اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فحص

نویسه گردانی: FḤṢ
فحص . [ ف َ ] (ع مص ) واپژوهیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بازکاویدن از چیزی . (منتهی الارب ): علیک بالفحص عن هذا الحدیث . (اقرب الموارد). فحث . رجوع به فحث شود. || تفتیش کردن . (منتهی الارب ). || پر گردانیدن باران خاک را. || شتافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جنبیدن دندان پیشین کودک . || آشیانه ساختن سنگخوار در خاک . || (اِ) هر جا که جای باش مردم باشد. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
فحص . [ ف َ ] (اِخ ) ناحیه ٔ بزرگی از اعمال طلیطله . (معجم البلدان ).
فحص . [ ف َ ] (اِخ ) اقلیمی از اقالیم سوسه . (معجم البلدان ).
فحص .[ ف َ ] (اِخ ) اقلیمی در اشبیلیه . (معجم البلدان ).
فحص الاجم . [ ف َ صُل ْ اَ ] (اِخ ) حصاری بلند و استوار در افریقا. (معجم البلدان ).
فحص کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کاویدن . جستجو کردن . رجوع به فحص شود.
فحص البلوط. [ ف َ صُل ْب َل ْ لو ] (اِخ ) موضعی است در غرب . (منتهی الارب ).
فحث . [ ف َ ](ع مص ) بازکاویدن از چیزی . (منتهی الارب ). در برخی از لهجه ها فحص است . (اقرب الموارد). در پارسی با بحث بشیوه ٔ اتباع به کار ر...
فحث . [ ف َ ح ِ ] (ع اِ) هزارخانه ٔ شکنبه . (منتهی الارب ). صورتی از کلمه ٔ حفث . (اقرب الموارد). حثف . هزارلا. (یادداشت بخط مؤلف ).
فحس . [ ف َ ](ع مص ) به دهان و زبان گرفتن از دست آب و جز آن را. || به دست مالیدن جو را چندانکه خار و جزآن از وی دور گردد. (منتهی الارب...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.