اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بقعه

نویسه گردانی: BQʽH
بقعه . [ ب ُع َ / ع ِ ] (ع اِ) بقعت . بنا و عمارت و خانه و سرای و جا و مقام . (ناظم الاطباء). سرای و خانه . (از غیاث اللغات ). سرزمین . پاره ای از زمین . ناحیه :
مست گشتندای برادر خلق ، از ایشان دور شو
پیش ازین کاین بقعه ٔ پرنور، بر ظلما شود.

ناصرخسرو (دیوان ص 133).


نامدار و مفتخر شد بقعه ٔ یمگان بمن
چون بفضل مصطفی شد مفتخر دشت عرب .

ناصرخسرو.


چون بنده ٔ مستنصر باﷲ بگوید
پر مشتری و زهره شود بقعه ٔ یمگان .

ناصرخسرو.


نه دیر، زود شود همچو بقعه ٔ قنوج
بنای بتکده ٔ قندهار از آتش و آب .

مسعودسعد.


بخواب دیده ست اهواز تیغ او زآنرو
زتب تهی نبود هیچ بقعه ٔ اهواز.

مسعودسعد.


عدل شافی او به هر بقعه
رأی کافی او به هر کشور.

مسعودسعد.


آن بقعه از او ذکری جاری و صدقه ای باقی ماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه بر آن بقعه دست نیافته است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سلطان در این مسافت به هر بقعه ای که رسید، هر قلعه ای که دید بستد و خراب کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
جهانگیر آفتاب عالم افروز
به هر بقعه قران ساز و قرین سوز.

نظامی .


چو آموخت بر هرکسی دین و داد
به هر بقعه طاعتگهی نو نهاد.

نظامی .


کدامین ربع را بینی ربیعی
کز آن بقعه برون ناید بقیعی .

نظامی .


تا این شب که طالع میمون و بخت همایون در این بقعه ام رهبری کرد. (گلستان ). درویشی بمقامی درآمد که صاحب آن بقعه مردی کریم النفس و نیک محضر بود. (گلستان ).
بنرمی بپرسیدم ای برهمن
عجب دارم از کار این بقعه من .

(بوستان ).


حاضران را حال دیگر شد و آن قصه در آن بقعه مشهور شد. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 79). و رجوع به بقعت و بقعه شود.
- بقعه ٔ آدم ابوالبشر ؛ کنایه از دنیاست عموماً و سراندیب خصوصاً. (انجمن آرا).
- بقعه ٔ زوال ؛ کنایه از دنیاست . (انجمن آرا). || صومعه . خانقاه .(ناظم الاطباء). زیارتگاه مقبره . مزار ائمه و بزرگان دین .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بقعه . [ ب ُ ع ِ / ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حیات داود است که در بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر واقع است و 120 تن سکنه دارد. آب از چاه . محصول ...
حسن بقعه . [ ح َ س َ ب ُ ع ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش هرسین شهرستان کرمانشاهان و هفت هزارگزی شمال خاوری هرسین ، کنار راه مالرو هرسین ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بقعه باسی . [ ب ُ ع َ / ع ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تورجان است که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و 426 تن سکنه دارد. آب از سیمین رود...
بقعة. [ ب َ ق ِ ع َ ] (ع ص ) ارض بقعة؛ زمینی که در آن ملخهای پیسه باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به بقع شود.
بقعة. [ ب ُ ق َ ع َ ] (ع ص ) مقلوب قُبَعَه . جاریه ٔ بقعة و قبعة، کنیزکی که روی خود بنماید آنگاه نهان سازد. (از نشوءاللغة ص 17).
بقعة. [ ب ُ ع َ / ب َ ع َ ] (ع اِ) جای پست و گودالی که در آن آب گرد آید. (ناظم الاطباء). جای و گوی که در آن آب گرد آید. (منتهی الارب ) (آ...
بغاة. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ باغی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). سرکشان . نافرمانان . و رجوع به باغی شود : و عجبتر آن...
دام بقاه . [ م َ ب َ ] (ع جمله دعائیه ) رجوع به دام بقائه شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.