اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وضن

نویسه گردانی: WḌN
وضن . [ وَ ] (ع مص ) دوتا کردن بعض چیزی را بر بعض . (منتهی الارب ). دوچند گردانیدن . (منتهی الارب ). || بر یکدیگر نهادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نوار بافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || به جواهر مرصع کردن چیزی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
وضن . [ وُ ض ُ ] (ع اِ) ج ِ وضین . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وضین شود.
در زبان علمی و مهندسی، به نیرویی که در اثر گرانش به یک جسم وارد می‌شود، وزن می‌گویند.[۱][۲] ولی امروزه همهٔ مردم و حتی در بسیاری از متن‌های رسمی و قان...
این واژه تبارانه پارسى ست یعنى خودش پارسى نیست ولى سرچشمه اش پهلوى ست واژه ى مازینا Mazina در پهلوى به معنى ترازو و وزن کننده است و تازیان (اربان) این...
وزن . [ وَ ] (ع مص ) دل بر چیزی نهادن . نهادن دل خود را به چیزی : وزن نفسه علی کذا؛ نهاد دل خود بر آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ||...
بی وزن . [ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + وزن ) که وزن ندارد. که فاقد وزن است . || که وقار و ارزش ندارد. مقابل گران سنگ : به بی وزنان بی وزنی د...
هم وزن . [ هََ وَ] (ص مرکب ) هم سنگ . دو چیز که دارای سنگینی برابر باشند. (یادداشت مؤلف ). || دو شعر که در یک بحر عروضی تام یا با زحاف هما...
مگس وزن کنایه از چیزی سبک و بی مقدار دارد در مقام مقایسه قدرت و زور آزمایی. به انسان لاغر و کم وزن به صورت منفی به کار میرود.
وزن دار. [ وَ ] (نف مرکب ) وزن دارنده . دارای وزن . سنگین . || پول باسنگ و تمام عیار. (ناظم الاطباء). پول تمام عیار. (فرهنگ فارسی معین ).
وزن سنگ . [ وَ س َ ] (اِ مرکب ) وقار و تمکین . || قدر و قیمت . (ناظم الاطباء).
واحد وزن . [ ح ِ دِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحد وزن در اصطلاح فیزیکی همان واحد نیرو است زیرا وزن هر جسم خود قسمی نیرو است و آن نیروئی...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.