سها. [ س ُ ] (اِخ ) ستاره ٔ معروف باریک در بنات النعش و آن متصل است با ستاره ٔ دوم از سه ستاره ٔ بنات . (غیاث ) (آنندراج ). ستاره ای است ریزه و بسیار خفی در بنات النعش صغری . (منتهی الارب ). ستاره ای است در نهایت خردی نزدیک کوکب دوم و از دوکوکب ذنب دب اکبر و نور چشم را بدان امتحان کنند. (یادداشت بخط مؤلف )
: به پهلوی او [ عناق ]ستارگکی است خرد نام او سها. (التفیهم ابوریحان ).
تا بتابش نبود نجم سها همچو سهیل
تا بخوبی نبود هیچ ستاره چو قمر.
فرخی .
معروف ناپدید سها بود بر فلک
من بر زمین کنون بمثال سها شدم .
ناصرخسرو.
ظاهر آن آفتاب کز نورش
آفتاب فلک سها باشد.
مسعودسعد.
آنگاه قدر او بشناسند با یقین
کآید شب و پدید شود بر فلک سها.
سنایی .
چنان به نور دو چشمم رسید نقصانی
که جز سها ننماید مه منیر مرا.
سوزنی .
چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم
سماک و سهیل و سها گشت غارب .
حسن متکلم .
خورشید را بر پسر مریم است جا
جای سها بود به بر نعش و دخترش .
خاقانی .
میکرد سها ز همنشینان
نقادی چشم تیزبینان .
نظامی .
این برون از آفتاب و از سهاست
وآن درون از عکس انوار علاست .
مولوی .
در نعت او زبان فصاحت کجا رسد
خود پیش آفتاب چه پرتو دهد سها.
سعدی .
انوار آفتاب چو پیدا شود زشرق
پیدا بود که چند بود رونق سها.
سلمان ساوجی .