صعبری
نویسه گردانی:
ṢʽBRY
صعبری . [ ص َ ب َ ] (ع ص ) چابک و زیرک . (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
صابری . [ ب ِ ] (حامص ) شکیبائی . شکیب . توان و تاب بر رنج : چو برگشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل . منوچهری .دشمنش را گو ...
صابری . [ ب ِ ](اِخ ) از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری است . او از نواحی حلب و مردی قانع بوده است . این بیت از اوست :ایر مز بقاگلزارینه بو ...
صابری . [ ب ِ ] (اِخ ) او از مردم استانبول و دخترزاده ٔ ملاعرب است . وی مداومت به درس خال خود که قاضی مصر بود داشت و چون او در آب غرق شد ...
صابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن احمدبن ابی القاسم ، مکنی به ابی المظفر. رجوع به محمد... شود.
صابری . [ ب ِ ] (اِخ ) یوسف بن محمدفقیمی ، مکنی به ابی المعالی . رجوع به یوسف ... شود.
ثابری . [ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به زمینی در شعر. (مراصد).
سابری . [ ب ِ ری ی ] (ع ص نسبی ، اِ) بیاء نسبت نوعی از جامه های تُنک و گرانمایه . (آنندراج ). نوعی از جامه های تنک . (منتهی الارب ). جامه ای...
سابری . [ ب ِ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به نوعی از البسه که آن را سابریه نامند. (سمعانی ).
سابری . [ ب ِ ری ی ] (اِخ ) اسماعیل بن سمیع حنفی کوفی فروشنده ٔ سابری مکنی به ابومحمد از مردم کوفه و از محدثان است . (سمعانی ).
سابری . [ ب ِ ] (اِخ ) خررج (؟) بن عثمان سعدی فروشنده ٔ سابری مکنی به ابوالخطاب از محدثان است . (سمعانی ).