفته گشتن بر وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دوستی کردن با زن . (از اقرب...
تارس .[ رِ ] (ع ص ) مرد باسپر. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
تارس . [ ] (اِخ ) نام قومی است : علی علیه السلام گفت چرا چندین خلق را نوبت همی بایدداشتن ، آنجا پیغمبر علیه السلام گفت از جهت آن را که ...
تارس . [ رِ ] (اِخ ) یکی از خواجه سرایان خشایارشا که بر اثر توطئه علیه شاه بدار آویخته شد:... مقارن این احوال مردخا، کنکاشی را که دو نفر ا...
تارس . (اِخ ) ۞ طَرَسوس . یکی از شهرهای باستانی آسیای صغیر که امروز «تارسوس » یا «ترسوس » ۞ نامیده میشود و آن در اناطولی (ایالت ادنه ) ۞...
طارس . [ رِ ](اِخ ) موضعی است بسواحل بحر فارس . (مراصد الاطلاع ).
تأرث . [ ت َ ءَرْ رُ ] (ع مص ) مشتعل شدن آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
طن تارس . [ ] (اِخ ) از اعمال غرناطه به اسپانیا.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.