اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لحم

نویسه گردانی: LḤM
لحم . [ ل َ / ل َ ح َ ] (ع اِ) گوشت . ج ، لحام و الحم و لحوم و لحمان . (منتهی الارب ) :
بیندازی عظام و لحم و شحمم
رگ و پی همچنان و جلد مقشور.

منوچهری .


نفس باداست و جسمت خاک و لحمت آب وخون آتش
چو رعد آواز و خنده برق و پشتت کوه و خوی باران .

ناصرخسرو.


بر مسلمانان نمی آری تو رحم
مؤمنان خویشند و یکتن شحم و لحم .

مولوی .


لحمک لحمی نبیّش گفت اندر صدق آن
قل تعالوا ندع از حق منزل اندر شان اوست .

سلمان ساوجی .


ماستبایی که پر از لحم مهرا باشد
روغن سبز به رویش شده چون خط نگار.

بسحاق اطعمه .


لحم اسلغ؛ گوشت که پخته نگردد. (تاج المصادر). لحم خم و خام ؛ گوشت گنده . (منتهی الارب ). لحم مسلوق ؛ گوشت یخنی . صاحب اختیارات بدیعی گوید: لحم مجموع گوشتها. گرم و تر بود و کثیر الغذا و مولد دم اما بعضی از بعضی فاضل تر بود و نیکوترین آن بود که متوسط بود در فربهی و لاغری و وسط عضله معتدل تر بود و خصی کرده فاضلتر بود از خصی ناکرده و وی غذای مقوی بدن بود و زود مستحیل به خون شود. ضریر انطاکی در تذکره گوید: ذکرت مفرداته مفرقة فی ابوابها و المطلوب هنا ذکر قوانینه فنقول اللحوم اجود المتناولات علی الاطلاق لمناسبتها المزاج لان المتناول اما نبات او حیوان والاوّل اما اصول او ثمار او غیرهما من الاجزاء التسعة و کلهاغیرالحب و الثمر دواء و لاشک فی احتیاجها الی تحلیل و استحالة و تفریق و عقد و تغذیة و تشبیه و ادخال فهذه سبعة اعمال تتوالی علی الطبیعة و ذلک متعب و اما الحیوان فالمتناول منه اما البان او بیوض او لحوم و لاشک فی احتیاج اللبن الی هضم و تمییز و عقد و تشبیه و ادخال فقد سقط فیه اثنان و اما البیض فیسقط فیه معما سقط فی اللبن التمییز فهو اقرب و اما اللحم فلیس فیه من السبعة الا التنمیة و الادخال فتلخص من ذلک انه اجود غذاء و افضله و اجلبه للقوی و الارواح لتهیته لذلک . والحیوان اما طیور و انسبها لعاجز القوی الصغار وحدّ ها الدجاج فمادون و لذوی الکد مافوق ذلک . او مواش و افضلها الضأن ثم الجداء ثم مالم یجاوز السنةمن العجاجیل و اماالحیوان من حیث الاطلاق فلاهلی الراعی بنفسه للنبات الطیب الرائحة کالشیح و القیصوم الذکر افضل من غیره مما نقص شرطاً من هذه و فتی الفاضل ، خیر من صغیره و کبیره فان ماجاوز السنة من الضأن و لم یدخل الرابعة خیر من غیره و صغیر کل ردی ٔ خیر من باقیه و قیل صغیر العجاجیل خیر مما جاوز الرابعة من الضأن و ما استخرج من البطن ردی ٔ جدالعدم استکماله واللحم فی نفسه حار رطب و انما التفاوت بین انواعه فی الدرج فقولنا ان البقر بارد یابس بالنسبة الی الضأن لاالی العدس مثلا و هکذا. ثم احر اللحوم الاسد فالکلب فالابل فالضأن فالمعز فالبقر و منه الجاموس کما مرّ و اَحرّا الطیور القبج فالشفنین فالیمام فالحمام فیراعی فی اکلها المناسبة فیعطی احرها لنحو مفلوج و ارطبها لمن احترقت عنده اخلاط او به سل و افضل ما اکل المرطوب والصحیح مشویة و الناقه مذابة فی المرق و ذوالکد فی نحوالهریسة و ان یحاد طبخ غلیظها و تقطع سهوکته بنحو البورق و البزور و ان تذبح و یصفی دمها فان المیت و ما اصیب قبل دبحه بجارح کالمصادر دی ّء موخم مورث للامراض العسرة کالنقرس و الفالج لفساد مزاجه و موت الدم فی بدنه و کذا المصاب بنحو جنون