اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مدارا کردن

نویسه گردانی: MDʼRʼ KRDN
مدارا کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مهربانی کردن . نرمی نمودن . شفقت و ملایمت نشان دادن :
که با زیردستان مدارا کنم
ز خاک سیه مشک سارا کنم .

فردوسی .


ترک من رحمت آشکارا کرد
هندوی خویش را مدارا کرد.

نظامی .


خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود.

سعدی .


هر چند مدارا بیش کنی مخالفت زیاده کند. (گلستان سعدی ).
شکستن کمر کوه قاف چندان نیست
به مور هرکه مدارا کند سلیمان است .

صائب .


|| مماشاة کردن . با هم راه آمدن :
تن خویش در جنگ رسوا کند
همان به که با او مداراکند.

فردوسی .


وی مردی زیرک و گربز و کاردیده بود و مدارا می دانست کردن با هر جانبی . (تاریخ بیهقی ص 453).
کردند به هم بسی مدارا
تا راز نگردد آشکارا.

نظامی .


مپندار کو در چنان مجلسی
مدارا کند با چو تو مفلسی .

سعدی .


درنگیرد صحبت پیر و جوان با یکدگر
با کمان یکدم مدارا تیر نتوانست کرد.

صائب .


ز شیخ شهر جان بردم به تزویر مسلمانی
مدارا گر به این کافر نمی کردم چه می کردم .

یغما.


|| تحمل کردن . بردباری نمودن . سازگاری نشان دادن :
تو لشکر بیارای و برساز جنگ
مدارا کن اندر میان و درنگ .

فردوسی .


ای پسر باجهان مدارا کن
وز جفاهای او منال و ملنگ .

ناصرخسرو.


در بند مدارا کن و دربند میان را
دربند مکن خیره طلب ملکت دارا.

ناصرخسرو.


روباه بدین شداید و مکاید و نوایب و مصایب احتمال و مدارا می کرد. (سندبادنامه 329).
مدارا کن که خوی چرخ تند است
به همت رو که پای عمر کند است .

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.