کسی ک مالی را از دست دیگری بگیرد, برباید (بدزدد) و این عمل ب سرعت انجاک گیرد.
مگس قاپ . [ م َ گ َ ] (اِ مرکب ) رجوع به مگس گیر (معنی آخر) شود.
قاپ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) از ترکی قاپمق . ربودن . ربودن به جلدی با دست . قاپیدن : سگ پای او را قاپ زد. رجوع به قاپیدن شود.
قاپ به معنی : استخوانی خرد در پاچه چارپایان به ویژه گوسفند آمده وآن قاپ مورد نظر استخوان (چهار گوشه) پاشنه و سر زانوی گوسفند است که با آن قاپ بازی م...
غاپ . (اِخ ) نام قصبه ای است که مرکز ایالت آلپ علیاست و از ایالات جنوب شرقی فرانسه است در 734هزارگزی جنوب شرقی پاریس و 6110 تن سکنه د...