و مقدم الحیوان افضل و یساره باردالمزاج و یمین محروره لاالمیامن مطلقا. والاسود فی الالوان افضل و الاحمر اعدل و الابیض ارداء و کذا الکثیر الدهن لان الشحوم و الادهان ترخی واللحم الاحمر یقوی و یحدالبصر و یتعین اجتناب اللحوم للمحموم فی البلاد الحارة مطلقا والباردة اذا اکانت الحمی حارة و قدیرجع فی ذلک الی العادة فأن ّ نحوالهند و کیلان یتضررون باللحوم مع الصحة و نحو مصر یتضررون بترکها والقانون فی طبخها مختلف علی انحاء لاتحصی ولکن الضبط فی الشی ٔ والطبخ فالاصحاء و المبرودون و المرطوبون و زمن الشتاء یکون الشی ٔ بهم الیق بشرط حسن الحطب و النار والاستواء و غیر من ذکر بالمطبوخ اولی و یهری للناقهین و من اراد به السمن والقوة و خصب البدن فلیلزم معه الکعک و اللوز و لیقلل ملحه ما امکن و یتجنب الحوامض معه و یأکل فوقه الطواء و من اراد الهزال فلیعکس ذلک و قد یقتصر لساقط القوة علی مائه بان یقلی علی مشبک لیذوب فیؤخذ ما ینزل منه و یستعمل و لایبزر لمحرور و لا من یریدالسمن و لا یفوه بقرنفل و لاغیره والمبرود بالعکس و قد تتخذ اللحوم دواء کالقبج فی الفالج والحمام البری فی الخدر و الکزاز ومن اللحوم مایکون سماً کالجزور والاوز والحباری اذا باتت مطبوخة فی البلاد الحارة الرطبة کمصر و اعلم ان المشوی و ان کان الذ لایستمر الا اذا اکل علی جوع و کانت الطبیعة لینة و لم یشرب علیه الماء و متی مس اللحم بعد طبخه ماء باردا او شرب علیه قبل الهضم استحال سماً و دوداً و قد یقضی الی الاستسقاء و اکل اللحم مرتین فی الیوم یعجز القوی و یورث الترهل و اکله فی اللیل یتخم و کلما دق حتی ینعم ثم طبخ کان امراء و اجودو ملازمته تورث القصاوة و الفظاظة و ترکه طویلا یسقط القوی و یضعف الارواح و الخبز معه یبطی ٔ بهضمه و کذا اللبن و الجمع بینه و بین البیض تعرض للهلکة فاذا کان ولابد فلیسبق بالبیض وما یخص کل نوع من النفع والضرر فی بابه . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). رجوع به لحوم شود.
- لحم ابن العرس ؛ گوشت راسو، اگر ضماد کنند مفاصل را نافع بود و اگر خشک کنند و با شراب بیاشامند زهر مار را نافع بود و اگر بسوزانند در دیگ مسین و خاکستر آن را با سرکه بر نقرس طلا کنند سودمند بود. (از اختیارات بدیعی ).
- لحم الارنب ؛ صاحب اختیارات گوید: گوشت خرگوش بعد از گوشت آهو بهترین گوشت صید بود و نیکوترین آن بود که سگ صید کرده باشد و طبیعت آن گرم و خشک بود و در مرق گوشت وی صاحب نقرس و مفاصل را نشستن نزدیک به منفعت مرق ثعلب بود وگوشت بریان کرده ٔ وی قرحه ٔ امعا را نافع بود و شکم ببندد و بول براند و فربهی را نافع بود و مصلح وی ابازیر ملطف بود. (اختیارات بدیعی ).
- لحم الایل ؛ گوشت گاو کوهی اصلاً بد بود اما زود بگذرد و بول براند و وی غلیظ بود و تب ربع آورد. (اختیارات بدیعی ).
- لحم البعیر ؛ به پارسی گوشت شتر گویند غذای بد دهد و تولد سودا کند.
- لحم البقر ؛ گوشت گاو بهترین آن بود که جوان بود و نیکوترین اوقات خوردن آن بهار بود و وی خشک تر ازگوشت بز بود و در گرمی کمتر از وی بود و گویند گرم و خشک بود در چهارم و وی کثیرالغذا بود و چون به سکباج پزند منع سیلان ماده از معده بکند و وی از اغذیه ٔ اصحاب کد بود و دشخوار هضم شود و غذا غلیظ دهد و آنچه سیاه بود مرضهای سودایی تولد کند و بهق و جرب و سرطان و قوبا و جذام و داءالفیل و دوالی و وسواس و تب ربع و سپرز پیدا کند و آنچه ضرر آن کم کند و مصلح آن بود دارچینی و فلفل و زنجبیل است و در پختن اگر پوست خربزه در دیگ اندازند زود گوشت را پخته و مهرا گرداند. (اختیارات بدیعی ).
