اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

داق

نویسه گردانی: DʼQ
داق . [ داق ق ] (ع ص ) عیب گوی مسلمانان . ج ، دَقَقَة. (منتهی الارب ). ظاهرکننده ٔ عیوب مردم . (از اقرب الموارد). || کوبنده : و خاصیته (خاصیة الطلق ) انه لو دقه الداق ... لم تعمل فیه شیئاً. (ابن البیطار).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۶ ثانیه
داغ . (ص ، اِ) ۞ نشان . (برهان ). علامت و نشان چیزی . سمة. (منتهی الارب ) (دهار). وسم . کدمة. دماع . (منتهی الارب ). نشان چیزی بر چیزی . چنانک...
دعق . [ دَ ] (ع مص ) سخت سپردن و کوفته کردن راه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پراکنده کردن ناف مشک را. (از منتهی الارب )....
دعق . [ دَ یا دَ ع ِ ] (ع ص ) مدعوق . طریق دعق ؛ راه کوفته و پاسپرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان ). و رجوع به مدعوق شود.
دعق . [ دَ ع َ ] (ع مص ) بسیار گردیدن پا سپردن و گام نهادن بر راه . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
داغ دل . [ دِ ] (ص مرکب ) دارای دلی داغدار. دارای دلی بداغ . بداغ . با دل داغدار. || که مرگ عزیزی دیده باشد. مصاب بمرگ فرزند یا کسان نزد...
داغ داغ . (ص مرکب ) دارای نشانها و لکه ها و خطوط برنگی خلاف رنگ متن .
داغ جای . (اِ مرکب ) کیة. (منتهی الارب ). موضعی از بدن که بآلت داغ سوخته و نشان کرده باشند.
داغ ساز. (نف مرکب ) داغ کننده . || سازنده ٔ آلت داغ .
داغ فسق . [ غ ِ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نشان فسق که از حرکت بی موقع جامه یا تنبان را آلوده سازد. (آنندراج ) : نیابی هیچ شیخ پاک دام...
داغ آب . [ غ ِ ] (ترکیب اضافی ) نشانی که از آب بر کاغذ یا جامه ٔ در آب افتاده پیدا آید. (آنندراج ). اثر تنیدگی آب بر کاغذ : مانند سیل عمر گر...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۲ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.