اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سحا

نویسه گردانی: SḤA
سحا. [ س ِ ] (ع اِ) عنوان نامه . (شرفنامه ). بند نامه . (دهار). سحاءة :
مر تن نعمت راطاعت سر است
نامه ٔ نیکی را طاعت سحاست .

ناصرخسرو.


ترا که رشته ٔ ایمان ز هم گسست امروز
سحاء خط امان از چه میکنی فردا.

خاقانی .


ماه نو در سایه ٔ ابر کبوتر فام راست
چون سحای نامه یا چون عین عنوان دیده اند.

خاقانی .


مثال شاه را بر سر نهادم
سحا ۞ پوشیدم و سر برگشادم .

(خسرو و شیرین ، از شرفنامه ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
سحاء. [ س ِ ] (ع اِ) ج ِ سحاءة، مهر نامه . رجوع به سحاءة و سحای شود. || سازنده ٔ بیل . (المنجد) (اقرب الموارد).
سحاء. [ س َح ْ حا ] (ع ص ) (از س ح ح ) ریزان ، و منه یمین اﷲ سحاء؛ ای دائمة الصب بالمطا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (از س ح ی ) آنک...
سها. [ س ُ ] (اِخ ) ستاره ٔ معروف باریک در بنات النعش و آن متصل است با ستاره ٔ دوم از سه ستاره ٔ بنات . (غیاث ) (آنندراج ). ستاره ای است ریز...
صحا. [ص َ ] (اِخ ) یکی از محاضر سلمی و آن یکی از دو کوه است در طی و در آن آبها و نخل است . (معجم البلدان ).
نام دختر به معنی دختر کوچک نشأت گرفته از ستاره سها یا سهی که ستاره کوچکی در دب اکبر و خواهر سهیل میباشد
صها. [ ص َ ] (اِخ ) نام چند قله است در یک کوه واقع بین مدینه و وادی القری که یک یک آنها را صهوه گویند. (معجم البلدان ).
صهاء. [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صَهْوَة. (منتهی الارب ). رجوع به صهوة شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.