- لحم الجاموس ؛ گوشت گاومیش غلیظترین گوشتها بود و کیموس بد دهد و دیر هضم شود و در معده ثقیل بود و در جنب گوشتها وی در طبع مانند گوشت نعام بود و نسور.
- لحم الجداء ؛ به پارسی گوشت بزغاله گویند، صاحب اختیارات گوید: چپش فضول آن کمتر از گوشت بره بود و بزغاله ٔ شیرخواره که شیری نیکو خورده باشد نیکو بود و اگر شیر بد خورده باشد بد باشد و نیکوترین آن سیاه رنگ بود و سبکتر و لذیذتر بود و گویند گوشت آنچه سرخ بود و چشم ازرق بود حرارت آن کمتر از گوشت میش بود معتدل بود در رطوبت و یبوست و زود هضم شود و نافع بود کسی را که دمل ها و دانه ها بر اعضای وی بود و خون معتدل نیکو میان لطافت و غلظت از وی متولد شود و چون بریان کرده بود مضر بود به قولنج و مصلح وی حلوای قند و عسل بود. (اختیارات بدیعی ).
- لحم الجزور ؛ گوشت شتربچه بغایت گرم بود. و مصلح اصحاب کدّ سخت و ریاضت بود. گویند ومصلح اصحاب عرق النسا بود و در آخر تب ربع نیکو بودو وی غذای غلیظ بود غلیظتر از مجموع گوشتهای وحوش وتولد سودا زیاده کند و مصلح آن زنجبیل پرورده ۞ بود. (اختیارات بدیعی ).
- لحم الخصی من الحیوان ؛ گوشت اخته یا خصی کرده بهتر از خصی ناکرده بود چون حیوان مزاج وی به خشکی مایل بود و نیکوترین آن حولی و ضأن و میش بود و فاضلترین آن که میان فربهی و لاغری بود بلکه وی فاضلتر بود از همه ٔ گوشتها و گرمی وی کمتر از خایه دار بود و زود هضم شود و خون معتدل از وی متولد شود و فربه آن مرطب بدن بودو ملین طبع و لاغر آن لاغری آورد و مجفف طبع بود و مرخی معده بود مصلح آن آب فواکه قابض بود. (اختیارات بدیعی ).
- لحم الحمار الاهلی ؛ گوشت خر، ضرر آن کمتر بود به اصحاب کد سخت و ابدان متخلخل و وی بدتر از گوشت شتر بود و غلیظتر و تولید سودا در وی بیشتر بود و وی بدترین گوشتها بود. (اختیارات بدیعی ).
- لحم الحملان ؛ فاضل ترین گوشتها گوشت بره بود و نیکوترین آن گوشت حولی بود و طبیعت وی گرم بود در اول و نیکو بود جهت بدنهای معتدل و معده ٔ معتدل و مولد غذای بسیار گرم و تر بود و چون بسوزانند و بر بهق و قوبا طلا کنند سود دهد وخاکستر وی سپیدی گوشت و سپیدی چشم را نافع بود و گوشت سوخته ٔ وی گزیدگی مار و عقرب جراره را سود دهد و با شراب گزیدگی سگ دیوانه را نافع بود و خوردن آن مولد بلغم بود و مصلح وی مثلث با حلوای شکر بود و مضر بود به کسی که غثیان داشته باشد و مصلح وی آن بود که بأسته های قابض پزند. (اختیارت بدیعی ).
- لحم الخنزیر ؛ ۞ ترسایان گویند گوشت خوک بهترین گوشتها بود و گوشت وی بهتر از گوشت وحوش بود و آنچه صحیح است بهترین گوشت وحوش گوشت آهو بود و گوشت خنزیر برّی و اهلی زود هضم شود و بگذرد و غذا اندک دهد اما بقوت بود. جالینوس گوید: موافق انسان معتدل مزاج بود و گویند قومی که گوشت آدمی خورند اگر گوشت خوک خورند فرق نتوانند کرد در لون و طعم و بوی و این دلیل مشابهت است و وی غلیظ و لزج بود و قطع لزوجت او به شراب یا به حلوای قندی کنند. (اختیارات بدیعی ).
- لحم الخیل ؛ گوشت اسب ، مصلح اصحاب تعب سخت و ریاضت قوی بود و مسام متخلخل و وی مانند گوشت شتر بود در غلظ و رداءة و تولید سودا. (اختیارات بدیعی ).
