مادت . [ مادْ دَ ] (ع اِ) مادّه . ماده . مایه . اساس . بنیاد. مدد پیاپی . فزونی پیوسته . وسیلت . سبب
: مادت معیشت من آن بود که هر روز یگان دوگان ماهی می گرفتمی و بدان روزگار کرانه می کرد و مرا بدان سد رمقی حاصل می بود. (کلیله و دمنه چ مینوی ص
83). چنانکه آب دریا را بمدد جویها مادت حاصل آید. (کلیله ودمنه چ مینوی ص
197). چنانکه نور چراغ بمادت روغن و فروغ آتش بمدد هیزم . (کلیله و دمنه چ مینوی ص
199).
در دولت عم بود مرا مادت طبعم
آری ز دماغ است همه قوت اعصاب .
خاقانی .
جهان به پرچم و طاس و رماح او نازد
کز این دو مادت نور و ظلام او زیبد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 853).
تا معلوم و مقرر شود که خار فتنه مادت تشویش ملک و دولت باشد. (سندبادنامه ص
203). و رجوع به ماده و مادة شود. || (اصطلاح فلسفی ) ماده . (فرهنگ فارسی معین ). اصل هر چیز. مقابل صورت
: و هر پذیرایی که صورت اندروی بود و جز صورت بود آن را مادت خوانند. (دانشنامه ، از فرهنگ فارسی ایضاً). رجوع به ماده (معنی فلسفی )شود.