اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

الوث

نویسه گردانی: ʼLWṮ
الوث . [ اَل ْ وَ ] (ع ص ) مرد سست فروهشته . مؤنث : لَوثاء. || مرد توانا و زورمند، از اضداد است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آهسته رو. (منتهی الارب ). بطی ٔ. (اقرب الموارد). || گران زبان . (منتهی الارب ). کندزبان . (از اقرب الموارد). || سست خرد. ضعیف العقل . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۸ ثانیه
الوس . [ اُ ] (ص ) بمعنی سفید، و در پهلوی الوس یا اروس برابر است با واژه ٔ اوستایی ائوروش ۞ که بهمین معنی است . در سانسکریت اروس ۞ بمع...
الوس . [ اَ ] (ع اِ) چیزی از طعام : ماذقت الوساً؛ نخوردم چیزی را. (از منتهی الارب ). ماذقت عنده الوساً؛ چیزی از طعام نزد او نخوردم و همچنین...
الوس . [ اُ ] (ترکی - مغولی ، اِ) باواو غیرملفوظ در ترکی قوم را گویند. (غیاث اللغات ).مخفف اولوس است . (از آنندراج ). قبیله و جماعت : از راه و...
الوس . [ اُ ] (اِخ ) نام اسب فرشته ٔ آفتاب . رجوع به اُلوس (بمعنی سفید) شود.
الوس . [ اَ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در ساحل فرات که جمعی از دانشمندان و شاعران از اینجا برخاسته و به الوسی شهرت یافته اند. این قصبه در ...
آلوس . (اِ) در کلمه ٔ مرکبه ٔ چشمالوس ،آغیل در چشماغیل است . و چشمالوس ، دیدن بگوشه ٔ چشم باشد، بخشم یا بناز.
علوس . [ ع َ ] (ع اِ) چیزی از طعام . (آنندراج ). چیزی از آنچه خورده میشود: ما علسنا علوساً؛ نچشیدیم چیزی . (از اقرب الموارد). نوعی از طعام . (م...
علوس .[ ع َ ] (اِخ ) نام قریه ای است . (از معجم البلدان ).
علوس . [ ع َل ْ لو ] (اِخ ) از قلعه های بختیةالاکراد است از ناحیه ٔ ارزن . (از معجم البلدان ). قلعه ایست اکراد را. (از منتهی الارب ).
علوس . [ ع ِل ْ ل َ ] (ع اِ) قولنج و درد شکم . (ناظم الاطباء). علّوز. علّوص .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.