- لحم الدب ؛ گوشت خرس لزج و مخاطی و عسرالهضم بود و غذای وی بغایت مذموم بود. (اختیارات بدیعی ).
- لحم السباع ذوات المخالب ؛ گوشت دد و دام بواسیر و چشم را سودمند بود و قوت آن بدهد. (اختیارات بدیعی ).
- لحم السقنقور . رجوع به سقنقورشود. (اختیارات بدیعی ).
- لحم السنور ؛ گوشت گربه گرم و تر بود و گویند سرد بود و درد بواسیر را بغایت نافع بود و مسخن گرده و درد پشت را نافع بود. (اختیارات بدیعی ).
- لحم العجل ؛ گوشت گوساله نیکوتر از گوشت گاو و کبش بود نیکوتر آن بود که نزدیک زاییدن باشدو طبیعت آن گرم و تر بود و غذای صالح بدهد و خون معتدل از وی متولد شود و مصلح اصحاب ریاضت بود و مطحول را مضر بود و مصلح وی ریاضت و استحمام بود. (اختیارات بدیعی ).
- لحم الغددی ؛ و اندر بن زبان گوشتی است چون غددی آن را بتازی اللحم الغددی گویند و طبیبان المؤلف اللعاب گویند از بهر آنکه لعاب و آب دهان از این منفذها بیرون آید و تری زبان بدان باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- لحم الغزال ؛ صالح ترین گوشتهای صید گوشت آهوبره بود با وجود آنکه مجموع گوشتهای صید بد بود و خون غلیظ سودایی از وی متولد شوند آهوبره بدی کمتر داشته باشد و نیکوترین آن خشف بود و طبیعت آن گرم و خشک بود و قولنج را سود دارد و فالج را. و مصلح بدن بود که فضول بسیار داشته باشد و وی مجفف و مسخن بود و مصلح وی ادهان و حموضات بود. (اختیارات بدیعی ).
- لحم القنافذ . رجوع به قنفذ شود. (اختیارات بدیهی ).
- لحم الکباش ؛ الجبلیه و الحمار الوحشیة، گوشت گوسفند کوهی و خرگور. طبیعت آن گرم و خشک است در سیم غذای بد دهد و عسر الهضم بود و لحم کباش سودمند بود به کسی که ذراریح خورده باشد. (اختیارات بدیعی ).
- لحم المعز الاناث والتیوس ؛ گوشت بز ماده و تکه بد بود و دشوار هضم شود و غذای بد دهد و مولد خون بود که میل به سیاهی داشته باشد. (اختیارات بدیعی ).
- لحم النعاج ؛ گوشت میشینه ، حرارت آن کمتر از گوشت بره بود و خون بد از وی حاصل شود. (اختیارت بدیعی ).
|| لب . || خلاصه ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
لحم . [ ل َ ] (ع مص ) گوشت خورانیدن . (منتهی الارب ). گوشت دادن . (تاج المصادر) (زوزنی ). || استوار کردن . || گوشت را از استخوان باز کردن ...
لحم . [ ل َ ح َ ] (ع مص ) درآمدن در جایی و درآویختن بدان . (منتهی الارب ).
لحم . [ ل َ ح ِ ] (ع اِ) شیربیشه . || (ص ) مرد گوشتناک . (منتهی الارب ).آنکه گوشت دارد. (مهذب الاسماء). || مرد گوشتخوار. || مرد خواهان و آ...
لحم . [ ل ُ ح َ ] (ع اِ) ج ِ لحمة.
لحم . [ ل َ ح َ ] (ع اِ) ج ِ لحمة.
لحم . [ ل ُ ] (اِ) نوعی ماهی .
بیت‌لحم (در عبری بِت لِحِم، در عربی: بیت لَحم) شهری در قسمت فرمانداری بیت لحم در کرانه باختری تحت حکومت خودمختار فلسطینی است که قطب مرکزی فرهنگ و صنای...
ذوات لحم . [ ذَ ت ُ ل َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) گوشتوران . گوشتداران :قصه شنیدم که بوالعلا بهمه عمرلحم نخورد و ذوات لحم نیازرد.ایرج میرزا.
لحم توتی . [ ] (اِ مرکب ) ۞ برآمدگی غدد طبیعی با قبض و بسط.
لهم . [ ل َ ] (ع ص ) مرد بسیارخیر. (منتهی الارب ).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.