اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غزوان

نویسه گردانی: ḠZWʼN
غزوان . [ غ َزْ ] (ع ص ) قصدکننده . فعلان من الغزو و هو القصد. (از معجم البلدان ).
- ابوغزوان ؛ کنیه ٔ گربه است زیرا پیوسته موش را قصد میکند. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
غزوان . [ غ َ زَ ] (ع مص ) جنگ کردن با دشمن . در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به جنگ دشمنان رفتن و غارت کردن آن...
غزوان . [ غ َزْ ] (اِخ ) کوهی به طائف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوهی است که شهر طائف بر پشت آن قرار دارد. (از معجم البلدان ). کوه غزوان ...
غزوان . [ غ َزْ ] (اِخ ) محله ای است درهرات . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غزوان . [ غ َزْ ] (اِخ ) ابن اسماعیل . جهشیاری داستانی از وی درباره ٔ یحیی بن خالد و فضل نقل کرده است . رجوع به کتاب الوزراء و الکتاب تألی...
غزوان . [ غ َزْ ] (اِخ ) ابن جریر. تابعی و ثقه است . (از تاج العروس ).
غزوان . [ غ َزْ ] (اِخ ) ابن قاسم بن علی بن غزوان مازنی ، مکنی به ابوعمرو. او از ابن مجاهد و ابن شنبوذ دانش فراگرفت و ماهر و ضابط و شدیدالاخذ و...
غزوان . [ غ َزْ ] (اِخ ) ابوحاتم ، تابعی است .
غزوان . [ غ َزْ ] (اِخ ) غفاری کوفی ، مکنی به ابومالک . تابعی است . رجوع به ابومالک شود.
غزوان رقاشی . [ غ َزْ ن ِ رَ ] (اِخ ) ابن قتیبة در عیون الاخبار گوید: مادر غزوان رقاشی به پسرش در حالی که قرآن میخواند گفت : یاغزوان آیا در ...
غذوان . [ غ َ ذَ ] (ع ص ) اسب شادمان شتاب رو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتابنده ، امرؤ القیس گوید:«کتیس ظباء الحلب الغذوان ». (معجم البلدان )...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.