اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صعبة

نویسه گردانی: ṢʽB
صعبة. [ ص َ ب َ ] (اِخ ) دختر عبداﷲبن مالک حضرمی است . وی بنقل اسدالغابة خواهر علأبن حضرمی است . ابن قتیبه در عیون الاخبار آرد: صعبة از بنات فارس بود، ابوسفیان وی را بزنی گرفت ولی هند چندان اصرار ورزید تا او را طلاق گفت و عبیداﷲ او را بگرفت ولی ابوسفیان دل بدو بسته بود و در حق او گفت :
انا و صعبة فیما تری
بعیدان و الود ود قریب
فالا یکن نسب ثاقب
فعند الفتاة جمال و طیب
لها عند سری بها نخرة
یزول بها یذبل او عسیب
فیالقصی الا فاعجبوا
فللوبر صار الغزال الربیب .

(عیون الاخبار ج 4 ص 101).


و رجوع به المعرب جوالیقی ص 62 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
صعبة. [ ص َ ب َ ] (ع ص ) تأنیث صعب : دابة صعبة؛ چاروائی سرکش . (منتهی الارب ). || زن تند و سرکش . (منتهی الارب ).
صابة. [ ب َ ] (ع اِمص ) عاهت . مصیبت . || ضعف و سستی عقل . یقال : فی عقله صابة؛ ای طرف من الجنون . || (اِ) درختی است تلخ . ج ، صاب . (منت...
ثعبة. [ ث ُ ب َ / ث َ ب َ ] (ع اِ) نوعی از کربسه ٔ سبزسر خبیث ، ج ، ثعب . || موش . || درختی است .
ثابة. [ ثاب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) زن جوان .
صابح . [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از صبح . || الحق ُ الصابح ؛ حق پیدا و آشکارا. (منتهی الارب ). || الصابح و الصبوح ؛ شرب بامداد است . (مع...
سابح . [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) شناور. شناگر. مرد شناکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آشناگر. آشناور. شناوبر. آب ورز. آب باز. ج ، سابحون ، سُبّاح ، سبحا...
سابح . [ ب ِ ] (اِخ ) جد برکةبن علی بن سابح شروطی محدث است . رجوع به برکة شود.
سابه . [ ساب ْ ب َ ] (اِخ ) رجوع به سبائیه و رجوع به خاندان نوبختی ص 257 شود.
سابه . [ ب َ ] (اِخ ) سبا، سبق ۞ ناحیه ای است در شمال شرقی جزیره ٔ بورنئو، که بین 3 درجه و 52 دقیقه ، و 7 درجه و 2 و نیم دقیقه ٔ عرض شمال...
سابه . [ ب َ ] (اِخ ) ۞ جزیره ٔ کوچکی است ازجزایر آنتیل کوچک در امریکا، بمساحت 13 هزار گز مربع. این جزیره تپه ٔ سنگناکی است و مزارع پنبه ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.