اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مولی

نویسه گردانی: MWLY
مولی . [ م َ لا ] (ع ص ، اِ) مولا. آزادکرده شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از اقرب الموارد). آزادکرده . (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). آزادشده . آزادکرده شده . مُعْتَق . ج ، مَوالی . و منسوب بدان مولوی است . (یادداشت مؤلف ). این لفظ مصدر میمی است که به معنی اسم فاعل و اسم مفعول مستعمل است و می تواند که صیغه ٔ اسم مفعول باشد. بر این تقدیر در اصل «مولوی » بوده بر وزن مفعول ، واو و یاء به هم آمدند اول ایشان ساکن ، آن واو را به یاء بدل کرده یاء را دریاء ادغام نموده ضمه ٔ لام را به کسر بدل ساختند برای مناسبت با بعده ، یای اول را برای تخفیف حذف کرده کسره را به فتح بدل کردند یاء متحرک ماقبل آن مفتوح رابه الف بدل ساختند مولی شد، مگر به کتابت به یاء نویسند، چنانکه اکثر نحویان در لفظ و معنی همین تقریر را بیان کرده اند و فارسیان گاهی «مولا» به الف نویسندچنانکه «ماجرا» که در رسم الخط عربی «ماجری » نویسند.(از غیاث ). قولهم : هم موالی بنی هاشم ؛ یعنی آزادکرده شدگان بنی هاشمند. (ناظم الاطباء). || نعمت داده شده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انعام شده . منعم علیه . (یادداشت مؤلف ). || بنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). عبد. مملوک . غلام . غلام آزادشده . مولا. (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد). غلام . (غیاث ) :
او را اگر شناخته ای بی شک
دانسته ای ز مولی ، مولی را.

ناصرخسرو.


خر بد کیست خر سر شاعر
خر نانخواه مام و مولی ̍ باب .

سوزنی .


آقسنقری است روز و قراسنقری است شب
بر هر دو نام بنده و مولی برافکند.

خاقانی .


به مولایی سپرد آن پادشاهی
دلش سیر آمد از صاحب کلاهی .

نظامی .


و رجوع به مولا شود. || پناهنده . (یادداشت مؤلف ). || نعمت دهنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). منعم . (یادداشت مؤلف ). || آزادکننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (از اقرب الموارد). مُعْتِق . آزادکننده . آزادی بخش . (یادداشت مؤلف ). || پرورنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || به مهمانی فرودآینده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نزیل . (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد). || نگه دارنده . (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ). || زنهاردهنده .(یادداشت مؤلف ). زینهاردهنده . (مهذب الاسماء). || یار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (غیاث ). مددکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یاریگر و مددکار. (ناظم الاطباء). یاری دهنده . (غیاث ). ناصر. نصیر.یار و یاور. یاری ده . یاور. (یادداشت مؤلف ) : و اًن تولوا فاعلموا أن ّ اﷲ مولیکم نعم المولی و نعم النصیر. (قرآن 40/8)؛ اگر اعراض کنند پس بدانید به درستی که خدا یاور شماست و خوب یاوری و خوب یاری کننده ای . (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 583). || صاحب . (اقرب الموارد). و منه : النار مولیکم ؛أی صاحبکم . (آنندراج ). || دوستار. دوستدار. که کسی یا چیزی را دوست بدارد. طرفدار. دوست دارنده . دوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). محب . (اقرب الموارد). به معنی دوست است در نسبتها، چنانکه اسامةبن زید مکنی به ابوزید را گاهی مولی رسول اﷲ و گاهی حبیب (یعنی دوست ) رسول اﷲ گویند. (یادداشت مؤلف ). || پیرو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تابع. (اقرب الموارد). تابع. پیرو. (یادداشت مؤلف ). || مهربان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سزاوار. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ). || خداوند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ) (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ). مهتر. (مهذب الاسماء) (غیاث ) (یادداشت مؤلف ). صاحب و مالک . (ناظم الاطباء). مالک .رئیس . مهتر. خواجه . سید. سر. سرور. آقا. سالار. مقابل عبد. (یادداشت مؤلف ) :
سخا را بدو کرد مولی عزیز
جهان رابدو داد ایزد قوام .

منطقی رازی .


یکی چون رای این خواجه ، دوم چون امر این مهتر
سیم چون رای این سید، چهارم دست این مولی .

منوچهری .


او را اگر شناخته ای بی شک
دانسته ای ز مولی ، مولی را.

ناصرخسرو.


مولی الترک و العجم ... (سندبادنامه ص 8). و رجوع به مولا شود. || ولی . (از اقرب الموارد). جانشین . (یادداشت مؤلف ). || انباز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شریک و انباز. (ناظم الاطباء). شریک . (اقرب الموارد). || قریب و نزدیک چون پسرعمو و جز آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). قوله تعالی : و اًنی خفت الموالی من ورائی (قرآن 5/19)؛ أی بنی العم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قریب . (اقرب الموارد). || پسرعمو. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). پسرعم . (یادداشت مؤلف ) (مهذب الاسماء). پسرعمو و مانند او. (از اقرب الموارد). || میراث خوار. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). || پسر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برادر پدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عمو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پسرخواهر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || داماد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ). || شوی خواهر. صهر. خسر. ج ، موالی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || همنشین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). ندیم . همدم . همنشین . (یادداشت مؤلف ). || همسایه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (غیاث ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || هم سوگند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). حلیف . هم پیمان . هم قسم . هم عهد. هم سوگند. (یادداشت مؤلف ). هم عهد. (مهذب الاسماء). || مقابل مفرج . آنکه اسلام آورده و با کسی موالات کرده است . آن کافر که بر دست مسلمان اسلام آورد و ولای او را بپذیرد. (از یادداشت مؤلف ). آن کس که بر دست تو مسلمان شود. (مهذب الاسماء) : چون عثمان بنشست ... گفت [ با یاران پیغمبر(ص ) ] چه بینید و او را چه باید کردن . علی گفت او را بباید کشتن به خون هرمزان که هرمزان را بی گناه کشت و این هرمزان مولای عباس بن عبدالمطلب بود زیرا که آن روز که وی مسلمان شد گفت کسی خواهم که از اهل بیت پیغمبر(ص ) باشد تا بر دست وی مسلمان شوم و او را به عباس راه نمودند و بر دست عباس مسلمان شد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). فضل بن سهل ، مولای مأمون بود و به اصل مغ بود و به دست مأمون مسلمان شده بود. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). || شیعه . دوستداران و پیروان علی و آل علی : ابی الحسن موسی بن جعفر فرمود... مولی کسانی اند که ما را دوست دارند و به ما تولی کرده اند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 207). || گاه باشد که مولی را به معنی جمع استعمال کنند. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
مولی . (ع ص ) نعت فاعلی از ایلاء. رجوع به ایلاء شود. || (اصطلاح فقه ) مردی که قسم بر ترک نزدیکی با زوجه ٔ خود یاد نموده است . (یادداشت ل...
مولی . (یونانی ، اِ) ۞ نام دارویی که کمیز راافزون کند و به این معنی مأخوذ از یونانی می باشد. (ناظم الاطباء). به لغت یونانی دوایی باشد ...
مولی . [ ] (ص ، اِ) یا کافور مولی . کافوری است ناصافی و تیره که از جوشانیدن ریزه های چوب کافور گیرند و آن قسم بد است از اقسام کافور. (یاد...
مولی . (ص نسبی ) کسی که معشوق دارد. (ناظم الاطباء).دارای فاسق . زن معشوقه دار. (از آنندراج ) (برهان ).
مولی . (حامص ) حالت مول . مول بودن . رجوع به مول شود.
مولی . (اِ) درنگ و تأنی و تأخیر. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج ) (برهان ). || ناز و غمزه . (آنندراج ). || (ص نسبی ) ناز و غمزه کننده را گویند. ...
مولی . [ م َ لی ی ] (ع ص ) کودکی که بر او ولی گمارده باشند. (از اقرب الموارد).
مولی . [ م ُ وَل ْ لی ] (ع ص ) اسم فاعل از تولیت و تولیة. گرداننده . (از یادداشت مؤلف ).
مولی . [ م َ لا ] (اِخ ) رب . (منتهی الارب ). بارخدا. نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). بارخدای . یکی از نامهای خدای تعالی . در دعا گو...
مولی . [ م َ ] (اِخ ) ممال مَولی ̍، به معنی بارخدای . نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت مؤلف ) : شغل شغل تو باد با خسروکار کار تو باد با مول...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.